ادله قائلین به نسبیت اخلاق و رد آن ها
استاد مطهری در ضمن بحث های خود دلیل هایی را از قول طرفداران نسبیت اخلاق نقل کرده سپس به آن ها پاسخ می دهد که تلخیصی از آن را در ادامه می آوریم.
الف) نسبیت حسن و قبح
کارهای اخلاقی همان کارهایی است که عقلا زیباست و کارهای ضد اخلاقی کارهایی است که عقلا ناپسند است. از سوی دیگر زشتی و زیبایی و پسندیده و ناپسند از نظر عقل در شرایطمختلف متفاوت است، عقل در زمانی چیزی را نیک و در زمان دیگر بد می داند. پس حسن و قبح که پایه اخلاق است نسبی است و در نتیجه اخلاق نیز نسبی خواهد بود. (19)
پاسخ: این که پایه اخلاق بر حسن و قبح و زشتی و زیبایی باشد یک فکر سقراطی است که ازیونانیان به مسلمین رسیده است و دانشمندان اسلامی متوجه بوده اند که حسن و قبح، پایه ثابتی نیست و متغیر است. سپس شهید مطهری اضافه می کند که اخلاق نظام دادن به غرایز و قوای روحی است، چنانکه طب نظام دادن به قوای بدنی است و همانطور که اساس طب بر حسن و قبح نیست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست، اساس اخلاق مبتنی است بر تقویت متعادل غرایز و قوای عالی انسانی مثل اراده، عقل و فکر، به گونه ای که دیگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زیر سیطره آن ها قرار گیرد و بر این مبنا دیگر نمی توان گفت: که اخلاق در زمان ها ومکان ها و نسبت به افراد مختلف تغییر می کند.
علاوه بر این زیر بنای حسن و قبح «وجدان » است که امر ثابت و تغییر ناپذیری می باشد وهرکس آن را بالضرورة در وجود خویش احساس می کند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر یک قرن یا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روایات هم به وجود نیروی درونی به نام وجدان تاییدکرده اند، به عنوان نمونه در سوره قیامت آیه دو از «نفس لوامه » و در سوره الشمس آیه هشت ازنوعی الهام فطری بحث شده است. (20)
شهید مطهری با رد حرف کسانی چون کمونیست ها که معتقدند وجدان تغییر می کند، می گویداز نظر اسلام وجدان ها ثابت است ولی ممکن است مریض شوند و درست کار نکنند. علاوه بر این برخی امور ذاتا خوب یا بد هستند و برخی امور وسیله رسیدن به خوبی یا بدی می باشند. آنچه ممکن است تغییر کند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و یا حتی ممکن است، مردم درقضاوت خویش اشتباه کنند. ولی این را نباید به حساب تغییر وجدان گذاشت. (21)
ب) فلسفه بودن و شدن
مارکسیست ها معتقدند تفکر فلسفی کل تاریخ بر دو قسم است، فلسفه «بودن » و فلسفه «شدن ». «نوع اول از حکمت ارسطو و مکتب حقوقی روم و همچنین حکمت علمای دینی مسیحی - حداقل علمای دینی مسیحی کشورهای لاتین- ریشه می گیرد و قرن ها فلسفه کلاسیک غرب و فلسفه دینی مسیحی به شمار می رفت.
فلسفه دکارت نیز به ابدیت تغییرناپذیر روح، حقیقت و اصول اخلاقی معتقد است [...] .
اما فلسفه نوع دوم که حکمت «شدن » است و دو قرن پیش از ارسطو توسط نخستین فیلسوف های یونانی بیان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآمیخته است.
این فلسفه، فلسفه ای ساکن نیست، بلکه دارای تحرک است. در این فلسفه - که مارکسیست هاخود را مدافع آن می دانند -اصول اخلاقی نسبی است و آنچه که امروز اخلاق است، روز دیگراخلاق نیست (22) . به علاوه از نظر اینان، چه در جامعه و چه در طبیعت، یک قانون نمی تواند بر همه مراحل تغییر و تحول جامعه یا طبیعت حاکم باشد از این رو اخلاق نمی تواند یک قانون ثابت برای یک انسان در تمام عمر و برای همه مردم از قدیم تا به امروز داشته باشد (23) .
پاسخ: بر فرض پذیرش فلسفه «شدن » واقعیت هاتغییر می کند در حالی که اخلاق و احکام یک سلسله دستورات اعتباری و قراردادی هستند، در نتیجه، متغیر بودن واقعیت باعث دگرگونی این امر اعتباری نمی شود. ولی در عین حال به بیان دیگر می توان مطلب را توجیه کرد و آن اینکه بگویند هر دستوری چه اخلاقی و چه غیر اخلاقی، مبتنی بر یک سلسله مصالح است[...] و این بایدها و نبایدها برای رسیدن به آن مصلحت هاست، از این رو تابع مصالح و مفاسد هستند مانندهر معلولی که تابع علت می باشد، مصالح که امور واقعی هستند وضع ثابتی نمی توانند داشته باشند و وقتی آن ها متغیر بودند، این ها [اخلاق، احکام و...] هم باید متغیر باشند (24) .
اما این که گفته شد چون جامعه و طبیعت در حال تغییر و تحول است پس هیچ قانون ثابتی نمی تواند بر آن ها حکمفرما باشد، حرف درستی نیست و چنین ملازمه ای وجود ندارد، هر ماده ای در تغییر و تحول است ولی قانون دیگر چرا میرنده باشد یا کهنه شود؟ (25) ج) تاثیر تکامل ابزار در اخلاق
مارکسیست ها می گویند ابزار تولید، تکامل پیدا می کند از این رو هر مرحله ای از تکامل آن نیازمند اخلاق خاص خود است و با تکامل ابزار تولید، اخلاق هم تکامل می یابد.
پاسخ: پذیرش این مطلب به طور مطلق و در اصول اخلاق، قابل قبول نیست، قبول شده نیست.ابزار تولید در هر مرحله ای که باشد اصول اخلاقی یکی است. این مثل آن است که کسی بگویدخیانت کردن به مال یک نفر آن وقت کار بدی بود که با شمع می رفتند دزدی ولی امروز با این برق والکترونیک دیگر دزدی و خیانت، کار بدی نیست. واضح است که اینها ربطی به همدیگر ندارد.
علاوه بر آن این سخن اساسا نفی اصالت های انسانی است، یعنی اصلا اصالت های انسانی هیچ و پوچ است و ما تکامل ابزار تولید را تکامل انسان می نامیم، پس خود انسانیت از آن جهت که انسانیت است هیچ تکاملی ندارد، تکامل نامیدن اخلاق به تبع تکامل ابزار تولید، جز نامگذاری چیز دیگری نمی تواند باشد، والا یک امر واقعی در کار نیست که بگوییم چیزی بوده که کمال یافته است، بلکه چیزی نسخ شده و چیزی به جای آن آمده است. مگر هر وقت چیزی نسخ شد و چیزدیگر جای آن آمد می توان گفت «تکامل »؟!، ممکن است اصلا نه تکامل باشد نه سقوط و ممکن است سقوط باشد. [...] این است که این مساله اخلاق متغیر به معنای اینکه حتی اصول اخلاقی متغیر است، به هیچ وجه راه حلی برای اصالت های انسانی نیست (26)
د) سلطه انسان بر اخلاق
زیربنا بودن اقتصاد و رو بنا بودن اخلاق و فرهنگ و... از آن روست که «اقتصاد به دلیل اینکه به امور خارجی بستگی دارد و خارج از اختیار بشر است، خودش را بر بشر تحمیل می کند و بشر درمقابلش چاره ای ندارد، نمی تواند آن را بر مذهب و اخلاق و غیره تطبیق بدهد ولی اینها امورمجردی هستند در اختیار خودش از این رو می تواند آن ها را تغییر دهد (27) .»
پاسخ: درست است که اخلاق و فرهنگ و... ریشه در ماده خارجی ندارند ولی همه اینهاغرایزی اصیل در بشر هستند و بشر گاه به حکم نیازهای اقتصادی خودش، تغییراتی در سایر نیازهامی دهد و گاهی به حکم سایر غرایزش، روی این غریزه حکم می کند، یعنی اینها در یکدیگر تاثیرمتقابل دارند، انسان به خاطر نیازهای اقتصادی اش پا می گذارد روی وجدان مذهبی یا اخلاقی یاعلمی خودش، عکسش هم در دنیا مشاهده شده است، یعنی انسان به خاطر اخلاق، مذهب وعلم بر وضع اقتصادی خودش حکومت می کند، به خاطر اخلاق، نظام اقتصادی خودش را تغییرمی دهد. (28)
ه) نفی اطلاق
گفته شده هیچ حکمی حتی احکام ریاضی مطلق نیست از این رو همه مردم باید با یکدیگرمهربان و برادر باشند.
احکام لایتغیر قرون وسطایی در قرن ما درهم شکسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلکه احکام جدیدی جای آن را گرفته که به هیچ وجه مطلق نیست، حکمت عالیه سقراط و اخلاق متعالی کانت با آن همه طنطنه و دبدبه به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی وحب ذات تعبیر شده است.
پاسخ: اولا) خود همین حکم که «هیچ حکمی مطلق نیست » مطلق است یا غیر مطلق؟ اگر این حکم شامل خودش شود پس خود این هم مطلق نیست در نتیجه ما احکام مطلقی داریم.
ثانیا) این حکم شما که «همه مردم باید خواهر و برادر باشند» مطلق است یا نسبی؟
ثالثا) با این بیان ریا و دروغ و خود بینی محکوم شده است. آیا ریا و دروغ و... یک ضد اخلاق است به طور مطلق یا به طور نسبی؟ اگر به طور نسبی ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نیز حق نسبی است و نفی نشده است.
خلاصه این که انسان نمی تواند قایل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را نسبی و متغیربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگیریم اخلاق دیگر از جنبه اخلاقی بودن خارج می شود،بلکه به شکل یک سلسله آداب - یک سلسله قواعد قراردادی مثل آیین نامه ها- در می آید، نه آن امر مقدس و نه آن امری که واقعا فضیلت و خیر است. (29)
و) انسان تابع محیط و شرایط
شهید مطهری در بحث از «آینده جامعه ها» معتقد است: جامعه ها و تمدن ها و فرهنگ ها به سوی یگانه شدن، متحدالشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر می کنند. و آینده جوامع انسانی، جامعه جهانی واحد تکامل یافته است که در آن همه ارزش های امکانی انسانیت،به فعلیت می رسد و انسان به کمال حقیقی و سعادت واقعی خود و بالاخره به انسانیت اصیل خودخواهد رسید. از نظر قرآن این امر مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (30)
شهید مطهری در مقابل نظر کسانی را نقل می کند که مدعی اند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگ ها و جامعه ها است. و همچنین معتقدند علت این که هر ملتی یک نوع احساس، بینش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است که در طول تاریخ خود به علل مختلف از موفقیت ها،ناکامی ها، آب و هواها، مهاجرت ها و غیره دارای فرهنگی ویژه شده که روح ملی و جمعی او راشکل داده است از این رو دارای اخلاق و فرهنگ ویژه خود است که با اخلاق و فرهنگ دیگران متفاوت است.
پاسخ: این نظریه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنین فرض شده که انسان ظرفی خالی،بی شکل و بی رنگ است که در همه چیز تابع مظروف -تاریخ- است در حالی که «درباره انسان-چه از نظر فلسفی و چه از نظر اسلامی -نمی توان این چنین داوری کرد. مسخ شدن یا نشدن انسان را با ملاک های فطری و نوعی انسان می توان سنجید نه با ملاک های تاریخی ».
ثانیا، درباره مواد فرهنگ انسانی مثل اخلاق نیز به غلط فرض شده که اینها مانند ماده های بی رنگ هستند که شکل و تعین خاص ندارند و شکل و کیفیت اینها را تاریخ می سازد.
این نظریه همان نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی است.
شهید مطهری اضافه می کند: در کتاب اصول فلسفه درباره اطلاق یا نسبیت اصول اندیشه هابحث کرده ایم و ثابت کرده ایم آنچه نسبی است علوم و ادراکات اعتباری و عملی است اما علوم وادراکات و اندیشه های نظری که فلسفه و علوم نظری انسان را می سازند، همچون اصول جهان بینی مذهب و اصولاولیه اخلاق اصولی ثابت و مطلق و غیر نسبی می باشند. (31)