• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2819)
شنبه 2/9/1392 - 13:5 -0 تشکر 672789
اشعار طنز




گلنار

 

حاج قربان علی سلام علیک

پسر جان علی سلام علیک

 

نام بنده غلام می باشد

خدمتم هم تمام می باشد

 

رشته ام هست کارگردانی

ولی از منظر مسلمانی

 

چند سالی است در بلاد فرنگ

طی یک ارتباط تنگاتنگ

 

با اجانب شبانه محشورم

چه کنم از بلاد خود دورم

 

دشمنم با سکانس های لجن

مرگ بر سینمای مستهجن

 

راستی از دهاتمان چه خبر

از رفیقان لاتمان چه خبر

 

گاوها و خرانتان خوبند؟

همسر و دخترانتان خوبند

 

چه خبر از نگار من گلنار

لعبتی زیر چادر گلدار

 

یاد  آن چشم های نیلی او

طعم لب های زنجفیلی او�.

 

اخوی ها چطور می باشند

باز هم تخم کینه می پاشند؟

 

عمه ها خاله ها همه خوبند

گاو و گوساله ها همه خوبند

 

راستی حال درد سر دارید

از سیاست شما خبر دارید ؟

 

از شب و شعر و شاعری چه خبر؟

راستی از جزایری چه خبر؟

 

نان سر سفره ها فرستادند

راستی پول نفت را دادند؟

 

کسی آنجا نیوز می خواند

افتخاری هنوز می خواند ؟

 

خادم این بار کشتی اش رابرد

حسنی کوله پشتی اش را برد ؟

 

رفته آیا به سمت بهبودی

حرکات سهیل محمودی !

 

*

 

درج این نکته هست قابل ذکر

نیستم بنده هیچ روشنفکر

 

گرچه من چارقل نمی خوانم

شاملو هم به کل نمی خوانم

 

شعراهل قبور هم ایضا

بوف بینا و کور هم ایضا

 

من مجلات زرد می خوانم

من سگ ول نگرد می خوانم

 

کار کی با براهنی داریم

ما که نسرین ثا منی داریم

 

خاتمی ماتمی مرا سننه

یا کیارستمی مرا سننه

 

گاه و بیگاه سینما بد نیست

اندکی حاتمی کیا بد نیست

 

سینمای یه قل دو قل خوب است

ایرج قادری به کل خوب است

 

رشته ی من زبیخ و بن الکی است

عشق من سینمای ده نمکی است

 

جان من حرف مفت را ول کن

فکرما باش و فکراین دل کن

 

چه قدر صاف و ساده اید هنوز

شوهرش که نداده اید هنوز

 

پس پریشب باهاش چت کردم

جان قربان علی غلط کردم

 

به خدا وب نداشتیم اصلا

عربی می نگاشتیم اصلا

 

انت فی قلبی ایها الگلنار

فقنا ربنا عذاب النار

 

حبک فی عروق در جریان

همه حتی الورید و الشریان

 

انت فی چادری شبیه هلن

فتشابه به صوفیای لورن

 

عشق ما هست سمعی و بصری

به خدا عین حوزه ی هنری

 

من هم اینجا به کار مشغولم

در پی جمع کردن پولم

 

رانت خواری نمی کنم اصلا

خرده کاری نمی کنم اصلا

 

گرچه این سرزمین پراز کفر است

به خدا آک مانده ام در بست

 

یادتان هست در شلوغی ها

با زنان دست داد آن آقا ؟

 

همه جا داشت بل بشو می شد

مملکت داشت زیر و رو می شد

 

گرچه این زن عزیز شد دستش

ولی آن مرد جیز شد دستش

 

نامه اینجا به بعد شطرنجی است

به گمانم که قا فیه گنجی است �!

 

*

 

بگذریم از دهات می گفتیم

از خر مش برات می گفتیم

 

راستی جان علی خرش زایید

کل حسن زن برادرش زایید؟

 

چه خبر از صفای گندمزار

نه ولش کن دوباره از گلنار

 

بنویسیم و حال و حول کنیم

وقت آن است ما قبول کنیم

 

مملکت زوج خوب می خواهد

زن و مردی بکوب می خواهد

 

دست در دست هم نهند زیاد

میهن خویش را کنند آباد

 

هی به همدیگر اعتماد کنند

جمعیت را فقط زیاد کنند

 

بعد هم با جناب عزراییل

بشتابند سوی اسراییل

 

همه در دست شاخ افریقا

یورش آرند سمت امریکا

 

هرکجا که صلاح می دانند

میخ اسلام را بکوبانند

 

غرض از این بیاض طولانی

دو کلام است و نیک می دانی

 

مادرم می رسد به خدمتتان

هم سلامی و هم زیارتتان

 

گفته ام حلقه ای بیارد او

سنگ بر بافه ای گذارد او

 

تا غلام از فرنگ برگردد

مهر گلنار بیشتر گردد

 

چند خطی برای من کافی است

حاج قربان زیاده عرضی نیست �.

 

*

 

 

اول نامه ام به نام خدا

هست قربان علی غلام خدا

 

جانم اینجا که نامش ایران است

کارگردان شدن که آسان است

 

ای جوان جعلق بیعار

رفته ای در دیار استکبار؟

 

با توام ای جوان دختر باز

پسر صادق سماور ساز

 

ازهمان ابتدا شناختمت

تو بگو از کجا شناختمت

 

نامه ات چون نداشت بسم الله

گفتم این هست کافری گمراه

 

تو اگر شاملو نمی خوانی

اسم اورا چطور می دانی

 

اسم اورا نبر که کافربود

تو گمان می کنی که شاعر بود

 

گرکه مهمان به خانه ارد او

دشنه در دیس می گذارد او

 

جان من میهمان حبیب خداست

تازه او اسم خانمش آیداست

 

توی ایران ادیب خیلی هست

مثلا مهدی سهیلی  هست

 

آن همه شعرهای با مفهوم

نوربارد به قبر آن مرحوم

 

تو درآن سوی تنبلی کردی

انقلابات مخملی کردی

 

با توام ای جوان مسئله دار

دست از روستای ما بردار

 

درس پر زرق و برق می خوانی

رفته ای غرب و شرق می خوانی

 

تربیت رفته پاک از یادت

حاجی ام هست جد و ابادت

 

من همان مشتی ام و می باشم

من به زخمت نمک نمی پاشم

 

حیف گلنار من که با توی خر

بشود در فرنگ هم بستر

 

رفته ای توی " روم" نصف شبی

تازه بلغور می کنی عربی

 

من از این روستا اگر برهم

عربی هم به تو نشان بدهم

 

می فرستم تو را به رسم ادب

هدیه ی کوچکی مناسب شب

 

می گذارم به جعبه ای گلدار

چند صابون خوشگل گلنار

 

هیچ جایت نمی زند شوره

هست این هدیه چند منظوره

 

راستی دختر چو دسته گلم

تر گل و ورگل و تپل مپلم

 

فکر یک اب و نان بهتر کرد

رفت از این روستا و شوهر کرد !

تو را نادیدن ما غم نباشد  که در خیلت به از ما  کم نباشد
دوشنبه 30/10/1392 - 0:10 - 0 تشکر 681646



ناصر فیض


سبک خراسانی


شاعر : ناصر فیض


هر کجا ایدون و ایدر شد زیاد
سبک ترکستان فرا یادم میاد


هیچ تمساهی شبیه کبک نیست
شیخ سعدی پیرو این سبک نیست


سبک حافظ هم که سبکی دیگر است
دوره حافظ کمی این ور تر است


از حدود یکهزار و چند سال
پیش،افتاد این روش روی روال


در خراسان زاده شد این سبک نو
بعد در اقصای عالم شد ولو


نزد شاهان با تلاش دوستان
از خراسان رفت تا هندوستان


رفت آنجا سیک ها آدم شدند
پیش این سبک از ارادت خم شدند


الغرض این سبک خیلی جالب است
ورنه کی فردوسی آنرا طالب است


در خراسانی ادب یک محور است
دلبر اینجا قالبا یک دختر است


چون جهانش جز فسون و باد نیست
می توان با دلبرانش شاد زیست


شعرها بسیار صاف و ساده اند
در حقیقت لقمه آماده اند


گاه توصیف بهار است و خزان
گاه شرخ بوی جوی مولیان


عارف اینجا کس نمی داند چی است
بیت ها از جام عارف خالی است


زاهدی در کوچه و بازار نیست
داخل هر کوچه یک خمّار نیست


خانه ها میخانه سر خود می شوند
می گسارانش کمی قد می شوند


عاشق اینجا هست دائم در وصال
عشقبازی می کند در طول سال


گونه چیزی مثل برگ یاس نیست
عقل موجود است اگر احساس نیست


هر زمان وصف طبیعت می کنند
با درختان ساده صحبت می کنند


در تخیل معتدل تر می شوند
مثل کودک زود باور می شوند


واژه هایی مثل پور و گیو و دخت
می کند این سبک را گاهی زمخت


شاعرانش بازهم مثل قدیم
رویشان مثل زر است از هجر سیم


لاجرم با اغنیا بر می خورند
باده می ریزند شُرشُر، می خورند


در بیابان در خیابان یا حیاط
شاد و شنگولند و سرشار از نشاط


روز و شب انگور بازی می کنند
دسته جمعی باده سازی می کنند


هر زمان ممدوحشان خر می شود
جیب هاشان کیسه زر می شود


اول پاییز خز می آورند
باده های خوب وز می آورند


شاه را پیش وزیرش می کنند
مدح و بیهوده دلیرش می کنند


در قصائد مثل سابق نیستند
با غزل چندان موافق نیستند


هر زمان در تنگنا کف می کنند
واژه ها را هی مخفف می کنند


واژه گاهی واقعا بد می شود
هی مشدد هی ممدّد می شود


نزد شاعر گاه مثل رودکی
از صد و یک بیت می ماند یکی


شعر می گویند و هی گم می کنند
خویش را مدیون مردم می کنند


از قضا دور است شاعر وز قدر
اختیار از خویش دارد بیشتر


ویژگی هایی گر افتاد از قلم
خُب بیفتد نسیتند آنها مهم


شاخص این سبک مرد طوسی است
او حکیم خوش سخن فردوسی است


شعر تا آهنگ عرفانی گرفت
رونق از سبک خراسانی گرفت


بعد از این معشوق یاغی می شود
نوبت سبک عراقی می شود



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 30/10/1392 - 0:11 - 0 تشکر 681647

ناصر فیض :


مُردم از فاجعه درد خماری ساقی!



تو هم امروز چرا جنس نداری ساقی!



گفتی از جنس شب پیش ندارم گرمی



رنگ رخساره گواه است که داری، ساقی!



گر از این جنس نداری پس از آن جنس بیار!



که از آن هم زده‌ام گاه گداری ساقی!

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 30/10/1392 - 0:13 - 0 تشکر 681648

ناصر فیض

وامی شود به عادت معقول با کلید

هر قفل در، به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا کلید

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بود با شما کلید

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما ٬نه با کلید

از اتفاق های درون اتاق ها

دارد هزار خاطره و ماجرا کلید

در ها همیشه مسئله دارند ٬جالب است!

از راه قفل٬ رابطه دارند با کلید

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

تا بوده ٬ بوده یک تنه مشکل تراش٬ قفل

تا بوده ٬ بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا کلید!

گاهی اگر نخورد به در٬ یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا ٬کلید

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن را به را ٬کلید

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما کلید

این یک سفارش است که حتما عمل کنید

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

آدم برای کار مهم گاه ٬لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلشْ٬ ندارد صدا کلید

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا کلید

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا کلید

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه در گیر با کلید

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا٬ کلید

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

وقتی به هر طریق دری وا نمی شود

یا این که قفل مسئله دار است یا کلید

گاهی که قفل مسئله دارد درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها کلید

یا نه٬ کلید مسئله دارد ٬ بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز وا کلید!

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا کلید

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام

باور کنید هیچ ندارد صفا کلید

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

یارب روا مدار که بیگانگان کنند

هرگز به قفل مام وطن آشنا کلید

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر یا کلید!

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا کلید

از قفل٬با کلید٬ درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا کلید

یک عمر می توان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید؟

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا٬ کلید

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا کلید

قفلی که صبح در سبد آزمایش است

باید به هیچ رو نخورد ناشتا ، کلید

تا و ا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا کلید

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید

صد قفل اگر به در گه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا کلید

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفاقت و مهر و وفا٬ کلید!

افسوس بسته ماند و نشد باز گر چه من

کردم میان قفل مضامین بسا کلید

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست شاکلید!

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 30/10/1392 - 0:15 - 0 تشکر 681649

شعر ذیل  را تقدیم کرده ام به ناصر فیض عزیز و اولین کسی هم که شعر را برایش خوانده ام خود اوست و با کسب اجازه از محضرش اینجا ذکر می کنم.


امسال در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب ناصر فیض  شعری با ردیف علیرضا قزوهخواند-در حضور خود جناب قزوه-  بعد  شاعرانی نیز به استقبال او (یا قزوه؟) رفتند و قزوه سرایی ها آغاز شد!البته استقبال من از ناصر فیض شدیدتر بود و باعث شد که ردیف هم تحت تاثیر قرار بگیرد!البته تر  واضح و مبرهن است که ارادت من به ناصر فیض عزیز امروزی نیست! کلیک (داخل پرانتز عرض کنم که علیرضا قزوه نیز از شعرای مورد علاقه ی  من است و به نظرم یکی از بزرگترین شاعرانی است که امروز داریم به ایشان هم دورادور  ارادت دارم.)خب حالا برویم تا شما را به فیض برسانم به شرح ذیل!:            


                                                         ناصر فیض!



 خوشدل و خوش نهاد، ناصر فیض           خوشگـــل و با سواد ، ناصر فیض



 تیپ او «پیت» را به یـــــــــاد آرد              نسخه ای از «براد» ، ناصر فیض      



 نیست هرگـــــز تپل-مپل چون ما           هیکلش چــون مداد ، ناصر فیض



 رفت روی تـــــــــرازوی حمــــــام            نصف "مهدی نــــــژاد" ، ناصر فیض



 بهر دلهـــای سوخته گشته است         شعـــــر طنزش پماد ، ناصر فیض



 تـــــــــــوی خودکــــار ضدّیخ ریزد           دشمن انجمـــــــــاد ، ناصر فیض



 در ردیف علیرضــــــا قــــــــــــزوه           شعــــــــر گفته زیاد ، ناصر فیض



 از مریدان او جهــــــــــــان پر شد          بهــــــــر رندان مراد ، ناصر فیض



 می کند تـــــــوی حلقه ی رندان          دائما انتقـــــــــــــاد ، ناصر فیض



 قبل هر شعــــــر طنز می خواند          آیـــــــــه ی ان یکاد ، ناصر فیض



 چند سالی است توی دفتر طنز          کرده بر پـــــــا ستاد، ناصر فیض



 در هنر، خلــــــــــــق ته-مه درّه           رفتـــــه روی چکاد ، ناصر فیض



 در گلستـــــــــــان بویژه گرمابه           یــــــــار "عبدالجواد" ، ناصر فیض



 عاشقــــــانش هلاک امضایش          شهره در هـــر بلاد ، ناصر فیض



 شعر او رفته تا به موزه ی لوور          شاعــــــر عهد ماد ، ناصر فیض



 لـــــــوح تقدیر باستانی داشت          با خط کیقبـــــــــاد ، ناصر فیض



 بــــــــــــوده پیش عبید زاکانی           مدتی طرح کـــاد ، ناصر فیض



 روی دیوان ســــــوزنی دیدم:            اثر زنده یـــــــــــاد ناصر فیض!



 عشــــــــــــق آنتالیا و آنکارا!           ترک و ترکی نژاد ، ناصر فیض



 می شود گــاه گـــــاه جورایی          عین «مشدی عباد»، ناصر فیض



 بادی آمد، نشست ناصر فیض          رد که شد، ایستاد ناصر فیض



 باد را بعد از آن به هجو کشید           عینهو برق و بــاد ، ناصر فیض



 قبض و بسطی است توی احوالش    گیر تنگ و گشاد ،ناصر فیض



 هر که را هر چه وعده کرد آخر          برد کلا ز یـــــاد ، ناصر فیض



 به کمــــا رفت تا دو سطر آورد          به بیاض از سواد ، ناصر فیض



 ساخت چاقو ولیک بی دسته           گرچه بود اوستاد ، ناصر فیض



یکشب آمد به خواب او اُملت            دسته در او نهاد ، ناصر فیض



دهنش را عوض نکـــــرد آخر             دهنش زنده باد ، ناصر فیض!

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 30/10/1392 - 9:12 - 0 تشکر 681690

سلام =)

فکر می کنم آقای ناصر فیض در سری جدید برنامه "قند پهلو "هم حضور دارن.. البته من موفق نشدم ببینم ولی خبرهاش رو شنیدم 

اشعارشون خیلی شیرینه 
خیلی ممنون از شما  برای ثبت اشعار ..


تو را نادیدن ما غم نباشد  که در خیلت به از ما  کم نباشد
جمعه 25/11/1392 - 17:46 - 0 تشکر 684699



باشد ولی نگفتی این حرف آخرت بود


من باخبر نبودم ازآن چه در سرت بود

باور نکردم اما،گفتی مرا ندیدی!


یا من شکسته بودم یا عین باورت بود

یک شب رسیدی از راه دست مرا فشردی


چیزی شبیه خنجر در دست دیگرت بود

در دست های من بود یک عمر دست هایت


دستی که رنگ خون داشت دستی که خنجرت بود

من مثل سایه ای از آیینه ات گذشتم


زخمم زدی نگفتی شاید برادرت بود

از پشت کوهم اما فهمیده ام همین قدر


یا از تو بد نگفتم،یا در برابرت بود

من سوختم تو ماندی باور نکردی از من


خاکستری که دیدی دیدار آخرت بود...


" ناصر فیض "


نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 25/11/1392 - 17:47 - 0 تشکر 684700


می خواهمت،می دانی اما باورت نیست


فکری به جز نامهربانی در سرت نیست

دیگر شدی هر چند ، اما من همانم


آری همان شوری که در سر دیگرت نیست

من دوستت دارم تمام حرفم این است


حرفی که عمری گفتم اما باورت نیست

من آسمانی بی کران ، روحی بلندم


باور کن این کوتاهی از بال وپرت نیست

ای کاش درآغاز با من گفته بودی


وقتی توان آمدن تا آخرت ... نیست !


" ناصر فیض "


نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 25/11/1392 - 17:52 - 0 تشکر 684701


خُب ، میگن درست میشه-منم میگم- چرا نشه!
قدیمام درست میشد، پس واسه چى حالا نشه؟!

تو عزاى ما بیاین، عروسى مون پیش كشتون
منم از خدا میخوام عروسى تون عزا نشه...

اگه آبادى رو دوست دارین ، حواستون باشه
كسى از جایى اومد، رفیق كدخدا نشه !

تا به جایى مى رسن خدا رو از یاد مى برن
هر كى معتبر میشه بشه ، ولى گدا نشه!

یه خونه ت دو تا بشه خوبه ! ولى به شرطى كه
جلوى هر كس و ناكس كمرت دو تا نشه

اگه خواست اینجورى شه،بذار خونه ت طورى باشه
كه اگه یه مهمونم داشتى تو خونه جا نشه!

دعواى تو خونه رو تو خونه فیصله ش بدین
خوبه اسرار آدم تو كوچه بر ملا نشه

نذا غم سرت خراب شه ! بمونى رو دستمون
مثل مستأجر بد كه از تو خونه پا نشه

گلیم بخت آدم خیلى باید سفید باشه
بره تو بشكه ى قیر اما جایى ش سیا نشه

زخمو هر جور و به هر جا كه دلت میخواد بزن
زخمه رو امّا یه جور بزن یه وقت غنا نشه!

پشت عینك خطا خدارو بهتر میشه دید
داورى كشكه اگه توى زمین خطا نشه

نمیدونم این خوبه براى آدم یا بده؟!
كه زنش تا آخر عمرم ازش جدا نشه!

خیلى ها زن میگیرن اما یه روز طلاق میدن
مگه آدم میشه كه دچار اشتبا نشه؟!

به جاى پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار
واسه دست پدرش وقتى پسر عصا نشه

بعضى از شاعرا تو قطار به دنیا اومدن
كاش كه بعد از این دیگه شاعرى زا به را نشه!

خب منم شاعرم، اما از همون اول كار
نمى خواستم به كسى بگم،یه وقت ریا نشه!

شعر ما پا توى كفش هیچ كسى نمى كنه
تا زمانى كه كسى موى دماغ ما نشه

اگه چیزى هم نوشتیم ، نگرونیم همیشه
ما كه هیچ... یه وقت كسى مزاحم شما نشه!
ناصر فیض

نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 25/11/1392 - 17:56 - 0 تشکر 684702

زائر آواره


حالا که شده نوبت وام من ، از این رو
اینقدر مشو جان رضا ضامن آهو


زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو


پرسید کسی ،  میرسد آیا به جلو  دست؟
گفتم که: من اینجا ،  چه خبر دارم از آن تو !


چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودی ست
حتی اگر اقدام کنم با خم ابرو !


در صحن هم آقا ! به خدا بود نصیبم         
گه دسته ی جارو و زمانی خود جارو


پهلوی ضریح توام اما به چه وضعی!
خدّام تو نگذاشت برایم پک و پهلو


با فلسفه و منطق و طب کار ندارم
بیمار تو را نیست نیازی به ارسطو


صد بار برانی اگرم از درت ، آقا !
این زائر آواره مگر میرود از رو ؟!
ناصر فیض

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 28/11/1392 - 21:25 - 0 تشکر 685327

رسم مجنون

اگر مجنون اگر فرهاد کرده

 عجب رسم خوشی بنیاد کرده

خدایا پس کی عاشق می شوم من؟

 دلم بر روی دستم باد کرده

 جلیل صفربیگی

نصرالدین کریمی(مُبین)
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.