مجموع این تعبیرات و تعبیرات فراوان دیگرى که مشابه آن است به خوبى روشن مى شود که قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است .
آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که در عالم بیخبرى و دائما عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتن خویش بیگانه باشند، زنده اند؟!
آیا این زندگى است که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره کردن تعدادى لباس و خوابیدن ها و بیدار شدن هاى تکرارى باشد؟
اگر زندگى این است چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است ؟
پس باید پذیرفت که در ماوراى این ظاهر زندگى ، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه میکند و از آن سخن مى گوید.
جالب اینکه مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى که هیچیک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانکاه و رقت بار.