• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 1579)
شنبه 23/9/1392 - 20:54 -0 تشکر 675777
واگویه یا وانگویه طلبگی!

امروز در پروفایل یکی از کاربران سایت های مذهبی مطلبی خواندم که تامل برانگیز بود
نوشته بود
این متن به قلم دوست خوبم حاج آقا باقری نوشته شده است:
از لابلای درس و بحث خارج بیرون آمدم و رفتم از قم. از قم كه بروی تازه می فهمی قم كجاست؟ حیف كه اولین ظلم را به قم آقایان علمایی می كنند كه قرار است همیشه بمانند در آنجا و چنان عقد اخوتی بسته اند كه مگر به زور حضرت عزرائیل جنازه شان را بیرون ببرند از قم و الا می مانند تا به خیال خود شاگردی كنند مكتب امام صادق(ع) را! اصلا به روی خود نمی آورند كه امام صادق(ع) فرموده بخوانید و بروید، نه بخوانید و بار بیندازید و بمانید تا اینكه حضرت ملك الموت دست به كار شود! آخر فایده سال ها جیره خوری از سفره امام غائب(عج) كی قرار است شامل حال مردم شود! پس از آنكه نشاط جوانی رفت و گرد پیری به چهره تان نشست و دست به عصا شدید؟! یا شاید در عالم برزخ؟!
 
انصاف است مردمی كه سهم امام(ع) را به نیت قربت و سلامتی امام زمانشان می رسانند به دست شما، جنازه هم محلی شان به غسل و تكفین غلط حواله گور شود یا پس از برگشتن از تمتع بفهمند نماز پشت مقام را ضایع كرده اند؟ سزاوار است پیرمرد دهاتی از غسل حتی غینش را هم نداند و تر شدن بدن را ادای واجب شرعی اش بداند؛ حال كدام طرف بدنش را باید اول می شسته را آب باید تشخیص می داده نه خودش! درست است وضو را بعضی چنان واژگون انجام دهند كه حتی از مهندسی بعضی سیاست مداران امروزی ما هم قمر در عقرب تر شود؟! تیمم كه دیگر پیشكش حضورتان.
 
بعضی فقط می مانند در قم كه بخوانند تا خوانده باشند؛ نه آنكه آخرالامر عمله شوند برای حضرت حجت(عج). می خوانند فقه و اصول را تا رمقی در بدن دارند برای آنكه ارتزاق شان شرعی باشد! نه آنكه علمكردشان به درد مردم بخورد؛ تا نانشان بریده نشود، حالا نامشان را چه شود كه هیچ، یادشان هم هیچ تر. كسی كه پس از سال ها درس خواندن، نچشیده باشد طعم عملگی برای امامش را، می خواهد همچنان بنشیند تا فقط از اوراق رسائل و مكاسب شیخ دریابد رموز عاشقی را؟ سوالات هزاران جوان كنجكاو، در ذهنشان رسوب بزند و او بنشیند و برای عهد پس از نماز صبح چله بگیرد! اگر این راه به تركستان نباشد قطعا به ذی طوی هم نخواهد بود.
 
من خسته ام از ملایی كه فقط كلمات فقه و اصول را بلغور می كند اما مردم نه از علم و نه از عملشان خوشه ای چیده اند، بیزارم از هم‌لباسی هایی كه عمامه ی سرشان، سند عرض شان است اما نه به پاس حرمت نوكری آقایشان كه به جهت میانبری تا شاید برسند به نانی یا نوایی!، متنفرم از آنانكه پس از سال ها درس خواندن در كلاس های درس، نه علمی دارند كه بفهمانند، نه خطابه ای كه بگویند، نه قلمی كه بنویسند، نه اشاره ای كه بنمایند و نه حركتی كه لااقل هم‌شكل اموات نباشند! اگرچه كمند اینها، و حتی خیلی كمند اینها، اما برای ما همین خیلی كم هم خیلی غصه به بار می آورد، غصه ای كه خواب شب را از جانت می گیرد و بجای دیدن حوری موعود بهشت، عكس چهاربعدی انگلا مركل را مقابل چشمانت مجسم می كند كه با پارچ، آن زهرماری را می خورد در نمایشگاه آلمانها، كابوسی كه جانت را چنان بلرزاند كه حتی دویست و بیست ولت برق هم توان ندارد چنین شوكی را به تنت هدیه كند.
 
ولی من می بوسم دست بی شمار دوستانی كه پس از ملا شدن از پای نوشته های شیخ و مرحوم آخوند بر می خیزند و می روند میان مردم، لابلای شادی ها و حتی غصه های مردم، در كنار سفره ساده پیرمرد روستایی تا پشت میز درس دانشگاه صنعتی شریف برای گفتن دو واحد درس دینی، حتی به گورستان می روند تا خواب جنازه ها را تجربه كنند و چینش سنگ لحد و بازبودن بندهای كفن میت را به چشم خود ببیند، تا اشتباهی در تدفین مومنی صورت نگرفته باشد.
 
من عاشق ملایی هستم كه اندوخته اش را به كلاس درس ابتدایی ها می آورد و یا با دانشجوی ترم آخر هم كلام می شود، یا اینكه معلوماتش را به زنجیر تحریر می كشد و هدیه می كنند به چشمان و دل های اهلش، و یا آنچه را آموخته، همانند گلبرگ های چشم نواز و رنگین كمانی از فراز منبر وعظ به مخاطبانش ارزانی می كند؛ یا شاعری می شود كه معارف ناب را سوار بر زورق ذوق می كند و روانه می سازد به دریای دل مردم، و صله اش را همیشه بی تاخیر می گیرد از آقا علیه السلام.
 
من نوكر هم لباسی هایی هستم كه صبحگاه به طلب رفع حوائج خلق از خانه می روند بیرون و می دوند و حتی زن و فرزند را هم از نعمت دیداری سیر محروم می كنند. دوستانی كه هرگز فرصت ندارند بایستند مقابل آینه تا خط تحت الحنك خود را زاویه دهند بلكه چنان عاشقانه می دوند كه هرگز كسی ماراتنی را شبیه آن ندیده است و خوشحالم كه خیلی زیادند اینها.
اهلش باشی تصدیقم می كنی، می گویی نور به گورت ببارد كه گل می گویی و گلگونه می نویسی، اهلش نباشی حرف های دل من، خواندن زبان لاتین در گوش نوزاد است و خواستن بازخوانی كردن افعال سه مفعولی آن! خدا رحمت كند استاد زبانمان كه ما نتوانستیم بفهمیم چه می گوید چه رسد به محمدجواد من كه تازه دو ماه دارد!
 
خسته نباشی هم لباسی، خدا قوت سرباز، كاش وقتی سرباخته می شدیم می شدیم سرباز، امام حیف كه فعلا حراج ترین واژه در وادی عشق، سرباز است، خود عشق هم.
هم لباسی های من خسته اند، ولی نه جانشان، آنقدر آنچه را یاد گرفته اند در عمل حمالی كرده اند كه تنشان خسته شده، ولی تازه دارند می فهمند عاشقی را؛ تازه می فهمند حمالی قواعد سربازی امام زمان كردن در كوره دهات ها و روستا های دورافتاده، خیلی زودتر می بردشان تا خیمه آقا و هزار بار نزدیك ترند از آنانكه فقط در گوشه حجره می خواهند برسند.
باید بروی كه راه بلد شوی، باید بدوی كه خسته شوی، آقا كسانی كه صورتشان زیر عمامه، خاك نخورده است را به غلامی قبول نمی كند، خاك كلاس مدرسه و دانشگاه یا خاك مجلس وعظ حسینیه سیدالشهدا(ع) و یا خاك قبرستان محله بالا هیچ كدامشان فرق نمی كند، مهم این است كه همراه با عبا و قبای آقا، نژاد زرورقی نداشته باشی و گروه خونی ات خیلی منفی نباشد.
 
من غبطه می خورم به حال رفقایی كه خیلی زودتر از من سرباز شدند و خوشحالم وقتی هم لباسی هایی را می بینم كه سربسته اند. من دورم از آنان، ولی صدبار شكر كه از اینان هم دورم و خدا دورترم كند به حق سجاده نماز شب تان. غبطه می خورم كه درس خواندند و ننشستند كه بیایند و ببرندشان كه خود می روند هرجا بوی نوكری امام(عج) می دهد.
 
گاهی در شادی مردم غرق شدم، گاهی هم با دردهایشان دردمند، جنازه های متلاشی مردم بم را از زیر آوار بیرون نكشیدم، اما مغز جمشید را برگرداندم داخل كاسه سرش، من بوی مرگ را از زمین لرزه منجیل نشنیدم اما استخوان سرتا پای مسلم كه با سنگ بیست تنی له شده بود را تكان دادم و تقه اش صیحه صور بود در جان غفلت زده ام. جنازه را وقتی له شده دستت می دهند را باید شكلات پیچ كنی در پلاستیك و ببری لای كفن تا بفهمی چقدر شكلات خوردن، بی مزه و تلخ است با این خاطرات. با معلم و شاگرد و كاسب و بچه هیاتی بوده ام، با دانشجویان هم نشسته ام، كارمندان محل هم مرا می شناسند، طعم زندگی آخوندی را باید وقتی حس كنی كه به دستان پینه زده مرد كشاورز دست می دهی ، هنگامی كه دست می كشی به سر دخترك یتیم روستا، یا حتی زمانی كه ذره ای از خدا را تزریق می كنی به دل رباخوار محل.
 
وقتی دعای زیر ایوان فیضیه را بگذاری و با ساده دلان روستایی معتكف شوی در مسجد كوچكی كه دارند، می فهمی چراغ حرم حضرت معصومه(س) چه نور قشنگی دارد. حتی وقتی دور روز بعد سحر كوچك و مادرش كه تازه از مهمانی اعتكاف با تو خداحافظی كرده اند و جنازه شان را مقابلت می گذارند می فهمی زندگی چقدر مینیاتوری و عجیب است؛ همه رنگی دارد، سیاه و سفید، ولی نقشش قشنگ است حتی در اوج دردهایش. چقدر مادر سحر قشنگ قبل از تصادفش، خوابی را تعریف كرد كه گفتم بازگویش نكن. اما زیباتر از خوابش، قبر سه نفره ای بود كه مادر و دختر و خاله خفتند در آن و رفتند به میهمانی دوست و من ثواب نماز میتی كه اقامه كردم را برای شادی روح هر سه نفرشان تقسیم كردم. پیرمرد بالای قبر چقدر گریه می كرد وقتی برای تسلای دلش از سكینه امام حسین(ع) در گوشش زمزمه كردم. عجب صبری داشت این دهاتی بی سواد، ولی نه، پیدا بود در مكتب عاشورا زندگی كرده و دكترای عاشقی گرفته از آنها. چقدر جنس اینها به حضرت ایوب نزدیك بود و من چقدر فاصله داشتم از او.
 
همه اینها را من دیدم اما چقدر راه طولانی است تا سربازی آقا؛ هنوز غبطه می خورم برای دوستانی كه رسیدند. حالا باورم شده تا گوشه عبای هم لباسی ام به خاك كلاس درس بچه های مردم یا تربتی از گورستان نگیرد، راه سر باختن را حتی شروع هم نكرده، چه رسد به اینكه سرباز بخوانی اش.
 
باورم شده انگار مستجاب الدعوه می شوی وقتی جوان عرق خور می آید پیشت تا آدرس نماز بگیرد و با خدا آشتی كند. وای وقتی واسطه آشتی او با خدایی، چقدر خدایی می شوی!
وقتی كنار یاور و نگهدار،كمال و امید می نشینی كه تا بعد از نصف شب دود می كشند و فوتش را می فرستند لای یقه لباست، دیوانه می شوی؛ به خانه كه میرسی، از بوی گند لباست حتی شپش هم فرار می كند چه رسد به زن و بچه ات اما مرام سربازی امام(ع) با تو و آنان چنان می كند كه از صبوری و مهربانی تو دلشان تنگ تنگ می شود برایت و عاشقی را شروع می كنند و تازه می شوند دوست خدا. دوستانی كه شاید زودتر از خودت وارد بهشت شوند تازه اگر خودت بهشتی باشی.
 
همه خاطرات یك آرزومند سربازی در خط امام زمان(عج)، هر روز ورق های دفترش را پر می كند، تا همین نوشته ها روزی هم راز و شریك تنهایی زندگی اش باشند.
سنگین كه می شوم و غمگین، پنجره را باز می كنم و می روم به تماشای ماه. امروز هم ماه را دیدم، ماه من مثل همیشه قشنگ بود، تمام خستگی را از تنم بیرون كرد، من وقتی خیلی خیلی پر از درد می شوم می روم به شاهد، همه جای شاهد بوی ماه من می دهد، وقتی خود ماه را می بینی جانت اوج می گیرد، تازه باور می كنی پروانه شدن رویا نیست. اما نور ماه من همه جا هست، ماه من بالاست و نورش می تابد به همه دلها،حتی از بلندای مسجدالرضا(ع) و خیابان جمهوری هم بالاتر، ماه من حتی بالاتر از آسمان است.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.