آیا در این تقسیم کار، نظام ارزشی یا سلسله مراتب هم وجود دارد؟
بله، تقسیم کار، خودش سلسله مراتب ایجاد می کند؛ یعنی جامعه، کاری را، که به من و شما می سپارد خودش ارزش گذاری می کند. نقش هایی را که همه یا بیش تر افراد می توانند بر عهده گیرند، ارزش کم تری دارند و در مقابل، هرچند نقشی تخصصی تر باشد و افراد کم تری از عهده آن برآیند، ارزش بیش تری هم دارد. البته ممکن است نظام ارزشی، برای یک نقش خاص، ارزشی بالایی قائل شود، در حالی که افراد بسیاری می توانند آن را انجام دهند. در هر گروه و تشکیلاتی، نقش های اجتماعی متفاوتی هست که یکی از آن ها، در جایگاه نقش برتر قرار دارد. معنای نقش برتر این است که دیگران باید از کسی که نقش برتر به او سپرده شده، پیروی کنند؛ زیرا رعایت سلسله مراتب و اطاعت از مافوق، باعث حفظ مجموع می شود. آقای ویلهلم هنریش ریل، اولین کسی است که کتابی به نام خانواده نوشته و خانواده را به عنوان یک موضوع جامعه شناسی مستقل، مطالعه کرده است. او می گوید که خانواده، منشأ جامعه است. هست و زیر بنای جامعه، در خانواده شکل می گیرد و اگر بخواهیم جامعه را حفظ کنیم، باید به مهم ترین رکن آن، یعنی خانواده توجه بسیار کرد. در نتیجه، برای ادامه حیات و بقای خانواده نیز باید از اصل مهم سلسله مراتب و تبعیت از رهبری در خانواده، حمایت کرد. او دقیقاً کلمه تبعیت از رهبری را به کار می برد. نتیجه گیری کلی، این که تقسیم کار باعث به وجود آمدن نقش ها می شود و نقش های متفاوت، نظام سلسله مراتبی را به وجود می آورند.
نظام سلسله مراتبی، عالی ترین نقش را به وجود می آورد. عالی ترین نقش، حکم می کند و همه اعضای گروه باید از دستورهای او پیروی کنند. مالینوفسکی، رناردز، اوریو، گِهْلِنْ، کونیگ، ریل، هومَستر و پارسونز، از جمله جامعه شناسان معروفی هستند که نقش برتر را مهم ترین عامل نگهدارنده خانواده، می دانند و همگی معتقدند کسی که در خانواده می تواند صاحب نقش برتر باشد، مرد است؛ گرچه استدلال هایشان با هم متفاوت است. ریل، اولین جامعه شناس خانواده، می گوید که زن و مرد، هر کدام دارای طبیعتی مخصوص هستند و طبیعت زن به اطاعت و طبیعت مرد به امر کردن مایل است.
از این رو، نظریه ریل را، نظریه «اصالت حق طبیعی» می گویند؛ اما عده ای در اشکال به نظریه ریل می گویند: آن چه ریل، طبیعت مردانه و زنانه می داند، اموری فرهنگی و اجتماعی هستند و به تربیت فرد بستگی دارند. پس اکتسابی اند. و ربطی به طبیعت بشری ندارند. لوپه، جامعه شناس دیگری است که عقاید شبیه عقاید ریل دارد. این دو، کتابشان را هم زمان و در سال 1855 میلادی به چاپ رساندند و همه، این دو را بنیان گذاران جامعه شناسی خانواده می دانند. اولین موضوعی که لوپه مطالعه می کند، خانواده های کشاورز و در آمد آنان بوده و از آن جا به نقش برتر می رسد. او خانواده را مجموعه ای مستقل، که دارای هویت مستقل است، می داند و معتقد است که بدون این هویت مستقل، نظام اجتماعی فرد می ریزد. او می گوید: اگر خانواده سامان یافته ای داشته باشیم، اقتصاد ما هم سامان می یابد و برای برخورداری از چنین خانواده هایی، باید حاکمیت رئیس خانواده حفظ شود.
جامعه شناس دیگری به نام هلموت شلسکی، پس از جنگ جهانی دوم، کتابی با نام خانواده معاصر در جامعه آلمان نوشت؛ یعنی هنگامی که آلمان شکست خورده بود و همه چیز، از جمله، حاکمیت، اقتصاد، امنیت و درآمد از بین رفته و از هم پاشیده بود و فقط زنان تنها و کودکان بی پناه باقی مانده بودند. او هم در این کتاب می گوید که راه اصلاح جامعه، اصلاح خانواده است. او نقش مرد در نظام خانواده را به ستون خیمه ای تشبیه می کند که باید سالم و محکم باشد تا بتواند تکیه گاه مناسبی برای دیگر افراد خانواده قرار گیرد. مرد باید بتواند نیازهای عاطفی و اقتصادی اعضای خانواده را برآورده کند و نیز با اطلاعات و تجربه های خود، به پرسش ها و مشکلات آن ها پاسخ دهد. شلسکی می گوید: این سخن من با تصویری که یک کودک از پدرش دارد، کاملاً منطبق است؛ یعنی تصویر روان شناختی فرزند از پدر، فردی مقتدر، دانا، توانا و همه کاره است و فرزند به علت همین ذهنیت، همیشه به سراغ پدر می رود. این پدر، باید وجود داشته باشد تا فرزندان، در زمان گرفتاری ها، ترس ها و احساس مشکلات اقتصادی و عاطفی، به او پناه ببرند. از دید شلسکی، پدر یا مرد، مرجع و حلّال همه مشکلات است. به همین دلیل، نقش برتر باید بر عهده مرد باشد. دیگران هم باید از او اطاعت کنند تا خللی در خانواده به وجود نیاید. در حقیقت، لازمه اقتدار مرد، اطاعت دیگران است.
کتاب شلسکی، پس از جنگ، سال ها پرفروش ترین کتاب جامعه شناسی و الگوی عملی بازسازی، برای آلمان پس از جنگ به حساب می آمد. بنابراین، می بینیم که بیش تر جامعه شناسان، به تفکیک کار و تقسیم نقش عقیده دارند. از نظر جامعه شناسان، مهم ترین آکسیوم جامعه شناسی (اصلی بدیهی که در آن تردید وجود ندارد و خیلی مسائل دیگر را تبیین می کند) این است که انسان، موجودی است اجتماعی و دارای زندگی اجتماعی و یکی از ارکان زندگی جمعی، تقسیم کار است.