جریان ادبی زمینهساز سیطرهی بینش مشروطیت لیبرال در اساس و بنیانهای فکری و نیز کلیترین صور رویکردهای خود به لحاظ قالب و محتوا، جریانی شبهمدرنیست بود. اما رویکرد ادبیات این دوره با رویکرد دورههای بعدی ادب شبهمدرن تفاوتهایی دارد. ویژگیهای ادبیات شبهمدرن مشروطه را میتوان این گونه برشمرد.
1ـ ادبیات مشروطه به لحاظ ساختار و قالب در قلمروهای نثر و نظم دگرگونیها و تغییراتی را پدید آورده است. در قلمرو ادبیات منثور نخستین کوششها [البته اغلب بسیار ناپخته و سطحی] در تقلید از مدل رماننویسی غرب صورت گرفته است که به پیدایی حکایتهای رمانوارهای چون «ستارگان فریبخورده» از «آخوند زاده» و «کتاب احمد» و نیز کتاب «مسالکالمحسنین» از «عبدالرحیم طالبوف» و یا رمان وارهی «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ» از «زینالعابدین مراغهای» انجامیده است. همچنین در این دوره در قلمرو اشعار کلاسیک ضمن دگرگونی در محتوا و توجه بیشتر به مسائل سیاسی و اجتماعی و نحوی کوشش برای ترویج رویکرد شبهمدرنیستی، به لحاظ قالب نیز تغییراتی پدید میآید و قالبهایی چون مسمط و مستزاد و تصنیف از مهجوریت چند قرنی خارج شده و مورد توجه خاص شعرای این دوره قرار میگیرند. این قالبها به عنوان چارچوبی برای بیان محتوای غالباً سیاسی و سنتستیزانه و در بسیاری موارد دینستیزانهی شبهمدرن مورد استفاده قرار میگیرند.
2ـ ادبیات مشروطه به لحاظ محتوا تا حدود زیادی رویکرد انتقادی نسبت به مظاهر فساد و انحطاط قاجاری دارد. اما به گونهای تعمدی و یا سهلانگارانه مابین سنتهای قدسی و تعالیم دینی از یک سو، رسوم منجمد و متحجر و غلط و ساختار فرتوت استبداد کلاسیک ایران تفاوتی نگذارده و تحت لوای مبارزه با مظاهر فساد و انحطاط قاجاری به سنتستیزی و دینگریزی و ترویج سکولاریسم و غربزدگی شبهمدرن روی میآورند. البته این رویکرد در نویسندگان و شاعران مختلف مشروطه در حد و اندازههای متفاوت وجود دارد. اما به هر حال جهتگیری غالب این ادبیات، سنتستیزی و دینگریزی و حتی استهزاء روحانیت و هویت اسلامی اعتقادات مردمی است.
3ـ ادبیات مشروطه درونمایههای آشکا رسیاسی و ناسیونالیستی دارد. ناسیونالیستی که این ادبیات مطرح میکند، گونهای ناسیونالیزم تقلیدی و سطحی است که به عنوان «ماده»ای برای صورت فرماسیون شبهمدرن مورد استفاده قرار میگیرد. دقیقاً به همین دلیل است که این ناسیونالیسم در آراء اصلیترین نمایندگانش یعنی نویسندگانی و شاعرانی چون: «آخوندزاده»، «طالبوف»، «میرزا آقاخان کرمانی»، «ادیبالممالک فراهانی» و نیز در آراء تئوریپرداز اصلی خود یعنی «میرزا ملکم خان ناظمالدوله» صبغهی ضداستعماری جدی ندارد و در بسیاری موارد از کانال ترویج تجددگرایی سطحی، گاه خواسته و گاه ناخواسته مبلغ سیطرهی استعمار سرمایهداری مدرن غربی میگردد. این ناسیونالیسم باستانگرای شووینیستی [برتری طلبانه] بر مجموعهای از ادعاهای بیاساس نژادپرستانه در خصوص قوم مجعولی به نام «آریایی» و خیالبافیهای بدون پشتوانه تئوریک و غیرمستندی دربارهی به اصطلاح «عظمت ایران باستان» قرار دارد که ساخته ایدئولوگها و مستشرقین فراماسونر و اغلب مأمور دولتهای استعماری بریتانیا و فرانسهی قرن نوزدهم بوده است. مورخانی چون «گیرشمن» و «گلدزید» و دیپلمات جاسوسی چون «سرجان ملکم» بر پایهی مجموعهای از مفروضات غیرمستند نژادپرستانه که «چمبرلین» و «گوبینو» و برخی «شرقشناسان» اوایل قرن نوزدهم فراهم کرده بودند؛ تئوری برتریطلبانهی «ناسیونالیسم باستانگرا» را تدوین نمودند تا از آن به عنوان محملی تئوریک جهت مبارزه با میراث معارف و رگههای اسلامی فرهنگ و تمدن کلاسیک ایران استفاده نمایند.
4ـ ادبیات مشروطه در وجه غالب و مبنایی خود صبغهای سکولاریستی دارد. این رویکرد سکولاریستی مبتنی بر نگرش کاست روشنفکری ایران است که در ذات و جوهر خود ملهم از ایدئولوژیهای غیردینی عالم غربی به ویژه لیبرالیسم و ناسیونالیسم و صور ملایمی از گرایشهای سوسیال دموکراتیک میباشد. اساساً شاکلهی جهانبینی غربزدگی شبهمدرن ایران و روشنفکری مبلغ آن سکولاریستی و دینستیزانه میباشد و این ویژگی در آراء و آثار میرزا ملکم، عبدالرحیم طالبوف، فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، محمدحسن خان اعتمادالسطلنه، میرزا یوسف خان مستشارالدوله و حتی در آثار نسل اول روشنفکران مشروطه مثل «سفرنامهی میرزا صالح شیرازی» مشهود و آشکار است.
5ـ ادبیات مشروطه به لحاظ شیوهی نگارش میل به سادهنویسی داشته و تلاش میکند طیفی از گروههای عوام را به عنوان مخاطب خود در نظر بگیرد. در واقع منورالفکران مشروطه با این کار میخواستند پایگاه ارتباطی بین خود و اکثریت مردم برقرار نمایند که البته در تحقق این هدف غالباً ناموفق بودهاند.
6ـ ادبیات مشروطه به لحاظ جهتگیری غالباً مروج «اصلاحات» شبهمدرنیستی است آنها مخاطبان را تشویق به پیروزی از طریق «تجدد» و «ترقی» مینمایند و اصطلاحات و تعابیر مدرنیستیای چون «دموکراسی»، «پارلمانتاریسم»، «قانونگرایی لیبرالی» در آثار آنها به تفصیل یافت میشود.
7ـ آثار ادبی نثر این دوره عمدتاً تقلیدی از «رمان»ها و یا رسالههای سیاسی و مقالات ژورنالیستی غربی است.
منورالفکران ایرانی از «میرزا ابوالحسنخان ایلچی» و «میرزا صالح شیرازی» گرفته تا «میرزا ملکم» و «میرزا آقاخان» و «میرزا حبیب اصفهانی» فاقد آشنایی عمیق و اجتهادی با مبادی و مبانی تمدن غربی بوده و یک سره دعوت به تقلید مظاهر و صفات و شوون عینی و یا جلوههای ایدئولوژیک آن تمدن مینمودند. فارغ از آن که به باطن تفکر و روح و جان خرد ابزار غرب و فلسفهی مدرن، راهی و رسوخی و یا از آن فهمی و درکی داشته باشند. این سطحیگرایی و گسسته خردی در حوزهی ادبیات نیز خودنمایی کرده و آثار داستانی و رمانوارههای این جماعت را دستخوش ضعفهای عمدهی تکنیکی نموده است. نگاهی به آثار داستانیای که «رمان»های غربی را الگوی تقلید خود قرار دادهاند [آثاری مثل «حکایت یوسف شاه» یا «کتاب احمد» و یا «خلسه»] نشان میدهد که ضعف مفرطی در تکنیک داستانی، شخصیتپردازی، روایتگری و توصیف وقایع و حوادث و در کل رعایت مؤلفههای وجودی ساختار «رمان» در این آثار دیده میشود. این ضعفها به ویژه در حکایت یوسف شاه اثر آخوند زاده بیش از مثلاً «سیاحتنامهی ابراهیم بیگ» اثر زینالعابدین مراغهای است. هر چند که در کل میتوان گفت هیچ یک از آثار داستانی این دوره در معنای دقیق کلمه مصداق «رمان» و یا «نوول» نیستند و در بیانی مسامحهآلود و تقریبی میتوان تعبیر «رمانواره» را برای آنها به کار برد.
8ـ در آثار داستانی و حتی برخی اشعار این دوره نحوی سیاستزدگی تحت لوای «رئالیسم» دیده میشود.
نویسندگان و شاعران این دوره از منظر نقد ادبی خود را پیرو «رئالیسم ادبی» [با مضامین پررنگ سیاسی] مینامند.
به عنوان مثال آخوندزاده آن گونه که از مقالات و نوشتههای ادبیاش برمیآید، خود را طرفدار رئالیسم مینامد اما نوع تفسیر او از مفهوم رئالیسم نشان میدهد که او از درک مبانی و اصول و مبادی و زیربنای فلسفی و تئوریک رئالیسم ادبی کاملاً غافل بوده و آنچه که به نام رئالیسم ترویج مینماید، نحوی واقعگرایی نپخته و خاماندیشانه و مکانیستی است که با رئالیسم ادبی قرن نوزدهم اروپا تفاوتهای ماهوی دارد. نمونهای از رویکرد مبتنی بر «نقد ادبی رئالیستی» آخوندزاده را در رسالهی «ایراد» او که به سال 1279 در نقد «روضهالصفای ناصریه» نگاشته است میتوان مشاهده کرد.
آنچه که این رئالیسم سطحی ادبیات این دوره را از اعتبار میاندازد، درک کاملاً مکانیستی از رابطهی مؤلف و واقعیت و عدم شناخت مبادی و مبانی و غایات فلسفی رئالیسم ادبی است. ضمن اینکه پریشان احوالی ناشی از گسسته خردی موجب گردیده که ادبیات این دوره که میل آشکار به سیاسی بودن و درون مایههای سیاسی دارد [و این میل در معنای اعم خود البته فینفسه و در نفسالامر چیز خوبی است و حکایتگر توجه به وجهی از وجوه تعهد و آرمانگرایی در ادبیات است] گرفتار «سیاستزدگی» شود. سیاستزدگی به معنای صرف، پرداختن به درونمایهها و مضامین سیاسی نیست بلکه «سیاستزدگی» مترادف با رویکرد فاقد ذکر و فکر و بدون پشتوانهی تفکری و فارغ از اصول و مبادی به صرف ادا و اطوارها و شعارهای سیاسی است که سیاستزدگی در این معنا در ذات کاست روشنفکری ایران و ادبیات آن نهفته بوده است، زیرا کاست روشنفکری ایران فرزند لژهای فراماسونری و مجموعهای از زدوبندها و فعالیتهای گستردهی سیاسی ـ فرهنگی میباشد که از زمان سفر «سرجان ملکم» به ایران به سال 1222 ق و فعال شدن «موریه» و «فریزر» و «ملکم» و «اوزلی» در ایران بسترها و ساختارهای وجودی آن براساس نحوی رویکرد مشخص سیاسی و قدرتطلبانه پیریزی گردیده است.
ادبیات زمینهساز مشروطه در قلمرو نثر و نظم با نویسندگان و شاعرانی چون: میرزا فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف تبریزی، زینالعابدین مراغهای، «حاج سیاح»، میرزا علی اکبر طاهرزاده صابر، میرزا آقاخان کرمانی، «ادیب الممالک فراهانی»، «ایرج میرزا» و به هنگام در گرفتن امواج نهضت با تصانیف «عارف قزوینی» و برخی منظومههای او قدم به عرصه گذاشت.