خشکسال قدیم دنیا من جستجوهای پشت دریا من
تو بر این خاك ها بكش دستی اگر این خاك زر نشد با من
سر سال است مرد مسكینم مكش از دستِ خالیم دامن
چقدر فاصله است ای دریا از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبیله ی آبی تو غدیری، فراتی امّا من
خشكسالم، كویر بی آبم روزگاری ست تشنه می خوابم
كمرت جایگاه شمشیر است لب تو آستان تكبیر است
سر ما را بزن همین امروز صبح فردا برای ما دیر است
هیچ كس رو به روت نیست، مگر آن كسی كه ز جان خود سیر است
سیزده ساله حیدری كردی پسر شیر بیشه هم شیر است
گیرم افتاده است روی زمین دست تو باز هم علم گیر است
پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه ها دارم
سر من را اگر بگیری باز به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نمی دارم
بده این مشك پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نیست گریه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشك وا مكیند لب ما را از آن جدا مكنید
پای ما را به جانِ خالی مشك در حریم فرات وا مکنید
دست بر زیرتان نمی آرد آب ها این همه دعا مكنید
تیرها روی این تنِ زخمی خودتان را به زور جا مكنید
تازه طفل رباب خوابیده جانِ آقا سر و صدا مكنید
تا كه از مشك پاره آب چكید رنگ از چهره ی رباب پرید
علی اكبر لطیفیان