• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 501)
يکشنبه 19/6/1391 - 18:5 -0 تشکر 553845
سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی

سنت سفرنامه نویسی از دیر باز، به شکل محدود، میان اقوام و ملل دنیا مرسوم بوده، لیکن در دو قرن اخیر توسعه و رواج قابل توجهی یافته است. سفرنامه نویسان هر یک با تخصص ها و گرایش های فکری خود تلاش کرده اند تا آداب ورسوم مردم در شهرها و روستاها را بازگو نموده، به تشریح و توصیف اماکن و آثار تاریخی و حوادث و رویدادهای میان راه بپردازند.

در میان سفرنامه ها، سفرنامه های مربوط به حج از اهمیت و جاذبه ویژه ای برخوردار است. نویسندگان چنین آثاری تلاش کرده اند تا چگونگی حج گزاری مسلمانان، شیوه رفتار آنان با یکدیگر، سختی ها و دشواری های گوناگون میان راه، کمبود و یا نبودن امکانات مادی و رفاهی و ویژگی های هر یک از آثار دینی و مذهبی شهرهای بین راه و به ویژه حرمین شریفین را تشریح و ترسیم کنند.

محققان و اندیشمندان در هر زمان کوشیده اند تا سفرنامه های پیشینیان را به زیور طبع بیارایند و در اختیار نسل های بعد از خود بگذارند.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:5 - 0 تشکر 553846

در این میان، این جانب نیز، هم به دلیل مسؤولیت شغلی و هم علاقه مندی به این گونه آثار، از سال ها پیش کوشیده ام تا با کمک برخی از دوستان فاضل و دانشمند، این سنت دیرینه را پاس داشته، ضمن تشویق زائران و حجاج بیت اللّه الحرام به نوشتن سفرنامه و خاطرات سفر حج، به احیای این آثار همت گمارم.


در جستجوی آثار مخطوط و در لا به لای فهرست نسخ خطی کتابخانه ارزشمند آستان قدس رضوی، به سفرنامه ای که در پیش دید شماست، برخورد کردم و تصمیم گرفتم آن را برای خوانندگان محترم فصلنامه «میقات حج» آماده نمایم شاید سودمند و مفید افتد.


آقای حاج لطفعلی خان اعلایی از تجار و چهره های شناخته شده شهرستان ابهر بوده است.


وی به همراه برادر وبرخی پسر عموها ودیگر خویشاوندان خوددرشوّال 1336ه .ق. قصد مکه می کند و از مسیرهای همدان، کرمانشاه، قصر شیرین، سر پل ذهاب، خانقین راهی می شود. او در این سفر وارد عراق شده، پس از زیارت عتبات عالیات به شام می رود و سپس به بیروت آمده، از آنجا با کشتی عازم «پرت سعید» و «سوئز» و پس از آن به بندر «ینبع» در عربستان می شود و سرانجام وارد مکه مکرمه می گردد و آنگاه که حج می گزارد، از راه جده به مصر و فلسطین سپس به شام و عراق می رود و از مسیر خانقین به ایران باز می گشته و در ماه محرم سال 1336 ه .ق. وارد ابهر می شود.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:5 - 0 تشکر 553847

اعلایی در طول سفر، به طور مختصر و کوتاه، وضعیت اجتماعی اخلاقی آن زمان را به شکلی ترسیم کرده، که قطعا برای خوانندگان مفید و پر جاذبه خواهد بود.


نسخه دستنویس خودمؤلف موجود نیست، لیکن در پانزدهم ذیقعده سال1348ه .ق. به درخواست وی، آقای محمد تقی نبیّی متخلص به «احقر» شروع به تحریر این سفرنامه نموده و در تاریخ چهاردهم ذیحجه 1348 ه . ق. آن را به پایان برده است.


نسخه خطی این سفرنامه در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره 4243 موجود است که با خط نسخ نازیبا به نگارش درآمده است.(1)


لازم به گفتن است که در پایان سفرنامه، اشعاری از لطفعلی خان اعلایی و دیگر شاعران زمانش ضمیمه و در آغاز آن چنین آمده است:


«این اقل الحاج لطفعلی اعلایی وقایع و قضایای مسافرت سفر بیت اللّه الحرام را محض یادگار و تشویق نوع نگاشته، ضمنا اشعاری که نتیجه افکار ناقابل خود بوده، از جهت عدم لیاقت در رشته تحریر و روی کاغذ آوردن شرم و تردید داشتم ولی چون جناب آقای شیخ محمد تقی نبیّی، سعی بلیغ و جد وافی نموده که بقای اسم در روی روزگار به یادگار گذاشتن بهترین و نیکوترین به جهت نوع بشر است متحرک شده و مجبور به نگارش اشعار مهملاتم کرده ...»


سفرنامه پیشگفته، در 123 صفحه نوشته شده که توجه خوانندگان محترم را به بخش اوّل آن جلب می نمایم:

يکشنبه 19/6/1391 - 18:6 - 0 تشکر 553848

بسم اللّه الرحمن الرحیم


بعد از حمد خداوند کریم لایزال، [و] صلوات و سلام فراوان بر روان مقدس حضرت رسول ذوالجلال، أعنی محمد المصطفی و آل بی همال(2) او ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ، چون بهترین یادگار در روی روزگار، سخن متین که موجب بقا و تذکّر به نام نیک، در مجمع برادران دینی و اخوان مسلمین به ذکر خیر است، نظر به اخلاق حمیده، و اوصاف پسندیده جناب جلالت مآب اجل، عمدة التجار و زبدة الأخیار(3)، تاج الحاج آقای «حاجی لطفعلی خان أعلایی»، امتثالاً لأمره این کتاب سفرنامه معظم له(4) را، این حقیر سراپا تقصیر، الرّاجی به فضل و کرم خداوند قدیر، محمد نبیّی، المتخلص به احقر، یوم سه شنبه، پانزدهم شهر ذیقعده 1348 [ه . ق .] به یادگار شروع، و امید اتمام از پروردگار علاّم می دارم:

يکشنبه 19/6/1391 - 18:6 - 0 تشکر 553850








بهین(5) وارثی در جهان یادگارسخن باشد این نکته را یادگار

بسم اللّه الرحمن الرحیم









به نام خداوندِ مهر منیر(6)خداوند روزی ده و دست گیر

خداوند شمس و خداوند هور(7)خداوند روزی دِهِ مار و مور


گَه از نیش آنان رساند گزندبه مرد هنرمند و پست و بلند


که تا سختیِ نیشِ نشتر(8) خورندبه نوع بشر، نیش کمتر زنند


ستایش مرآن خالقی را سزاستکه از قدرتش چرخ گردون به پاست


نه بر جای تکیه، نه بر جای بندنه بهر سکونت ببسته کمند(9)


زمین [را] چو دوّارِ(10) چرخ آفریدکه از گردشش روز و شب شد پدید


دگر گردشی داد بر دور مهرعمودی بچرخد به جوّ سپهر(11)


شود گردش انتقالی عیانز صیف(12) و شتا(13) و بهار و خزان(14)


که تا جمله زان استفاده برندپی شکر یزدان بی چون روند


زپا اوفتاده بگیرند دستزنوع بشر باشد او هر که هست


چه خوش گفت آن شیخ والا مقامحکیم سخن دان شیرین کلام


بنی آدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش زیک گوهرند


چو عضوی به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار


به حق بشنو این گفته شیخ ماکه فیضی است کامل به اهل وفا


که باید پی حرف مردان رویمقبول سخن از سخن دان بریم


«علایی» بکن حفظ این نکته رابه دست آر، دل های افسرده را


سفرنامه خویش را ثبت داربماند به روی جهان یادگار(15)

يکشنبه 19/6/1391 - 18:6 - 0 تشکر 553851

فصل اول


اقل الحاج «لطفعلی اعلائی»، در سنه [1348 ه . ق .] ششم شهر شوال، با کمال مسرت و خوشحالی، به عزم زیارت «بیت اللّه الحرام» از «ابهر» حرکت نموده، و علت سرور ما هم دو چیز بوده:


اولا: شوق زیارت «عتبات عالیات» و «بیت اللّه » در سر؛


ثانیا: با شش نفر رفیق صدیق، که در یک اتومبیل ساکن، عبارت از چهار نفر پسر عمو، دو نفر از خویشان نزدیک و مهربان؛ به مصداق «الرّفیق ثُمَّ الطَّرِیق».(16)


اسامی رفقای مسافرین به تفصیل ذیل:


«حاجی یوسف» و «حاجی سید محمد علائیان» و آقایان: «حاجی اکبر خان» و «حاجی یداللّه خان منصور نظام» که هر دو پسر عموی مکرم اند، و جناب آقای «حاجی حسن خان» اخوی مهربان است.


واقعا مسافرت با معیّت پسر عمو و برادر نعمتی است بزرگ، [آنها [خیلی مهربان بودند.


به «شناط»(17) که تقریبا یک کورث(18) می شود پیاده رفتیم؛ ولی با نهایت مشقت که از وفور جمعیت [بود]. همین قدر کافی [است بدانید که] بدون مبالغه، تقریبا دو هزار نفر به هیأت اجتماع، جهت مشایعت آمده بودند؛ قطع نظر از آنها که در «شناط» ضمیمه شده بود[ند و [هر یک [به [دفعات متعدّده بوسه و مصافحه می کردند، غیر از اشخاص لوسی که به ده دفعه قناعت نمی نمودند.


خوشوقتی ما در اینجا است [که] «ابهررود» که قریب نود و شش پارچه آبادی است، و خود «ابهر» هم که یکی از قصبات مُعْظم به شمار می رود، که قرب ده هزار نفوس دارد، با وصف این، یک فرد دکتر حسابی و طبیب حاذق، در هم چه جایی نداریم، و الا مطابق قانون حفظ الصحه، ما را اقلاً ده روز باید در «قرنتینه»(19) نگاه می داشتند.


خلاصه با آن زحمت وارد جاده شوسه دولتی که در بالای «شناط» بود شده، اتومبیل «هودسن» سواری حاضر بود، سوار شدیم [و] با کمال شادی و سرور راه افتاده، ولی متأسفانه بعضی از خویشان و مشایعت کنندگان گریه می کردند و بنده متأثر شدم. متذکر این بیت که به حضرت امیر علیه السلام نسبت می دهند شده:









یَقُولون اِنَّ المَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الفَتیمُفارقَةُ الاَحْباب وَاللّه اَصْعَب(20)

قدری از راه که طی شد، تکبیر بدرقه کنندگان استماع گردید. با نهایت تحسّر و یأس، به مناظر قشنگ «ابهررود» به دقت نظر نموده، چه خوب گفته، للّه درّ لقائله:(21)









بهشت روی زمین است قطعه ابهربه شرط این که نشینند مردمان دگر

و در دل مشغول این خیالات، که آیا دوباره به سلامتیِ مسافرین، به وطن مألوف عودت می نماییم یا نه؟

يکشنبه 19/6/1391 - 18:6 - 0 تشکر 553853

چنان که در مغز سر هر مسافر، این خیالات فاسده جای گیر می شود، در مغز سر ما هم جای گیر شد، دفعتا از تمام این خیالات واهیه منصرف شده، و امید خود را به «خداوند متعال» که امید ناامیدان است بسته، به جهت رفع خیالات، با هم مشغول صحبت شده، اتومبیل بی پیر هم، مانند باد در سیر و حرکت بود.


البته تصدیق خواهید فرمود، اگر چنان که اتومبیل در بین راه معیوب و اتفاق خطری نیفتد، وقتی که مسافر در اتومبیل نشسته، کانّه به منزل رسیده [است. [بحمداللّه در بین راه هم خوشبختانه اتفاق بدی روی نداده، وقت غروب به سلامتی وارد «آوج» شدیم. در نزدیکی مهمانخانه، اتومبیل را نگاهداشته، لوازمات و اثاثیه سفر را توی مهمانخانه حمل نموده، بدبختانه از لوازمات مهمانخانه، به جز یک میز شکسته با چند عدد صندلی معیوب بیست ساله، [چیز دیگری] به نظر نمی آمد، و دیگر این که از مهمانخانه چی هر چه می خواستیم، غیر از «بله و نه» چیز دیگر ندیده، به عبارت اخری وقتی که صدا می زدیم می گفت: «بلی» و [وقتی] می گفتیم: «فلان چیز را دارید؟» می گفت: «خیر»!


ولی خوشبختانه چون منزل اولی بود، مرغ بریان داشت، شام را صرف نموده و شب را هم در آن جا خوابیده، صبح زود بعد از ادای نماز و صرف چائی، به طرف «همدان» حرکت نموده، به سلامتی و خوشوقتی وارد «همدان» شده، [و] در یک عمارت خوب و با صفائی منزل گرفته، که در جنب خیابان دو اطاق داشت و یک قهوه چی آن را اجاره نموده بود، چند دری هم به آن حیاط باز می شد.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:7 - 0 تشکر 553858

فصل دوم


حرکت از همدان


یوم هشتم شهر شوّال، از «همدان» حرکت نموده، به سمت «کرمانشاه» رهسپار شدیم. چون به اول «گدوک اسدآباد» رسیده، قرب(25) یک چارک برف باریده بود، لذا «گدوک»(26) به کلی مسدود بود. چند نفر مشغول پاک کردن جاده بودند [و] به اندازه یک اتومبیل که گذر کند، [جاده را] باز نموده بودند، ولی چندین اتومبیل و گاری پشت سر هم ایستاده بود.


چون قدری بالا رفتیم، تقریبا دویست رأس قاطر، بر عده اتومبیل افزوده شد، با ذلت تمام مشغول حرکت بودیم، به طوری که اگر یک گاری بالا می ایستاد، شوفر مجبور بود که اتومبیل را نگاهدارد. به نحوی خود را به سر «گدوک» رسانیدیم، دیدیم «امنیّه ها» به این طرف و آن طرف می دوند. سؤال کردیم دیگر چه اتفاق روی داده؟ اظهار نمودند: «چندین نفر گاریچی های خوش اخلاق از آن طرف «گدوک» می آمدند، نزاع نموده یک نفر مشرف به موت است! [و] چند نفر هم سر و دست شکسته»، از موضوع نزاع سؤال نمودیم، اظهار نمودند که این گاریچی ها دو دسته بودند، که هر دو دسته خواستند یک دفعه گاری های خود را حرکت دهند، به جهت آن نزاع نمودند!


از بالای «گدوک» قدری گذشته، دیدیم امنیّه[ها] ضارب را می آورند، از حسن اتفاق، امنیّه ها قدری به اتومبیل چی ها اظهار لطف نموده، راه را باز نموده، حرکت نمودیم. چون «گدوک» را سرازیر شده، دیدیم علی رغم گاریچی ها، یک نفر اروپایی از اتومبیل شخصی خود پیاده شده، به باز کردن راه با امنیّه ها در مشارکت سعی می نماید، چون بنده آن شخص را دیدم در فکر فرو رفته، که گاریچی ها که با هم، هم دین و هم وطن، به علاوه هم گاری هستند، و این شخص اروپایی که نه با ما همراه و هم وطن است، چرا این شخص برای باز کردن راه به جهت دیگران مساعدت و موافقت می نماید!؟ ولی گاریچی ها نمی توانند در یک جاده باهم برادرانه راه بروند؟


البته پرواضح است که در نتیجه بی علمی، انسان به جاده غرور و جهالت بیفتد، علم است که انسان را به شاه راه سعادت و فروتنی، رهنمایی می نماید، خلاصه نزدیکی غروب وارد «کرمانشاه» شدیم.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:8 - 0 تشکر 553860

فصل سوم


(ورود به کرمانشاه)


در یکی از عمارتهای شهر مذکور، جنب خیابان منزل کردیم، شب را استراحت نموده، صبح زود بعد از صرف چایی، برای گرفتن تذکره(27) و تماشای شهر بیرون شده، قدری در خیابان و بازار گردش نمودیم. خود شهر نسبت به شهرهای دیگر ترقّی نموده، و خیابانها و دکاکین(28) به طرز جدید، ظریف و معمور،(29) و اهالی شهر نسبت به همدیگر راست گو و مهربان و خیلی مهمان نواز هستند، خوش اخلاق و خوش سیما بودند، ولی متأسفانه تریاک بی پیر باز یکی از ریشه های خود را پهن نموده است.


خلاصه پس از قدری تفرّج،(30) به طرف اداره تذکره رفته، چون داخل اداره شده، برای این که اداره سجّل احوال(31)، در موقع حرکت ما در «ابهر» دایر نبوده، از حکومت «ابهر رود» اعتبارنامه گرفته بودیم. به آقای منشی ارائه دادیم، اوّل اظهار نمودند که: من حکومت «ابهر» را نمی شناسم، وانگهی اعتبار نامه را به عنوان حکم نوشته، من که نوکرایشان نیستم!


بنده عرض کردم ممکن است به وزارت جلیله داخله(32) رجوع فرمایید، حکومت «ابهر رود» را به جنابعالی معرفی نماید. مجبور شده و اظهار کرد که فردا بیائید، اجازه مرخصی گرفته، مرخص شدیم. لذا آن شب را هم توقف کرده، علی الصّباح(33) به طرف اداره رفته، تقریبا دو ساعت از آفتاب گذشته بود، هنوز آقایان تشریف نیاورده [بودند.] در حدود پنجاه نفر زوار پیش از ما آمده بودند. بنده [از] یکی از زوّارها پرسیدم کی آمدید؟ اظهار کردند: قریب ده پانزده روز می شود! من اول باور ننمودم و آن شخص چون شاهدش قسم بود، سوگند یاد نمود.


از آن صرف نظر کرده به طرف دیگر متوجه شده، دیدم بعضی از زوّارها، مستخدمین را کنار کشیده، زیرگوشی صحبت می نمایند. قضیه را خوب کشف نموده، که چگونه و از چه قرار است!! در این اثنا(34)، آقایان منشی و سایر اجزاء تشریف آوردند.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:8 - 0 تشکر 553861

از آن جایی که دادن و گرفتن رشوه عادی شده، ما هم یکی از مستخدمین را کنار کشیده، به او اظهار نمودیم، که آخر ما دو روز است در اینجا معطل هستیم، به نحوی ما را خلاص کنید، و ایشان هم رفته ملاقاتی از آقای «مهینی» کردند که از اهل «کرمانشاه» بود، آمد به ما گفت آقای «مهینی» می فرمایند: «هر تذکره پنج قران می گیریم امروز شما را راه می اندازیم». ما هم پیش خود خیال نمودیم که اگر سه تومان را ندهیم، پیش آمد دیروزی را مطرح خواهد کرد، که نه من حکومت «ابهر» را می شناسم و نه به اعتبارنامه او اعتناء دارم!! علی هذا به مستخدمین وعده دادیم که سه تومان را خواهیم داد، آن هم پیغام ما را رسانیده و داخل اطاق شدیم، تقریبا یک ربع ساعت نشسته، که شروع کرد به نوشتن تذکره ها، در این اثنا دو نفر از اهالی «ابهر رود» وارد شدند، از ما خواهش نمودند که تذکره ما را هم با تذکره خودتان بگیرید، یک دفعه صادر نمائید، بنده به آقای «مهینی» عرض کردم چون این دو نفر هم از رفقای ما هستند، مرحمت فرمائید، این دو نفر را هم راه بیندازید، تذکره ایشان را هم صادر فرمایید، نهایت موجب امتنان و تشکر خواهد شد، فرمودند: چشم.


بنده از این پیش آمد خوشبختی، خیلی خوشوقت شدم که موقع حرکت شد، سه تومان را خواهم داد، این دو نفر بیچاره دیگر، یکی پنج قران را نخواهند داد، غافل از اینکه جناب آقا از ماها رندتر(35) بوده، این فکر را قبلاً می نماید.


یک مرتبه آقای «مهینی» تذکره ها را روی میز گذارده، رفت بیرون، یکی از مستخدمین به بنده اشاره کرد، بنده رفتم بیرون، دیدم خود آقای «مهینی» بیرون ایستاده، فرمودند آقا چهار تومان را بدهید!! بنده سه تومان داده عرض کردم، چون آن دو نفر فقیرند، آنها را معاف فرمایید. قبول ننموده، به اصرار پنج قران برای آن دو نفر از بنده گرفت، برگشت از روی میز تذکره ها را برداشته به ما داده، ما هم تذکره ها را به آقای «معتمدی» که یکی از جوانان خوش اخلاق بوده و اصلاً از اهل «تبریز» بود داده، تصدیق کرد و [به [آقای «میرزا ولی اللّه خان» پیشکارِ حکومت، دادیم امضا نموده، که واقعا آقای «پیشکار» یکی از اشخاص پاکدامن، به نظر بنده آمد.


بعد از امضاء نمودن، تذکره را به ما داد! از اطاق بیرون آمده خواستیم از حیاط بیرون بیائیم! آن مستخدم که واسطه میان بنده و آقای «مهینی» بود، با کمال ادب اظهار کرد، انعام بنده را لطف فرمائید! مجبورا پنج قران به آن شخص فراش انعام داده، از عمارت دولتی خارج شده، به طرف بانک رفته که برات «روپیه» بگیریم.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:8 - 0 تشکر 553862

آن دو نفر دهقانی که تذکرا عرض شد، از ما خواهش کردند که یکصد و پنجاه تومان به جهت ایشان برات «روپیه» بگیریم، ما قبول نموده، به عمارت بانگی داخل شده، پول هارا تحویل داده به مظنه آن روز، خودِ بانک برات روپیه صادر کرده، از بانگ خارج شدیم. چون قدری راه آمدیم، یکی از آن دو نفر اظهار کردند که بیست تومان پول، اضافه تحویل دادیم، مجبور شده، مجددا برگشته آمدیم طرف بانگ، به تحویلدار گفتم که آن یکصد و پنجاه تومان برات را، به جهت این دو نفر گرفتیم، بیست تومان اضافه داده اند.


تحویلدار اظهار کرد که عین پول ها را به یکی از تجار شهر داده، بالاخره به رئیس بانگ تظلم کرده، رئیس بانگ هم یک نفر از فراش های بانگی را به نزد آن تاجر فرستاد، رسیدگی نماید، اضافه پول را بگیرد، وقتی که فراش مراجعت نمود، اظهار کرد که تجارتخانه آن شخص بسته، رئیس هم وعده داد که فردا صبح بیائید، نتیجه را به شما خواهم گفت.


آمدیم منزل، شب را به سر برده فردا صبح، پس از ادای فریضه و صرف چایی به طرف بانگ رفته، وقتی که به اداره بانگ رسیدیم، دیدیم تاجر پول را صبح در حجره شمرده، زیادی وجه را توسط شاگرد خود به بانگ فرستاده، بدون این که بفهمد بانگ هم از دادن زیادی وجه مطلع شده، توسط شاگرد خود به بانگ ارسال نموده بود، پول را تحویلدار بما رد نموده، از بانگ خارج شده آمدیم. واقعا این شخص محترم و انسان حقیقی، محض دیانتی که داشت، هم تحویلدار بانگ را از تهمت بری نمود، و هم ما را در نزد دهقانی سرافراز کرد.


چون به بازار آمدیم، رفقا چند «طغرا»(36) پاکت داشته، بنده گرفتم به طرف پستخانه رفته، وقتی که به اداره رسیدم به آقای تحویلدار گفتم، مبلغ سی شاهی تمبر بدهید، تمبر را گرفته به پاکت چسبانده، به جعبه انداختم، دست به جیب برده، خواستم پول تمبر بدهم، دیدم پول سیاه ندارم! یک قران با یک ده شاهی به آقای تحویلدار دادم، آقای تحویلدار فرموده این ده شاهی را به سیصد دینار قبول می نمایم، بنده عرض کردم شما می فرمایید ده شاهی، بعد می فرمائید سیصد دینار قبول می کنم؟ دلیلش چیست؟ در صورتی که یکی از مستخدمین رسمی دولت هستید، باید پول دولت را ترویج کنید نه اینکه ده شاهی را به سیصد دینار بردارید! گفت: من نمی دانم. اینجا سیصد دینار است، بنده یک قران پول سفید داده، ده شاهی گرفته، از پست خانه بیرون آمدم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.