تبیان، دستیار زندگی

سلام

البته من خودم زندانم... ببخشید زندارم وخیلی هم از این بابت خوشحالم!!! ولی یکی از دوستان که زن نداره این شعر رو به من دادوگفت در انجمن طنز مطرحش کنم ..من مامورم ومعذور وبی تقصیر(قابل توجه خانومای تبیانی وهمسر محترمه)

******************************************************************

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم

از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

"هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست"

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

 نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: "من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟"

نه ای ول خیلی باهال بود . اون زندانم رو خوب اومدی ای ول 

ایول به این شاعر

دست شما هم مرسی

موفق باشید.

یا علی

سلام.جالب بود،کاش یه شعری رو قابل توجه آقایون تبیانی هم می نوشتید اونوقت این شعر واسه ما قابل هضم بود...دیگه حرف دل یه آقاست که در قالب یه شعر آورده نمی شه کاریش کرد.