تبیان، دستیار زندگی

با این حرفمون به دزدای شب رو  منتظر  که می خواند درون ما و فکر و نجابت ما رو به تاراج ببرند چراغ سبز چشمک زن دادیم که بفرمایید تشریف بیارید داخل خونه دل ما منتظر شماست …….

بعضی دختر خانومای نوجونو ادم می بینه که عقلو کلا تعطیل کردند و لباسای عجیب غریب که جز ضرر سودی برا اونا تو خیابونا پرسه میزنند و با پسرایی که ارزش زندگی رو ندارند و تو خیابونا پلاسند می چرخند !!!

آخه یکم فکر نمیکنه این آقا که خودشو براش لوس میکنه و ای میگه می میرم برات  فدات بشم بی تو زندگی نمیتونم بکنم و…  داره تو رو برا بردن به قربانگاه و پخ پخ کردن آماده میکنه ……

اینا همون قند و آبیه که قربونی رو قبل از گشتن میدند ……….

ازش میپرسی چرا خودتو وابسته اون کردی مگه نمیدونی این برات خیلی خطرناکه و آیندت خراب میشه ……..

میگه تو چیزی نمیدونی اون گفته من  تو رو دوست دارم و باهات ازدواج می کنم حتی اگه منو بکشند دست از سرت بر نمیدارم …….

اگه تو نباشی زندگی برام غیر ممکنه اگه ما رو نزارند با هم ازدواج کنی تو رو بر میدارم و با هم میریم یه شهر دیگه و زندگی میکنیم …….

اما دختر خوب اون اگه تو رو می خواست با خونوادش میومد برا خواستگارات ولی ای این روزو اون روز میکنه و دلیلای مختلف میاره تو هم که ساده و عقل تعطیل باور میکنی ……..

اما جونم اون تو رو اول خوب تو تخیل و آینده خوب و رمانتیک فرو میبره ….

و سرانجام  قربانگاه رو آماده میکنه با یه چاقوی الماس و تیز ………

تو رو هم با ترفندایی که فکرشم نمیکنی با ناز و عشوه میبره تو آسمون تخیل و وارد قربانگاه می کنه و با چاقوی هوس که خیلی تیز و برنده است سر نجابت تو رو گوش تا گوش میبره ……..

و جسم نجابت تو رو تو سطل آشغال این دنیا میندازه و دیگه یادشم نیست که تو وجود خارجی داشتی ……

دیگه تو رو نخواهد شناخت و ………..

حالا خودت انتخاب کن این سرنوشت شوم رو یا زندگی همراه خانواده و عزت و سربلندی  که خیلیا حسرتشو بخورند همراه با یک همسر خوب که با خانواده اش میاد جلو و خوشبختی و فرزندان تپل موپول ……

انتخاب با خودت دوست گلم …..

ریحانه