از همه خطیرتر خفقان فكری بود كه بر جامعة روس حكمفرما گشت. آندره ژید, نویسندة فرانسوی كه خود زمانی گرایش كمونیستی داشته بود, پس از بازگشت از سفر شوروی نوشت: «من شك دارم كه امروزه در هیچ كشوری, حتّی آلمان نازی, روان انسانی به اندازة روسیّة كنونی ناآزاد, خمیده, بیم زده و اسیر باشد...»
و این درحالی بود كه ملّت روس در قرن نوزدهم, با همة استبداد تزار, آثار درخشانی از خود بیرن داده بود. نویسندگانی چون داستایووسكی و تولستوی و خچوف و گوگول داشته بود, پوشكین داشته بود, هم چنین تعدادی موسیقیدان و نقّاش و عالِم كه شهرت جهانی یافتند. امّا در دورة كمونیستی هیچ نویسنده یا هنرمندی پیدا نشد كه بتواند یا پیشینیان برابری كند, مگر كسانی كه راه اعتراض در پیش گرفتند, چون پاسترناك و سولژنتسین. همة اینها به علّت كمبود آزادی بود, همه چیز را میشود در بند كرد, مگر آزادی را كه بندناپذیر است.
نه آنكه در همان زمانها هم اعتراض خاموش نباشد, ولی فضائی كه ایجاد شده بود, مجذوب و مرعوب میكرد. نوعی جنبة تقدّس گونه به مرام بخشیده شده بود كه میگفت مخالفت با آن, در حكم سركشی نسبت به تودة زحمتكش, به سوسیالیسم علمی و به جبر تاریخ است كه نام دیگرش خیانت میشود.
نظامی كه استالین پایهگذارش بود, ادّعایش آن بود كه بر پایة علم بنا شده است. میبایست همه چیز بر وفق برنامهریزی علمی جلو برود,تا بتواند عدالت اجتماعی و اقتصادی برقرار دارد, تا بتواند به هر كس به اندازة استحقاق و استعدادش برساند. در عالَم نظر قابل قبول بود, امّا در عمل چون از جوهرة آزادی و صداقت بیبهره بود, سرانجام به «فروپاشی» ختم گردید.
بعدها كه پرده كنار رفت, كسانی كه در سراسر دنیا زمانی مجذوب و مرعوب شده بودند, مات ماندند كه تا چه اندازه انسان میتواند ربودة تبلیغ و جوسازی بشود, و تا چه اندازه چون بخواهد كه فریب بخورد میتواند سادهلوح گردد.
نظام كمونیستی نزدیك هفتاد سال دوام كرد. اروپای شرقی پشت پردة آهنین رفت. چه بسا زندگیها كه در این راه پژمرده گشت. چه بسا جوانیها كه به پیری رسید. كسانی بودند كه سالها در زندان ماندند. و بعد دیدند كه باد كاشته بودند. در مقابل, واكنشهای خونین هم ایجاد گشت, در اندونزی صدها هزار نفر, و در شیلی هزاران نفر به نابودی رفتند.