• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1890)
شنبه 11/6/1391 - 9:27 -0 تشکر 537867
نامه های عاشقانه

کی اهل نوشتن نامه است اون هم نامه عاشقانه؟


چند روز پیش و قتی نامه شهید رجایی را به همسرشون خوندم   و همین طور نامه امام خمینی به همسرشون خیلی جالب بود


 در این قسمت هم نامه  عاشقانه مرحوم نادر ابراهیمی که در اون در عین لطافت نکات بسیاری هست قرار میدهم  و همچنین نامه های عاشقانه معروف از بزرگان




امیدم مورد توجه قرار بگیرد در ضمن نامه امام خمینی را به همسرشون را در قسمت  فرهنگ پایداری  قرار داده ام  که میتوانید مطالعه کنید



شنبه 11/6/1391 - 9:50 - 0 تشکر 537885

بسم ا... الرحمن الرحیم



اشاره


آن روز ها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم،حدود سالهای 63-65 ، به هنگام نوشتن،در تنهایی- در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی،تسکین دهنده خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود- غالبا به یاد همسرم می افتادم- که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی،گهگاه و بیش از گهگاه،دلگرفتگی، قلبش را خاکستری می کرد- و می کوشیدم که با جستجو به امید رسیدن به ریشه های گیاه بالنده و سر سخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده ی بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند،و شناختن شرایط رشد و دوامش را نه آنکه نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.
پس یکی از خوبترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه های کوتاهی برای همسرم،و در این نامه ها بپردازم تا سرحد ممکن،به تک تک مسایلی که محتمل بود ما را،قلب هایمان را آزرده کند؛ و دست رد به سینه ی زورآوری های ناحقی بزنم که نمی بایست بر زندگی خوب ما تسلطی مستبدانه بیابد و دائما بیازاردمان.
رفته رفته عادتم شد که تمرین نستعلیق را از روی سرمشق استادم بنویسم و شکسته را،به میل خودم،خطاب به همسرم، در باب خرده و کلان مسایلی که زندگی مان داشت و گمان می کنم که هر زندگی سالمی،در شرایطی،می تواند داشته باشد.
و این شد که تدریجا تعداد این نامه ها که نگاهی هم داشتند به جریان های عادی زندگی،رو به فزونی نهاد،تا آنجا که فکر کردم این مجموعه،شاید،فقط نامه های من به همسرم نباشد،بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد،و به همین دلیل به فکر باز نویسی و چاپ و انتشار آنها افتادم.
در سال شصت وشش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه ی راستین ماست - من و همسرم - به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد- لااقل،گهگاه، اگرنه همیشه،و مشکل گشای ایشان به همین گونه.
و شاید ،در لحظه هایی به ضرورت،غم را عقب بنشاند،آنقدر که امکان به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.

ن.ا.





یادداشت:همسرم می گوید:« بنویس که رسم نامه نوشتن و از طریق نامه حدیث دل گفتن و به مسایل و مشکلات جاری پرداختن را تو از آغاز جوانی داشتی، تا گمان نرود که تنها بوی تلخ مرکب و صدای سنتی قلم به نوشتن وادارت کرده است» و نوشتم.

شنبه 11/6/1391 - 9:52 - 0 تشکر 537887












ای عزیز!

راست می گویم.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

من اینجا «من» را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...

و آن پنجره تویی ای عزیز!

آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی...

این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست

اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی.

و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی

این زندانی، اسیر تو نیست-

که ای کاش بود

در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو...

و این همه در بند نوشتن نبود.

اما چه می توان کرد؟

تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن،بیرون بیاید

و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.

می دانم.

اینک این نامه ها

شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم

در حضور تو زانو بزنم

سر در برابرت فرود آورم

و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی،و بیش از آنی،و بسیار بیش از آن.به لیاقت تقسیم نکردند؛ و الا سهم من،در این میان،با این قلم،و محو نوشتن بودن،سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا،اما نه بهترین همسر دنیا...



آرام.د آنلاین نیست.


شنبه 11/6/1391 - 12:50 - 0 تشکر 538083

سلام

نامه نوشتن زن و شوهر خیلی خوبه حتی اگر همیشه در کنار هم باشن ممکنه خیلی از حرفها را رو در رو نشه گفت با نامه میشه تمام اون چیزهایی که تو دلته از دوست داشتن هم و بیان کرد و حس خیلی خوبی هم میده به همسر چون میدونه که وقت گذاشته براش و همیشه به فکرشه.

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

شنبه 11/6/1391 - 13:24 - 0 تشکر 538126

نامه دوم

بانوی بزرگوار من!

عطر آگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان
و فضای خانه مان ، همیشه،در چنین روزی که روز عزیز ولادت پر برکت تو برای خانواده ی کوچک ماست...





شنبه 11/6/1391 - 13:25 - 0 تشکر 538127

*****

نامه سوم


بانو،بانوی بخشنده ی بی نیاز من!

این قناعت تو،دل مرا عجب می شکند...
این چیزی نخواستنت،و با هر چه که هست ساختنت...
این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت، و به آن سوی پرچین نگاه نکردنت...
کاش کاری می فرمودی دشوار و نا ممکن، که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم...
کاش چیزی می خواستی مطلقا نا یاب،که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم...
کاش می توانستم همچون خوب ترین دلقکان جهان ،تو را سخت و طولانی بخندانم...
کاش می توانستم همچون مهر بان ترین مادران،رد اشک را از گونه هایت بزدایم...
کاش نامه ای بودم، حتی یک بار با خوب ترین اخبار...
کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت...
کاش ای کاش که اشاره ای داشتی، امری داشتی، نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی...
آه که این قناعت تو ، این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...



*

شنبه 11/6/1391 - 13:25 - 0 تشکر 538128

****
نامه چهارم



همقدم همیشگی من!

مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم.
هرگز پیش نخواهد آمد.
آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است
مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است.
و مطمئن باش چنان می روم که بدانم - به دقت - که چه چیز ها این زمان تو را زخم می زند
تا از این پس، حتی نا دانسته نیز تو را نیازارم.
ما باید درست بشویم.
ما باید تغییر کنیم...

شنبه 11/6/1391 - 13:25 - 0 تشکر 538131

نامه پنجم


عزیز من!


« شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است».

دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام ، یا در جوانی، خود، آن را در جایی نوشته ام.

اما به هر حال ، این سخنی ست که آن را بسیار دوست می دارم.

دیروز نزدیک غروب، باز دیدمت که غمزده بودی و در خود.من هرگز ، ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر، طاغی و سرکش و بد لگام.

هر قدر که به غم میدان بدهی ، میدان می طلبد ، و باز هم بیشتر ، و بیشتر...

هر قدر در برابرش کوتاه بیایی ، قد می کشد، سلطه می طلبد، و له می کند...

غم ، هرگز عقب نمی نشیند مگر آن که به عقب برانی اش ، نمی گریزد مگر آن که بگریزانی اش ، آرام

نمی گیرد مگر آن که بی رحمانه سر کوبش کنی...

غم، هر گز از تهاجم خسته نمی شود.

و هر گز به صلح دوستانه رضا نمی دهد.

و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت، انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار، و نا انسان، و ذلیل غم، و مصلوب بی سبب.

من،مثل تو، می دانم که در جهانی این گونه درد مند، بی دردیِ آن کس که می تواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه برساحل بنشیند، یک بی دردیِ دد منشانه است، و بی غیرتی ست، و بی آبرویی، و اسباب سر افکندگی انسان.

آن گونه شاد بودن ، هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست، بل فقط به معنای نداشتن تفکر است و احساس و ادراک؛ و با این همه ، گفتم که ،برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده و غم زده، و شفا دادن جهانی چنین درد مند، طبیب،حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید،و دقایق معدود نشاط را از سال های

طولانی حیات بگیرد.

چشم کودکان و بیماران ، به نگاه مادران و طبیبان است.

اگر در اعماق آن، حتی لبخندی محو ببینند ، نیروی بالندگی شان چندین برابر می شود.

به صدای خنده ی بچه ها گوش بسپار، و به صدای درد ناک گریستنشان ، تا بدانی که این ،سخنی چندان پریشان نیست.


عزیز من!


این بیمار کودک صفت خانه ی خویش را از یاد مران!

من، محتاج آن لحظه های دلنشین لبخندم - لبخندی در قلب - علی رغم همه چیز.





شنبه 11/6/1391 - 13:26 - 0 تشکر 538133

*****
نامه ششم



همراه همدل من!

در زندگی ،لحظه های سختی وجود دارد؛ لحظه های بسیار سخت و طاقت سوزی ، که عبور از درون این لحظه ها، بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشترک، به نظر، امری نا ممکن می رسد.

ما کوشیده ایم - خدا را شکر - که از قلب این لحظه ها، بارها و بار ها بگذریم، و چیزی را که به معنای حیات ماست و رویای ما، به مخاطره نیندازیم.

ما به دلیل بافت پیچیده ی زندگی مان، هزار بار مجبور شدیم کوچه ای تنگ و طولانی و زر ورقی را بپیماییم، بی آن که تنمان دیوار این کوچه را بشکافاند یا حتی لمس کند.

ما، در این کوچه ی بسیار آشنا، حتی بارها ، مجبور به دویدن شدیم، و چه خوب و ماهرانه دویدیم

انگار کن بر پل صراط

شنبه 11/6/1391 - 13:26 - 0 تشکر 538135

نامه هفتم




عزیز من!


مدتی ست می خواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعض شبهای مهتابی ، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات، قدری پیاده راه برویم - دوش به دوش هم -شبگردی، بی شک، بخش های فرسوده ی روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمل دشواری ها، پر توان.
از این گذشته ، به هنگام گزمه رفتن های شبانه ، ما فرصت حرف زدن درباره ی بسیاری چیزها را پیدا خواهیم کرد.
نترس بانوی من! هیچ کس از ما نخواهد پرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگ هم ، در خلوت، زیر نور بدر، قدم می زنیم.هیچ کس نخواهد پرسید؛ و تنها کسانی خواهند گفت: « این کارها برازنده ی جوانان است» که روح شان پیر شده باشد؛ و چیزی غم انگیز تر از پیری روح وجود ندارد.از مرگ هم صد بار بد تر است.
راستی، طلب فروشگاه محله را تمام و کمال دادم. حالا می توانی با خاطر آسوده از جلوی فروشگاه رد شوی. هیچ نگاهی دیگر نگاه سرزنش بار طلب کاری نخواهد بود. مطمئن باش!
ضمنا همه چیزهایی را هم که فهرست کرده بودی ، تمام وکمال خریدم: برنج، آرد نخود چی، آرد سه صفر، ماکارونی، فلفل سیاه، زرد چوبه، آبغوره، نبات، برگ بو،صابون، مایع ظرفشویی، و دارچین (که چه عطر قدیمی دل انگیزی دارد)...
می بینی که چقدر خوب، من بی حافظه، نام تک تک چیزهایی را که خواسته بودی به خاطر سپرده ام؟
خب...دیگر می توانی قدری آسوده باشی، و شبی از همین شبها، پیشنهاد یک پیاده روی کوتاه را به ما بدهی. ما، با این که خیلی کار داریم، پیشنهاد شما را خواهیم پذیرفت.
عزیز من!
ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پس بدهی هایمان بر آییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیم شد که نتوانیم دوباره متولد شویم.
ما از زمانه عقب نخواهیم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهیم کشید.
فقط کافی ست که قدری دیگر هم از نفس نیفتیم...



شنبه 11/6/1391 - 13:28 - 0 تشکر 538139

نامه هشتم





عزیز من!


بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی، و رو به تزاید، دوست داشتنی ست بسیار دشوار - تا مرزهای ناممکن - اما من نسبت به تو، از پس این مهم دشوار، به آسانی بر آمده ام ؛ چرا که خوبی تو، خوبی خالصانه، همیشگی و رو به تزایدی ست که امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فرو ریخته.

امروز که روز تولد توست، و حق است خانه را به مبارکی چنین روزی گل باران کنم، اگر تنها یک غنچه ی فروبسته ی گل سرخ به همراه این نامه کرده ام دلیلش این است که گمان می کنم، عصر ، بچه ها ، و شاید برخی از دوستان و خویشان، با گلهایشان از راه برسند. و این، البته، شرط ادب و مهمان نوازی نیست که ما، همه ی گلدانها را اشغال کرده باشیم.

گلدان ، خانه ی محبت دوستان ماست.








*****







نامه نهم





عزیز من!


روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم...

شاید بگویی :« در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید؟ » و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.

« آنکه هرگز نان به اندوه نخورد

و شب را به زاری سپری نساخت

شما را ای نیروهای آسمانی

هرگز، هرگز، نخواهد شناخت»

گوته

اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز هم شبی مثل آن شبهای عطر آگین رودبارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود ، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم ، دست در دست هم ، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند...

و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...


ما هر گز کهنه نخواهیم شد.





برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.