ها سلام
با اجازه یک خاطره از خودم در کنم
یک روز به خانه نشسته بودیم داشتیم تخمنه میشکستیم یَک دفه دیدیم تلفونم زنگ زد.
تلفن رو برداشتم گفتم کیسته؟ ناگهان دیدیم مایکل جسکن!! هسته!!
ما رو کشید کنار گفت: مونا!!
گفتم بله مایکل جان. بذار دستتو ببوسم!!! گفت نمیخواد!!! فقط...
من چیز لازمم!!! گفتم: باشه چقدر چیز لازم داری؟؟؟
گفت یک تن!! من هم یک تیاره در بست گرفتم رفتیم به ولایت(افغانستان!) یک مزرعه خشخاش کاشتیم و بعد از سه سوت به بار نشست و برداشت کردیم و آوردیم دادیم به مایکل جسکن!!
بعد در آخر هم گفت: مونا!! گفتم بله مایکل جان بذار دستت رو ببوسم!! گفت لازم نکرده!! ولی...
این برج میلاد حق توئه!!!!!!!!
حالا اینا رو ولکن خودت چطور هستی؟ خوب هستی؟ در سلامتی کامل به سر میبری؟ هووووع؟؟؟؟؟