حامد بهداد
پیشبینی میشود او ستاره پرسروصدای نیمه دوم امسال سینمای ایران لقب بگیرد؛ حداقل این تازهترین گفتوگویش با ما این ادعا را ثابت میكند؛ گفتوگویی كه او درباره همه چیز حرف زده است؛ از بازی درخشانش در «سعادتآباد» بگیرید تا اظهارنظر درباره نظرسنجی تازه برنامه هفت كه با اختلاف و در حضور چهرههایی مانند بهرام رادان و رضا كیانیان به عنوان تاثیرگذارترین بازیگر مرد سینمای ایران از نظر مخاطبان یك برنامه پرطرفدار سینمایی لقب گرفت،
احساس نارضایتیاش از بازی در «پرتقال خونی» و اظهارات مثل همیشه جنجالیاش، پاسخ به انتقاداتی كه درباره نحوه بازیاش در «سقوط آزاد» به او شده بود و البته صحبت درباره این روزهایش كه در حال تجربه اتفاقی بزرگ است؛ همكاری با «داریوش مهرجویی» در فیلم «نارنجیپوش.» به همه آنهایی كه طرفدارش هستند و حتی نیستند، توصیه میكنیم این گفتوگوی داغ و جنجالی از «حامد بهداد» را از دست ندهند.
مطمئن بودم سعادت آباد، یك اتفاق خوب است
اینكه «مازیار میری» درباره بازی من در «سعادتآباد» گفته حامد، بهترین انتخاب برای این نقش بود، واقعا جای خوشحالی دارد؛ بازیگر چیزی ندارد جز ذوقزدگی كه به واسطه تشویق بعد از پایان كار، نصیبش میشود. یكی از توفیقهای بزرگ من در این یكیدو سال اخیر، این است كه توانستهام در «سعادتآباد» خلق كنم. فیلمنامه «سعادت آباد» آنقدر بستر مناسبی داشت كه توانستم شیوه جدیدی از بازیام را در آن به نمایش بگذارم. زمانی كه فیلمنامه را خواندم، متوجه شدم چه كاری از من خواسته شده و كاملا مطمئن بودم كه اتفاق خوبی در حال وقوع است. جای خوشحالی و مباهات دارد كه گاهی اوقات چنین فیلمنامههایی نوشته و ساخته میشود.
جای تیتراژ در قبرستان سینما ست
همه ما بازیگران «سعادتآباد» در فیلم به یك میزان حضور داریم و بازی میكنیم، اما اعتقادی ندارم كه من، نقش اول فیلم نیستم، اتفاقا برعكس رُل اول این فیلم را من بازی میكنم. به هر حال هنگام قرارداد بستن به این كه اسم بازیگران در تیتراژ كجا بخورد فكر شده است، ما هم در توهم و خودشیفتگی خودمان كه همیشه تصور میكردیم تافته جدا بافته هستیم درخواست كردیم اسممان را در تیتراژ مجزا بزنند و قبل اسممان «و» بیاید؛ اینها چیزهای مهمی نیستند و در قبرستان سینما ریخته خواهند شد، چیزی كه باقی میماند، آن مقدار جاودانگی سیاسی_اجتماعی و دغدغه فرهنگی است كه آغشتهاش شدهای تا همگام با او حركت كنی؛ اینها اصل است، وگرنه دستمزد، نقش یك، كجا قرار گرفتن نامت در تیتراژ و…، جزو حروف بیارزش و منسوخ سینما به حساب میآیند.
تعجب كردم دنبال من آمدهاند!
من و «مازیار میری» با هم روابط دوستانهای داشتیم، اما وجه اشتراكی بینمان وجود نداشت (گرچه شاید بعضی دغدغههای دردناك جامعه وجه اشتراك ما باشد، اما ریتم ما یكسان نیست)، به همین دلیل وقتی برای «محسن» دنبال من آمد، از خودم پرسیدم چرا این كار را كرده است؟! یا گاهی اوقات با خودم فكر میكنم «همایون اسعدیان» بعد از «آخر بازی» كه ۱۰-۱۱ سال پیش اتفاق افتاد، انگار دیگر با من قهر است! البته روابط خیلی خوبی با یكدیگر داریم، اما به نظرم تصور میكند دیگر به عنوان بازیگر به دردش نمیخورم! چون «حامد بهداد»ی كه آن زمان برای «آخر بازی» آورد، دیگر آن بازیگری نیست كه بخواهد در كارهای دیگرش استفاده كند. بر این باورم كه «همایون اسعدیان» با وجود ضعفهایی كه دارد، از كارگردانان معركه سینمای ماست و هم ایشان من را نقد كرده و هم من؛ البته هنوز هم راجع به كارهایی كه انتخاب میكنم، با او مشورت میكنم.
زمانی كه «مازیار میری» و «همایون اسعدیان» برای همكاری دنبال من آمدند، پیش خودم فكر كردم عجیب است این ۲ نفر سراغ من را بگیرند، اما وقتی فیلمنامه را خواندم، دیگر فراموش كردم چرا این اتفاق افتاده است! آنقدر تصویر «محسن» را در جامعهمان دیدهام كه همه چیز خود به خود شكل گرفت. امروزِ روز كه مازیار را میبینم، رد پای رضایت را در چهرهاش نسبت به اثری كه ساخته احساس میكنم، میبینم «همایون اسعدیان» از اینكه به دوستش «مازیار میری» برای ساخت این فیلم كمك كرده، احساس رضایت میكند. به جرات میگویم، بعد از تهیهكننده، كارگردان و نویسنده «سعادتآباد»، خوشحالترین آدم مجموعه من هستم.
خودم دلیل حضورم را میدانم
«سعادت آباد» و «درباره الی…» هیچ ربطی بهم ندارند و مسیرشان از یكدیگر جداست، اینكه خیلیها این دو را با هم مقایسه میكنند، اشتباه محض است! هر توفیقی شبیه هم نیست، هر چند شباهتشان در خود توفیق است. امروز فیلمهای زیادی در حال ساخت است، اما هیچكدامشان به توفیق «سعادتآباد» نخواهند رسید، این فیلم دارد بینظیر پیش میرود. منِ بازیگر شاید فیلمهایی بازی كردهام و در قبالش دستمزدی گرفتهام، اما آن رضایت قلبی كه باید نسبت به آنها داشته باشم را ندارم، اما داستان «سعادتآباد» با بقیه متفاوت است؛ فیلم مازیار میری داستانی دارد كه جامعه امروز ما به شدت درگیرش است.
جالب است بعضی وقتها فیلمهایی در سینمای ایران ساخته میشود كه انعكاس هیچ كدام از اتفاقهای جامعهمان را در آنها نمیبینم! اصلا نمیدانم در آن فیلمها چه كار دارند میكنند! اصلا نمیدانم تكلیف من در آنها چیست و چرا در این فیلمها بازی میكنم! فقط به عنوان یك بازیگر حرفهای به كار دعوت میشوم و در بعضیهایشان هم بازی میكنم. اما در «سعادتآباد» یا در فیلمهای «مسعود كیمیایی» میفهمم چرا حضور دارم.
هیچ نقشی به غیر از محسن را قبول نمیكردم
خیلی شانس آوردم نقش «محسن» در «سعادتآباد» به من پیشنهاد شد، چون اگر نقش دیگری غیر از این به من پیشنهاد میشد، شاید قبول نمیكردم و اگر هم این اتفاق میافتاد، شاید نمیتوانستم هیچ كمكی به فیلم كرده باشم! من به «سعادتآباد» در سِمت بازیگر خیلی كمك كردهام؛ این از هوشمندی مازیار میری و همایون اسعدیان بود كه نقش «محسن» را دادند من بازی كنم، مطمئنم اگر غیر از این چیز دیگری به من پیشنهاد میشد، اصلا قبول نمیكردم. همیشه با خودم فكر میكنم اگر مجبور میشدم به دلیل شرایط مالی، كمكاری، ترس از دور افتادن از سینما و گمنامی یا هر نقطه ضعف دیگری نقشی غیر از محسن را در این فیلم بازی كنم، چه بلایی سرم میآمد اگر نقش «محسن» به بازیگر دیگری میرسید!
محسن یك حیوان تمام انسان ست!
محسن در جامعه یعنی یك موجود كثیف. از منظر واقعبینانه تعریف شخصیت محسن، یعنی یك حیوان نانجیب كه خون ملت را در شیشه میكند و با دروغ و كثافت مملكت را بیمار میكند؛ یك حرامزاده دلال كه به خاطر تغییر طبقه اجتماعیاش و مفسده اقتصادی كه هم خودش قربانی است و هم دیگران را قربانی میكند، یك حیوان انسانانسان ست! یك بیحیا كه در كمال وقاحت و خودخواهی همه چیز را به گند میكشد و حتی به بچه خودش هم رحم نمیكند، دیگر چه برسد به دیگران! اما از زاویه دید نمایش و اجرای بازیگرانه، نقش بسیار برجسته و ویژهای است كه بازی كردن در این نقش و توفیق در اجرای آن، جای تبریك دارد. زمانی كه «روز سوم» را بازی میكردم، به «محمدحسین لطیفی» گفتم مطمئن باش نقش «فواد» در تاریخ سینمای ایران یكی از نقشهای به یاد ماندنی خواهد شد كه همینطور هم شد؛ «فواد»، سرباز عراقی «روز سوم» را هیچكس فراموش نخواهد كرد. به راستی كه از بازی در «سعادتآباد» مانند یك كودك كه به آرزوی قلبیاش رسیده هیجانزدهام، بازی در این فیلم، بهار كاری من محسوب میشود.
یعنی بیاخلاقی در من و تو نیست؟
فكر میكنم بیشتر آدمهایی كه امروز در جامعهمان میبینیم «محسن» هستند! آن بخش لجنزار و سیاه وجود هر آدم است كه باعث میشود خیلیها حتی به مقدار خیلی اندك در قسمتهایی از فیلم با «محسن» همذاتپنداری كنند. درون همه ما قدرتطلبی وجود دارد كه در كمال خودخواهی حقوق همه را زیرپا میگذاریم و اخلاق را رعایت نمیكنیم. جامعه امروز ما خیلی بیاخلاق شده است! فكر میكنی در من بیاخلاقی وجود ندارد؟ به این دلیل كه من یك آدم احساسی هستم كه ممكن است در مسیری از جنجال، خشونت، جنگ و… بروم و غرق شوم. ممكن است در مسیری از ورزش و سلامت فرو بروم، ممكن است در مسیری از مفسده اقتصادی و قدرتطلبی بیفتم؛ حتی ممكن است راه عرفان، شریعت و طریقت را در پیش بگیرم؛ چون ما بازیگرها احساسات قویتری به نسبت دیگران داریم. ممكن است در تو هم زورگویی، ظلم، استثمار، قدرتطلبی و بیاخلاقی باشد كه با لحظههایی از «محسن» همذاتپنداری كردهای.
حتما سعادتآباد را ببینید
تنها دلیلی كه باعث شده بتوانی «محسن» را در «سعادتآباد» تحمل كنی، به دلیل شیرین روایت كردنش توسط من است؛ این آدم طنازی، لودگی و وقاحت را با هم ادغام كرده و تبدیل به موجودی با خصوصیات «محسن» شده. به همین دلیل است كه وقت دیدن فیلم، با كارهایش میخندیم و دیگر فراموش میكنیم چه حیوانی است! «سعادتآباد» راجع به حقوق زنان، انسانیت، حقوق بشر و جابهجایی طبقات اجتماعی حرف میزند، به همین دلیل به تمام هموطنانم توصیه میكنم حتما این فیلم را در سینما ببینند، اگر هم به هر دلیلی فرصت نكردند، به واسطه نمایش خانگی این اتفاق را رقم بزنند.
مجبور شدم پردهپوشی كنم
من و مازیار میری خیلی راجع به نقش «محسن» حرف نزدیم، به نظرم خیلی زود حرف یكدیگر را درك كردیم؛ من دستم آمد مازیار چه خواستهای دارد و او هم متوجه شد قرار است چگونه بازی كنم. هنگام تحلیل فیلمنامه آنقدر من و مازیار به یكدیگر نزدیك بودیم كه گاهی از من میخواست یك مقدار در نقشم پردهپوشی كنم؛ چراكه در پسِ این فیلمنامه مضمونی اجتماعی و سیاسی وجود داشت كه از من خواهش میكرد حرفهایم را اینقدر عیان نزنم، با وجودی كه خودش موافق آن حرفها بود، اما برای اینكه سانسور نشوم، از من میخواست پردهپوشی كنم.
سراسر وجودش پر شده از زشتی
یكی از صحنههای پایانی فیلم كه «محسن» را در خانه پرستار بچهاش میبینیم، او مستقیم با تمام گندها و لجنهایی كه بالا آورده روبهروست و خودِ واقعیاش را در یك آینه شفاف میبیند. او در جمع خانوادگیشان با نقاب ظاهر میشود و لودگی میكند، اما در خانه آن پرستار دیگر لودگی از او نمیبینیم، چراكه تصویر كثیف و واقعی خودش را میبیند و احساس میكند سراسر وجودش انباشته شده از استفراغی كه بالا میآوردش؛ در واقع پول حرام و چیز نجسی كه خورده را بالا میآورد. محسن در آن لحظه آخر نقاب واقعیاش را برمیدارد اما همچنان به آن زندگی كثیفش ادامه خواهد داد، چون هیچ راهی برای نجاتش از آن منجلاب وجود ندارد؛ همه چیز به همین زشتی، كثیفی، بدی و بیاخلاقی است كه متاسفانه دامنگیر همه هم شده! خندهها، گریهها، حرف زدنها، رفتارها و نصیحتهای همه زشت و چندشآور شده است!
هر اتفاقی كه میافتد رضایت درونت را جلب نمیكند و هر چه جلوتر میرود، بیشتر یاد بدیها و زشتیهای درون خودت میافتی. آدمها و به خصوص جوانها (كه شاید خودم هم از همان دسته باشم) بیادب شدهاند و بلند بلند حرف میزنند؛ همین زشتیهاست كه باعث میشود امثال «محسن» كه حیوانی بیش نیستند، برای خودشان خوراك درست كنند! هر چه بیشتر بكشد، هر چه بیشتر مثل یك كفتار به دل یك گله آهو بزند و پاره كند، فكر میكند سرگرمتر است! هر چه بیشتر بیاخلاقی میكند، تصور میكند تنوع در زندگیاش بیشتر میشود. آن همه هیاهو در رفتار و حركات «محسن»، سرپوشی است بر مرداب بوگندویی كه امروز خیلیها دچارش شدهاند و «محسن» هم یكی مثل همه! آن همه لودگی و مسخرهبازی در رفتار محسن، نقابی است بر غمگینی جامعه.
محسن، لیاقت یاسی را ندارد
«محسن»، شخصیت خطرناكی در اجتماع ماست، شخصیتی است كه تربیت ثروتی كه بهش رسیده را ندارد، تربیت زندگی و خانوادهای كه نصیبش شده را ندارد، او لیاقت این خانواده را ندارد. وقتی یك طبقه آشغالی، بیتربیت و ناهنجار مانند «محسن» به اشتباه در جایگاه طبقاتی قرار میگیرد كه به واسطهاش به بخشی از جامعه ورود پیدا میكند كه لیاقتش را ندارد، همین میشود كه «یاسی» را به زور پول تصاحب میكند، وگرنه این زوج هیچ خط فكری مشتركی با یكدیگر ندارند. «محسن» واژه «توجه» را نمیشناسد كه به همسرش توجه نشان دهد، فقط خودخواهی را میشناسد! «یاسی»، محصول تربیت صحیح، عشق و احساس است، هر چند او هم به خطا رفته كه البته مقصر اصلیاش خودش نیست، حتی پدر و مادر «یاسی» هم مقصر نیستند، شاید آنها در یك لحظه ضعیف شدهاند و رضایت دادهاند دخترشان همسر آدمی مثل «محسن» شود، حالا به هر دلیلی!
متاسفم كه به زندگیشان ادامه میدهند…
متاسفانه باید بگویم پیشبینی من از زندگی «محسن» و «یاسی» این است كه زندگیشان را با هم ادامه میدهند؛ «یاسی» به واسطه رفتارهای «محسن»، هر روز فرسودهتر میشود و او به دلیل اینكه بچه دومشان هم در راه است و برای اینكه شرایط آن ۲ موجود بیگناه در آینده به خطر نیفتد، مجبور است زندگیاش با «محسن» را ادامه دهد و تحمل كند. «یاسی» میتواند با تربیت صحیح بچههایش، حداقل تاثیر مستقیمی روی نطفه «محسن» بگذارد و اجازه ندهد «محسن»های دیگری وارد جامعه شوند، او حداقل میتواند جلوی این فاجعه را بگیرد. «یاسی» حتی میتواند در آینده بر خود «محسن» هم تاثیر بگذارد، هر چند مطمئنم «محسن» چون حیوانی بیش نیست، قابل بازگشت نیست، فقط ممكن است روزی بفهمد خیلی از كارهایی كه انجام داده، اشتباه بوده، نه بیشتر.
روایت درد بزرگ جامعه در سعادتآباد
«سعادتآباد» فیلمی است كه یكی از دردهای بزرگ جامعه را به تصویر میكشد. «پرتقال خونی» هم بر این باور است كه مضمونی اجتماعی دارد، اما خاستگاه ایجاد این فیلم، به هیچ وجه از دل یك نویسنده یا كارگردان به وجود نیامده. بعد كارگردانی با سابقه «سیروس الوند» را میآورد كه ما هم به خاطر او بازی در این كار را قبول كردهایم، اما هم كارگردان زمین میخورد و هم ما با او فرو میرویم! بعد آن كارگردان طفل معصوم با آن سابقه درخشانش مجبور است از این فیلم دفاع كند، مگر غیر از این میتواند انجام دهد؟ بعد هم توقع دارد من هم در كنارش بایستم. آرزویم بود كه با «سیروس الوند» كار كنم.
تمام طرفداران من شبیه میز و صندلی یا یك ابر یك تكه نیستند كه همهشان یك سلیقه خاص داشته باشند؛ من تخممرغهایم را در چند سبد مختلف گذاشتهام؛ یكسری طرفدار دارم كه فیلمهای فرهنگی كه كار میكنم را دوست دارند و مدام با هم در ارتباطیم، طرفدارانی دارم كه عاشق فیلمهای اساطیری، وسترن و سینمای قبل از انقلاب هستند، امیدوارم در «پرتقال خونی» نقشم را طوری درآورده باشم كه حداقل بر احساس دستهای از طرفدارانم تاثیر كوچكی گذاشته باشم. به همین دلایل است كه وقتی در فیلمی مثل «سعادتآباد» بازی میكنم، این همه مشعوف میشوم، اصلا اینها با هم قابل قیاس نیستند!
«سعادتآباد» مانند كورسویی است در تاریكی مطلق كه باعث امیدواری میشود. اگر مصاحبههای اخیر من را دیده باشید، درباره «پرتقال خونی» چنین شعفی از خودم نشان نمیدهم، چون فكر میكنم به غیر از «سیروس الوند»، تمام عواملش غیرحرفهای هستند.
بهخاطر طرفدارانم
نظرسنجیهایی مانند نظرسنجی برنامه «هفت» كه بین یكسری بازیگران گذاشت، یك چیز مقطعی است كه نمودارهایش یك روز بالا میروند و روز دیگر پایین میآیند! هنرمند باید متكی به نفس و درون خودش باشد و این تشویقها و تكذیبها تاثیری روی روند كاریاش نداشته باشد. بازیگر در اغلب موارد نخ و طنابش دست كارگردان و نویسنده است، بنابراین از بالا رفتن این نمودارها خوشحال نمیشوم و با پایین آمدنشان هم بدحال نمیشوم! چیزی كه باعث غرور من است، به این نظرسنجیها برنمیگردد، بلكه وجود خودم، باعث غرور خودم است. خیلی از همكارانم هستند كه من را انكار میكنند و خیلیها هم این كار را نمیكنند، من بیشتر از اینها هستم كه ملعبه دست این بازیها شوم! هر چند نمیتوانی در این نظرسنجی «رضا كیانیان» را دست كم بگیری و فراموش كنی كه چه بازیگر بزرگیاست، نمیتوانی «بهرامرادان» را دستكم بگیری، او یك ستاره هنوز تازه نفس است كه همیشه با خودش یك چیز غافلگیركننده دارد. حرفهایی كه بعد از «سقوط آزاد» درباره بازی من شد، هم خوب بود، هم بد اما مطمئن باشید اینگونه نخواهد شد كه دیگر در تلویزیون بازی نكنم، دوست دارم هر ۳-۲ سال یك بار، آن عده از طرفدارانم كه نمیتوانند در سینماها من را ببینند را با بازی در تلویزیون شارژ كنم.
اگر علی حاتمی زنده بود
اینكه میگویند برای سریال «وضعیت سفید» «حمید نعمتالله» ابتدا با من صحبت شده بود را تایید میكنم؛ به نظرم «حمیدنعمتالله» از جمله بهترین فیلمسازان سینمای ایران است كه در قاببندی تصاویر فیلم واقعا درجه یك عمل میكند اما خب، قسمت نبود در این كار در كنارش باشم، امروز هم خوشحالم با سریال «وضعیت سفید»، یك بازیگر جدید (عباس غزالی) به سینمای ایران معرفی شده است و واقعا هم در این كار خوب بازی كرده است، حتی چند وقت پیش هم در گفتوگویی بابت این كار به او تبریك گفته بودم. خوشحالم این روزها در حال كار با كارگردانی به بزرگی «داریوش مهرجویی» هستم كه روزی همكاری با او، یكی از بزرگترین آرزوهای زندگیام بود. شاید تنها بازیگری باشم كه با كارگردانان مشهور و برجسته موج نو سینمای ایران كار كردهام؛ اگر «علی حاتمی» خدا بیامرز هم زنده بود، افتخارات من كامل میشد.