• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 2042)
جمعه 10/8/1392 - 19:23 -0 تشکر 669628
▬3▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬3▬

▬▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬▬
 
مقدمه مؤ لف
بسم الله الرحمن الرحـــــــیم
این ضعیف ، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام كه هریك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام كه سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لكن ایشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان ))
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشیم .
3 - چون هریك از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشكلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد كند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.

شهید أیت الله سید عبدالحسین دستغیب

جمعه 10/8/1392 - 19:26 - 0 تشکر 669629

82 - دادرسى حضرت حجت (ع )
جناب شیخ مزبور فرمود در همان سفر به سامرا مشرف شدم چون خواستم به سرداب مقدس مشرف شوم مغرب گذشته بود و نماز واجب را نخوانده بودم مسجدى كه متصل به درب سرداب است دیدم كه نماز جماعت است و نمى دانستم كه این مسجد به تصرف اهل تسنن است و مشغول نماز عشاء هستند پس به اتفاق فرزندم وارد شبستان شده و در گوشه اى ازشبستان مشغول نماز و سجده بر تربت حسین علیه السّلام شدم و چون جماعت فارغ شد از جلو من گذشته وبه حالت غضب به من نظر مى كردند و ناسزا مى گفتندپس دانستم كه اشتباه كردم و تقیه نكردم و چون همه رفتند ناگاه تمام چراغهاى شبستان را خاموش كرده و در را به روى من بستند و هرچه استغاثه كردم و فریاد زدم كه من غریب و زوارم به من اعتنایى نكردند و در آن وقت حالت وحشت و اضطراب عجیبى در من و فرزندم پیدا شد و مى گفتیم خیال كشتن ما را دارند پس گریان و نالان با حالت اضطرار به حضرت حجة بن الحسن (عج ) متوسل و از پروردگار به وسیله آن بزرگوار نجات خود را خواستیم ، ناگاه فرزندم كه نزدیك دیوار بود و ناله مى كرد گفت پدر بیا كه راه پیدا شد و ستونى كه جزء دیوار و نزدیك به درب شبستان است بالا رفته پس چون نظر كردم دیدم تقریبا به مقدار دو سه وجب ستون از زمین بالا رفته به طورى كه به آسانى از زیر آن مى توان خارج شد. من و فرزندم از زیر آن خارج شدیم و چون بیرون آمدیم ستون به حالت اولیه خود برگشت و راه مسدود شد، شكر خداى را بجا آوردم ، فردا آمدم همانجا را ملاحظه مى كردم ، هیچ اثرى و نشانه اى از حركت ستون دیده نشد و سرسوزنى هم شكاف در دیوار نمایان نبود.

جمعه 10/8/1392 - 19:27 - 0 تشکر 669630

83 - بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (ع )
سید جلیل جناب آقا سید على نقى كشمیرى فرزند صاحب كرامات باهره حاج سید مرتضى كشمیرى فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقاى سید عباس لارى كه فرمود در اوقات مجاورت در نجف اشرف براى تحصیل علوم دینیه روزى از ماه مبارك رمضان طرف عصر خوراكى براى افطار خود تدارك كرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل كردم و پس از اداى نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقدارى از شب برگشتم مدرسه براى افطار كردن ، چون به در حجره رسیدم ، دست در جیب نموده كلید را نیافتم ، اطراف داخل مدرسه را فحص كردم و از بعض طلاب كه مدرسه بودند پرسش نمودم ، كلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگى و نیافتن راه چاره ،سخت پریشان شدم ، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر مى رفتم و به زمین نگاه مى كردم ، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى كشمیرى اعلى اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض كردم پس با من به مدرسه آمدند نزد حجره ام فرمود مى گویند نام مادر موسى را اگر كسى بداند و بر قفل بسته بخواند باز مى شود آیا جده ما حضرت فاطمه كمتر از اوست ؟ پس دست به قفل نهاد و ندا كرد ((یا فاطمه )) قفل باز شد.

جمعه 10/8/1392 - 19:29 - 0 تشکر 669631

84 - فرج بعد از شدت
و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از جناب علم الهدى ملایرى كه فرمود در اوقات اقامت در نجف اشرف براى تحصیل علوم دینیه چندى از جهت معیشت سخت در فشار بودم تا اینكه روزى براى تدارك نان و خوراك عیال هیچ نداشتم از خانه بیرون رفتم وبا حالت حیرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اول بازار تا آخر آن رفت و آمد مى كردم و به كسى هم اظهار حال خود ننمودم پس با خود گفتم زشت است در بازار این طور آمد وشد كردن لذا از بازار خارج شده داخل كوچه شدم تا نزدیك خانه حاج سعید، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى كشمیرى اعلى اللّه مقامه را دیدم به من كه رسید ابتدا فرمود تو را چه مى شود جدت امیرالمؤ منین نان جو مى خورد و گاهى دو روز هیچ نداشت پس مقدارى گرفتاریهاى آن حضرت را بیان كرد و مرا تسلیت داد و فرمود صبر كن البته فرج مى شود و باید در نجف زحمت كشید و رنج برد پس از آن چند فلس (پول رایج آن زمان ) در جیبم ریخت و فرمود آن را شماره نكن و به كسى هم خبر مده و از آن هرچه خواهى خرج كن پس ایشان رفتند و من آمدم بازار و ازآن پول نان و خورش گرفته به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش مى گرفتم با خود گفتم حال كه این پول تمام نمى شود و هر وقت دست در جیب مى كنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه دهم پس در آن روز گوشت خریدم عیالم گفت معلوم مى شود برایت فرج شده ، گفتم بلى ، گفت پس ‍ مقدارى پارچه براى لباس ما تدارك كن ، بازار رفتم و از بزّازى مقدار پارچه اى كه خواسته بودند گرفتم و دست در جیب كرده ومقدارى وجه بیرون آورده جلوش ‍ گذاردم و گفتم آنچه قیمت پارچه ها مى شود بردار و اگر كسرى دارد تا بدهم ، پولها را شمرد مطابق با طلب او بود و بیش از یك سال حال من چنین بود كه همه روزه به مقدار لازم از آن پول خرج مى كردم و به كسى هم اطلاع ندادم تا اینكه روزى براى شستن ، لباس را بیرون آوردم و غفلت كردم از اینكه پول را از جیب خارج كنم و از خانه بیرون رفتم ، پس موقع شستن لباس یكى از فرزندانم دست در جیب كرد و آن پول را بیرون آورد و آن را به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد.
ناگفته نماند كه بركت یافتن چیزى و كم نشدن آن به مصرف كردنش به قدرت الهى امرى است ممكن بلكه واقع و براى آن شواهد بسیارى است كه در كتابها ثبت گردیده و چون نقل آنها در اینجا منافى وضع این كتاب است به كتاب ((كلمه طیبه )) مرحوم حاج میرزا حسین نورى و كتاب ((دارالسلام )) مراجعه شود.
و نیز كرامات عالم ربانى مرحوم حاج سید مرتضى كشمیرى و تشرفش خدمت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه فرجه مورد قبول غالب اهل علم در نجف اشرف است .

جمعه 10/8/1392 - 19:29 - 0 تشکر 669632

85 - اطلاع از خیال
و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از مرحوم شیخ حسین حلاوى شاگرد عالم ربانى حاج سید مرتضى كشمیرى كه گفت در نظر داشتم با صبیه مرحوم آقاى سید محسن عاملى ازدواج نمایم و براى استخاره گرفتن جهت این امر خدمت سید استاد مشرف شدم پیش از آنكه قصد خود را بگویم عرض كردم استخاره اى برایم بگیرید جناب سید قدرى تاءمل كرد پس فرمود خوش ندارم علویه با غیر علوى ازدواج كند چون ابتدا چنین فرمود از گرفتن استخاره منصرف شدم .

جمعه 10/8/1392 - 19:31 - 0 تشکر 669633

86 - رسیدن به گمشده
ثقه با فضیلت جناب حاج شیخ محمد تقى لارى كه چند سال مقیم در نجف اشرف بودند نقل نمودند روزى در بازار كربلا درب مغازه بزازى كه با او رفاقت داشتم نشسته بودم ناگاه نظرم افتاد به وسط بازار دیدم سكه طلایى است و عبور كنندگان آن را نمى بینند بدون اینكه با كسى بگویم به سمت آن رفتم دست دراز كردم آنرا بردارم دیدم اشتباه كرده ام طلا نیست بلكه آب بینى منجمد است ، از حركت خود بدم آمد، برگشتم جاى خود نشستم و كسى هم نفهمید.
مرتبه دیگر نظر كردم دیدم سكه طلاست ، دقت زیاد نموده یقین كردم باز حركت نموده به سمت آن رفتم چون خواستم آن را بردارم دیدم آب بینى است ، پشیمان شده برگشتم جاى خود نشستم باز به آن نظر كردم دیدم سكه طلاست ، این مرتبه حركت نكردم و به حالت حیرت به آن نگاه مى كردم پس دیدم سید محترمى از اهل علم با حالت پریشانى به اطراف زمین بازار نگاه مى كند و مى آید تا رسید به آن سكه طلا، فورا آن را برداشت و در جیب گذارده و رفت پس به سرعت خود را به او رساندم و احوالش را پرسیدم و گفتم آن سكه طلا چه بود؟
در جواب گفت : امروز مولود تازه اى خدا به من داده و از جهت مخارج منزل هیچ نداشتم ، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم این سكه را به من قرض داد، به بازار رفتم مقدارى اشیاء لازمه خرید كردم چون خواستم آن سكه را صرف نموده و وجه آن را بدهم ندیدمش دانستم كه گم شده پس در همان محل عبور خود فحص ‍ مى كردم تا آن را یافتم .
غرض از نقل این داستان آن است كه خواننده عزیز بداند كه حضرت آفریدگار كه رب و مدبر امور بندگانست یك لحظه از اداره امور آنها جزئى و كلى غفلت نمى فرماید و در این داستان مى بینید چگونه سكه طلا را بر جناب شیخ مزبور مشتبه فرمود تا آن را بر ندارد چون اگر برمى داشت و مى رفت سید بیچاره مى آمد و آن را نمى دید و مى رفت و سخت در فشار قرار مى گرفت .
پس باید شخص موحد همیشه در حال توكل و اعتمادش به پروردگارش باشد و هو نعم الوكیل .

جمعه 10/8/1392 - 19:33 - 0 تشکر 669634

87 - عنایت حسین (ع ) به زوار قبرش
بعض از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشكور كه فرمود در عالم رؤ یا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف هستم و یك نفر جوان عرب معیدى وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب كه شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب معیدى را كه در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا ازحرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم وتفصیل خواب خود را برایش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب مى دهد؟
گفت مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنیم و شبهاى جمعه كه براى زیارت مى آیم یك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و هفته دیگر مادرم را مى آوردم تا اینكه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم ، مادرم گریه كرد و گفت مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم .
گفتم باران مى بارد هوا سرد است مشكل است ، نپذیرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را به دوش كشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام كردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت را مى بینم و با تبسم جوابم مى دهد.
ازاین داستان دانسته مى شود چیزى كه شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار مى دهد ورضایت آنها را جلب مى كند صدق و اخلاص و محبت ورزى و خدمتگزارى به اهل ایمان خصوصا والدین و بالا خص زوار قبر حضرت ابى عبداللّه صلوات اللّه علیه است .

جمعه 10/8/1392 - 19:34 - 0 تشکر 669635

88 - مقام فقیه عادل
و نیز نقل كردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندى كه شبى در عالم رؤ یا مى بیند مشهد مقدس رضوى علیه السّلام مشرف شده و داخل حرم گردیده سمت بالاى سر حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه را مى بیند بخاطرش مى گذرد كه اجازه تصرف در سهم امام علیه السّلام را كه از آقایان مراجع تقلید دارد، خوب است كه از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارك عرض مى كند تا چه اندازه اذن مى فرمایید در سهم حضرتت تصرف كنم ؟ حضرت مى فرماید: ماهى فلان مبلغ (مقدار آن از نظر قائل محو گردیده بود).
پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهد مقدس مشرف مى شود و در همان اوقات مرحوم آیت اللّه حاج آقا حسین بروجردى هم مشرف شده بودند، روزى شیخ محمد، حرم مشرف مى شود سمت بالاى سر مى آید مى بیند همانجایى كه حضرت حجت علیه السّلام نشسته بودند آقاى بروجردى نشسته است بخاطرش ‍ مى گذرد كه از اكثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته ، خوب است از آقاى بروجردى هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن مى كند ایشان هم مى فرمایند ماهى فلان مبلغ (همان مبلغى كه حضرت حجت علیه السّلام در خواب فرموده بودند).
پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش مى آید و مى فهمد كه تمامش واقع شده الا اینكه به جاى حضرت حجت علیه السّلام آقاى بروجردى است .
از این داستان دانسته مى شود كه شیعیان در زمان غیبت امام علیه السّلام باید مقام فقیه عادل را بشناسند و او را نایب امام خود بدانند و از او قدردانى كنند و در دانستن وظایف شرعیه و احكام الهى به او مراجعه نمایند و حكم او را حكم امام دانند و در داستان حاج على بغدادى كه در كتاب مفاتیح الجنان نقل شده ، حضرت حجت علیه السّلام به حاج على فرمود كه مراجع نجف اشرف یعنى شیخ مرتضى انصارى و شیخ محمد حسین كاظمینى و شیخ محمد حسن شروقى ، وكلاء منند و نیز فرمود آنچه از حق من به آنها رساندى قبول است .

جمعه 10/8/1392 - 19:35 - 0 تشکر 669636

89 - ترس از آخر كار
جناب آقاى منوچهر موریسى سلمه اللّه تعالى داستانى طولانى نقل نمودند كه خلاصه اش آن است كه اوقاتى كه ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگارى مشغول بودند جوانى به نام ((احمد)) از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر (آماده مرگ ) مى شود پس در حالت احتضارش آقاى منوچهر اورا تلقین مى گوید و كلمه طیبه ((لااِلهَ اِلا اللّهُ)) را به سختى پس از تلقین بسیار مى گوید و همچنین جمله ((محمد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله )) را هم مى گوید ولى جمله ((على ولى اللّه )) را نمى گوید و پس از اصرار به سرش اشاره كرد كه نمى گویم و بعد هم به زبانش گفت نمى گویم پس از آن در یك حالت اغما و بى هوشى فرورفت و همه از اطرافش ‍ متفرق شدند و چند روز به همان حالت بود تا اینكه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بسترى نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید.
پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزى كه به تو تلقین مى گفتم چرا از گفتن ((على ولى اللّه )) خوددارى مى كردى ؟
((احمد)) از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتى عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع كه شما مرا تلقین شهادت مى كردید دیدم كه شهادت به صورت زنجیرى است داراى سه حلقه قطور كه روى حلقه اوّل ((لااِلهَ اِلا اللّهُ)) و روى حلقه دوم ((مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)) و روى حلقه سوم ((عَلِىُّوَلِىُّاللّهِ)) نوشته بود وحلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوى كه هیكل او وحشت آور بود مى باشد و در دست دیگرش كیسه اى بود كه من احساس مى كردم تمام پول و نقدینه من در آن است . من با تلقین شما ((لااِلهَ اِلا اللّهُ)) و ((مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)) را گفتم و چون مى خواستم جمله ((على ولىّ اللّه )) را بگویم آن دیوصورت زنجیر را به سختى از دستم مى كشید و مى گفت اگر گفتى تمام پول و دفتر بانكى تو را كه در این كیسه است مى برم ، من هم از ترس اینكه تمام دارائى مرا نبرد نمى گفتم و در آن حالت ، محبت زیادى به پولهایم داشتم با آن حالت حلقه توحید را از دست نمى دادم و رها نمى كردم و در این كشمكش و ناراحتى شدید بودم كه ناگاه سیدى نورانى و جذاب ظاهر گردید و پاى مبارك را روى زنجیر گذارد مثل اینكه آن دیوصورت دستش زیر پاى آن بزرگوار بوده و فشرده شد فریادى زد وزنجیر را رها ساخت تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتى كه چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیمارى افتاده دیدم .
نظیر داستان مزبور داستانهاى دیگرى نیز از موثقین شنیده ام راجع به اشخاصى كه در آخر عمر علاقه شدید آنها به دنیا آشكار و بر علاقه هاى دینى و ایمانى غالب بلكه با انكار و اظهار تنفر از آنها مردند و نقل آنها غیر لازم و موجب طول كلام است و همچنین داستانهایى در این باره در كتب معتبره نقل شده است ، تنها یك داستان از كتاب منتخب التواریخ ، باب 14، حكایت شش نقل مى شود كه خلاصه اش این است :
شخصى از اهل علم هنگام احتضارش دعاى عدیله برایش مى خواندند چون رسیدند به جمله ((واشهدان الائمة الابرار)) محتضر گفت این اول حرف است یعنى قبول ندارم تا سه مرتبه او را تلقین مى كردند و او مى گفت این اول حرف است .
پس از لحظه اى عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز كرد و با دست اشاره به صندوقى كه درگوشه حجره بودنمودو امركرد سر آنرابازكردند.
و از میان آن یك ورقه بیرون آوردند پس به او دادند و پاره اش كرد و چون سبب آن را از او پرسیدند گفت من به كسى پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم ، هروقت به من مى گفتید بگو:((واشهدان الائمة الابرار...)) مى دیدم ریش سفیدى سر صندوق ایستاده وهمین سند را به دست گرفته مى گوید اگر این كلمه شهادت را گفتى این سند را پاره مى كنم ، من از كثرت محبتى كه به آن سند داشتم راضى نمى شدم كه این شهادت را بگویم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد آن سند را خودم پاره كردم و دیگر مانعى از گفتن كلمه شهادت ندارم .
خواننده عزیز! از شنیدن این داستان باید حالت خوف و رجاء هردو در او پیدا شود، اما حالت خوف پس باید بترسد از اینكه در دلش حب دنیا وعلاقه مندى به امور فانیه باشد كه بدان وسیله شیاطین بر او راه یابند و مسلط گردند چون شیاطین را بر بشر راهى نیست مگر به وسیله آنچه مورد علاقه قلبیه اوست پس باید دل از حب دنیا خالى باشد یا اقلاً حب خدا و رسول و امام و حب سراى آخرت بیشتر باشد به طورى كه بتواند از علاقه هاى دنیویه صرفنظر كند ولى از علاقه هاى الهیه دست بردار نباشد و دین خود را از مال و اولاد و سایر علاقه هاى دنیویه عزیزتر داند به طورى كه حاضر باشد همه را فداى دین خود كند و در دلش اهم از دینش ‍ نباشد.
در آخر خطبه اى كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در فضیلت ماه مبارك رمضان انشاء فرمود و شیخ صدوق در كتاب عیون الاخبار نقل نموده چنین ذكر شده كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست ، امیرالمؤ منین علیه السّلام سبب گریه آن حضرت را پرسید فرمود گریه ام براى مصیبتهایى است كه در این ماه به تو مى رسد مى بینم تو را در حالى كه مشغول نماز مى باشى ، شقى ترین خلق ضربتى بر فرق سرت مى زند و ریش تو را از خون آن ضربت رنگین مى سازد:((فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمنینَ علیه السّلام یا رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله وَذلِكَ فى سَلامَةٍ مِنْ دینى فَقالَ صلّى اللّه علیه و آله فى سَلامَةِ مِنْ دینِكَ)).
یعنى :((امیرالمؤ منین علیه السّلام پرسیدند از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وقتى كه ضربت بر سرم مى زنند و شهید مى شوم ، آیا دین من به سلامت است ؟ پس ‍ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را بشارت داد و فرمود بلى دین تو سالم است (یعنى اگر دین شخص به سلامت باشد هرچه بر سر شخص آید یا از او گرفته شود حتى جانش سهل است )).
حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام در روز عاشورا پس از اینكه دست راستش را بریدند این شعر را فرمود:
شعر :

وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُوا یَمینى
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دینى
وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ
نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ اْلاَمینِ
یعنى :((به خدا قسم ! اگر دست راستم را بریدند من از دین خود دست بردار نیستم و حمایت مى كنم ازدینم و از امامم كه راستگو و فرزند پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است )).
و چون دست چپ آن بزرگوار را جدا كردند فرمود:
شعر :

یا نَفْسِ لا تَخْشَىْ مِنَ الْكُفّارِ
وَاَبْشِرى بِالرَّحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ
قَدْ قَطَعوُا بِبَغْیِهِمْ یَسارى
فَاَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّالنّار
یعنى :((خطاب به نفس خود نمود و فرمود: اى نفس ! از آزار و اذیت كفار مترس و بر حجت حضرت آفریدگار كه تلافى كننده است و بودن با رسول بزرگوارش دلشاد باش ، كفار دست چپم را به ظلم بریدند خدایا! بچشان به ایشان حرارت آتش دوزخ را)).
و خلاصه مطلب اینكه : باید هرنوع محرومیتى و ضرر و آزارى در برابر دین شخص ‍ ناچیز باشد و علاقه قلبیه اش به خدا و رسول و امامش و سراى آخرت بیش از همه چیز حتى جانش بوده باشد و اگر چنین نباشد ایمانش درست نیست .
((وَعَن الصّادِقِ علیه السّلام لا یُمَحِّضُ رَجُلٌ اَلایمانَ بِاللّهِ حَتّى یَكُونَاللّهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبیهِ وَاُمِّهِ وَوَلَدِهِ وَاَهْلِهِ وَمالِهِ وَمِنَ النّاسِ كُلّهُمْ)).
((وَعنِ النَّبِىِّ صلّى اللّه علیه و آله وَالَّذى نَفْسى بِیَدِهِ لا یُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى اَكُونَ اَحَبُّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبَوَیْهِ وَاَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ))
((امام صادق علیه السّلام فرمود خالص نكرده شخص ، ایمان به خدا را تا اینكه خداوند در نزد او از خودش و پدر و مادرش و فرزند واهل و مالش و از همه مردمان محبوبتر باشد)).
((و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود به خدایى كه جانم در دست اوست حتما ایمان نیاورده بنده اى تا اینكه من در نزدش از خودش و پدر و مادرش و اهلش و فرزندش و از همه مردمان ، محبوبتر باشم )).
و این دو حدیث مطابق است با آیه 25 از سوره توبه :(قُلْ اِنْ كانَ آبائكُمْ وَاَبْنائُكُمْ وَاِخْوانُكُمْ وَاَزْواجُكُمْ وَعَشیِرتُكُمْ وَاَمْوالٌ اْقَتَرفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجَهادٍ فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىّ یَاءْتِىَاللّهُ بِاَمْرِهِ واللّهُ لا یَهْدِى اْلقَوْمَ الْفاسِقینَ).
یعنى :((بگو اگر پدران و فرزندان وبرادران و همسران و قوم و خویش شما و اموالى كه به دست آورده اید وتجارتى كه از كساد آن مى ترسید و مسكنهایى كه بدانها علاقه مندید در نظر شما محبوبتر باشد از خدا و رسول او و جهاد در راه او پس ‍ منتظر باشید تا خدا فرمان خود را بیاورد (امر به عقوبت شما نماید) خداوند مردم تبهكار را هدایت نمى كند)).
و بالجمله باید دانست كسى كه علاقه قلبیه اش به شهوات نفسانى و امور فانى دنیوى بیشتر از علاقه به خدا و رسول وامام و امور باقى اخروى باشد در خطر شدید است ؛ یعنى امتحاناتى برایش پیش خواهد آمد و غالبا دین خود را به دنیا مى فروشد و اگر در مدت حیات دنیویه اش به سلامت بگذرد ساعت آخر عمرش در خطر دستبرد شیاطین است چنانچه در داستان مزبور نقل گردید مگر اینكه فضل و لطف الهى یارى فرماید و در مواقع خطر دستگیرى نماید و چاره اى نیست جز تضرع و التجاى به درگاه حضرت آفریدگار و اینكه خودش ایمان را حفظ فرماید چنانچه امام صادق علیه السّلام فرمود:((فَاِذا دَعا وَاَلَحَّ ماتَ عَلَى اْلا یمانِ)).
یعنى :((چون بنده دعا كند و خدا را بخواند و اصرار كند در دعا، بر ایمان مى میمرد)).
شعر :

كنون هر ساعتى غم بیش دارم
كه روز واپسین در پیش دارم
در آن ساعت خدایا یارئى ده
ز غفلت بنده را بیدارئى ده
در آن ساعت ز شیطانم نگهدار
به لطفت نور ایمانم نگهدار
چو جان من رسد در نزع بر لب
فرو مگذار دستم گیر یارب
چو در جانم نماند زان لقاهوش
تو در جانم مكن نامت فراموش
و اما جهت رجاء پس باید دانست كسى كه از روى صدق و اخلاص به پروردگار خود ایمان آورد و محمد و آل محمد علیهم السّلام را اولیاى خدا و حجج او و واسطه رساندن وحى او دانست و آنها را از جان و دل دوستدار شد و نیز سراى آخرت را باور داشت و آن را مهم بلكه اهم از دنیا دانست و رسیدن به بهشت و جوار آل محمد علیهم السّلام ولقاءاللّه را دوستدار و آرزومند گردید، به طورى كه این ایمان و محبت در دل او جاى گیرد كه لازمه آن خضوع و عبودیت براى پروردگار و حاضر شدن براى اطاعت از اوست ، چنین ایمانى اگر تا آخر عمر بماند و از دست ندهد مورد حمله و دستبرد شیاطین نخواهد شد و پروردگار چنانچه در قرآن مجید وعده داده بنده مؤ من را یارى خواهد فرمود:(وَما كانَ اللّهُ لِیُضیعَ ایمانَكُمْ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ)
یعنى :((خداوند ضایع نمى كند ایمان شما را، خداوند به مردمان حتما مهربان و رحیم است )).
(وَیُثَبِّتُ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَولِ الثّابِتِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَاْلاخِرَةِ)
یعنى :((ثابت و استوار مى دارد خداوند آنان را كه ایمان آوردند به سبب سخن راست و محكم كه همان ایمان باشد در حیات دنیویه و در سراى آخرت )).
در تفسیر عیاشى از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده كه فرمود: شیطان در ساعت مرگ شخصى از دوستان ما حاضر مى شود و ازسمت راست و چپ او مى آید تا ایمان او را بگیرد ولى خدا نخواهد گذاشت چنانچه فرموده :(وَیُثّبِتُ اللّهُ) تا آخر آیه را تلاوت فرمود و روایات بسیارى در این مطلب وارد شده است و در دو داستانى كه نقل شد یارى كردن و نجات دادن از شر شیطان را ملاحظه كردید و نظیر آن بسیار است .

شنبه 11/8/1392 - 14:54 - 0 تشکر 669812

90 - دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى میرند
و نیز جناب مولوى مزبور نقل كردند كه در كویته بلوچستان (اكنون جزء پاكستان است ) تقریبا در سى سال قبل زلزله اى واقع شد و تمام شهر خراب و در حدود 75000 نفر هلاك شدند، دختر شش ماهه میرزا محمد شریف پسر میرزا محمد تقى به نام ((حمیرا)) هنگام زلزله در گهواره بوده است
پس از گذشتن هفت روز، حكومت انگلیس حكم كرد تمام اجساد از مسلمانان و هندو و سایر فرقه ها هرچه هست با هم بسوزانند، مادر بچه به نام ((زمرد)) دختر رجبعلى ، به شوهرش التماس مى كند كه به محل خانه رود و از روى نشانه جنازه بچه اش را بیاورد تا با هنود یكجا سوخته نشود، وقتى كه محل راحفر مى كنند مى بینند دو تیر آهن به شكل چلیپا بالاى گهواره قرار گرفته و مانع ازریختن سقف بر روى بچه شده و كلوخى میان دهان بچه مى باشد وآن را مى مكد و تنها مقدارى از پیشانى بچه در اثر اصابت كلوخى به آن زخم شده و تا كنون كه زنده است آثار آن زخم در پیشانیش نمودار مى باشد و خانواده مزبور از بستگان ماست .

شنبه 11/8/1392 - 14:56 - 0 تشکر 669813

91 - بیدارعلى باش
و نیز جناب مولوى مزبور نقل كردند در قندهار شخصى از نیكان به نام ((محب على )) مشهور بود و محبت حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام تمام دل او را احاطه كرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسیده بود به طورى كه هرگاه به او مى گفتند محب على ((بیدارعلى باش )) از حال طبیعى خارج مى شد و بى اختیار اشكش جارى مى گردید و چون از دنیا رفت ، در غسالخانه غسلش مى دادند رفقایش گریه مى كردند، رفیقى در آن حال او را صدا زد و گفت محب على ((بیدارعلى باش )) ناگاه دست راستش بلند شد و آرام ، آرام بر سینه خود گذاشت چون این موضوع فاش شد شیعیان قندهار دسته ، دسته براى تماشا آمدند و چون آن منظره را مى دیدند همه از روى شوق گریان مى شدند و تا آخر غسل دادن همینطور دستش روى سینه اش بود:
شعر :

گر نام تو بر سر بگویند
فریاد برآید از روانم
دوستى حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب و سایر اهلبیت علیهم السّلام فریضه مهم الهى بر تمام مسلمانان است و در قرآن مجید اجر رسالت بیان شده و در اخبار متواتره لازمه ایمان به خدا و رسول بلكه نفس ایمان شمرده شده و از براى آن آثار عظیمه در دنیا و آخرت وعده داده شده است و براى دانستن این حقایق به كتاب بحارالانوار، جلد 7 مراجعه ودر این مقام تنها حدیثى را كه محقق و مفسر بزرگ عامه در تفسیر كشاف ذیل آیه : (قُلْ لااَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدّةَ فِى الْقُرْبى ) نقل كرده وامام فخر رازى در تفسیر كبیرش از او نقل نموده یادآورى مى شود:
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هركس با دوستى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله بمیرد شهید و آمرزیده شده و با توبه و با ایمان كامل مرده است و ملك الموت و نكیر و منكر او را بشارت به بهشت مى دهند و او را با اكرام و احترام به بهشت مى برند مانند بردن عروس به حجله زفاف و در قبرش دو در به سوى بهشت باز مى شود و خداوند قبرش را محل زیارت ملائكه رحمت قرار مى دهد و بر سنت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و جماعت مسلمین مرده است آگاه باشید هركس ‍ بادشمنى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله بمیرد كافر مرده است و روز قیامت بر پیشانى اونوشته شده از رحمت خدا بى بهره است و بوى بهشت به مشام او نخواهد رسید.
و بالجمله وجوب محبت خدا و رسول و آل محمد علیهم السّلام و بركات آن بدیهى است چیزى كه یادآورى آن لازم است دانستن مراتب محبت است و اینكه مرتبه اول آن واجب است لكن بهره مندى از آثار عظیمه آن به اعتبار قوت و شدت این محبت است تا برسد به مرتبه عشق . و به عبارت دیگر: اگر كسى یك ذرّه محبت حقیقى در دل داشته باشد و با آن بمیرد در هلاكت ابدى و دورى از رحمت الهى نخواهد ماند و عاقبت اهل نجات خواهد بود و با محبوبان خود یعنى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله جمع مى شود هرچند پس از سیصد هزار سال در عذاب یا دورى از رحمت باشد چنانچه در حدیث به این مطلب تصریح شده و اگر كسى مرتبه كامله محبت نصیبش شود به اینكه دوستى خدا و هرچه راجع به او است (دوستى رسول و آل او و دوستى اهل ایمان و سراى آخرت ) تمام دل او را احاطه كند و ذرّه اى دوستى و علاقه قلبیه به غیر خدا در دلش نباشد و اگر باشد براى خدا و به جهت الهى باشد مثل اینكه زن و فرزند را از جهت اینكه امانت و نعمت و عطاى خداست دوست دارد مال را از حیث اینكه وسیله تقرب به خداست به سبب انفاق آن در راه خدا دوست دارد و البته چنین شخصى از ساعت مرگ با محبوب حقیقى خود متصل و برایش هیچ حجابى نیست و مى توان گفت روایاتى كه در آنها مقامات و درجات و سعادات دوستان و شیعیان اهل بیت علیهم السّلام ذكر شده راجع به كسانى است كه به این مرتبه از محبت رسیده باشند.
مجلسى اول علیه الرحمه در شرح زیارت جامعه نزد جمله :((وبِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ)) فرموده :((وَاْلاَخْبارُ بِوُجُوبِ الْمَوَدَّةِ مُتَواتِرَةٌ وَاَقَلُّ مَراتِبِها اَنْ یَكُونُوا اَحَبَّ اِلَیْنا مِنْ اَنْفُسِنا وَاَقْصاهَا اْلعِشْقُ)).
یعنى :((روایات داله بر وجوب دوستى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله متواتر است ؛ یعنى قطعى است و كمترین مراتب دوستى آن است كه آل محمد صلّى اللّه علیه و آله نزد ما محبوبتر از جان ما باشد و آخرین مرتبه آن عشق است :
شعر :

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد(ص )بس است و آل محمد(ص )
و محدث جزائرى در كتاب انوار نعمانیه در نور حب گوید محبت را مراتب بى شمار است ولى در پنج مرتبه مى توان آن را شمرد:
اول :((استحسان )) است و آن حاصل مى شود از نظر كردن و شنیدن محاسن و كمالات و صفات جمیله محبوب .
دوم :((مودت )) و آن میل دل است به سوى محبوب و الفت وانس روحانى با او.
سوم :((خلت )) یعنى جاى گرفتن محبت در دل به طورى كه محبت محبوب همه دل را بگیرد.
چهارم :((عشق )) كه زیادى در محبت است به طورى كه یك لحظه ازیاد محبوب غافل نشود و دائما محبوب در خاطرش باشد.
پنجم :((وله )) است وآن یافت نشدن غیر محبوب در دل محب و راضى نشدن او به غیر محبوب است ، پس هریك ازاین مراتب را شرح داده وبا محبت حقیقى تطبیق نموده و عجایبى از اهل محبت نقل كرده است . و همچنین در كتاب گلزار اكبرى ، در گلشن 66 داستانهاى شگفت آورى ذكر شده از كسانى كه آثار حیاتیه پس از مرگشان از جسد و قبر آنها دیده شده و نقل آنها منافى با وضع این كتاب و موجب طول كلام است و غرض از اشاره به این مطالب دو چیز است یكى آنكه خواننده عزیز در هر حدى از محبت حقیقى است بدان قانع نشود و سعى كند محبتهاى مجازى یعنى دوستى دنیا و شهوات را از دل خارج كند وبر حب حقیقى یعنى دوستى خدا و هرچه به او برمى گردد در دل خود بیفزاید تا از بركات و درجات مقام محبت بهره بیشترى نصیبش بشود.
شعر :

اى یكدله صد دله دل یكدله كن
مهر دگران را زدل خود یله كن
یك لحظه به اخلاص بیا بر در ما
گر كام تو برنیاید از ما گله كن
غرض دیگر آنكه : خواننده عزیز از حركت دست محب على پس از مرگش تعجب نكند و آن را منكر نشود و بداند اگر محبت شدید شد روح محب با محبوب متصل مى شود و چون محبوب یعنى على علیه السّلام معدن حیات و قدرت است ، پس ‍ اگر چنین آثار حیاتى از محب ظهور كند، جاى شگفتى نیست .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.