• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن مهدویت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
مهدویت (بازدید: 593)
پنج شنبه 12/5/1391 - 23:53 -0 تشکر 489242
ویژگی های یاران مهدى موعود ( علیه السلام )

نویسنده:سید مصطفى علامه مهرى

 

اشاره:

اندیشه پیروزى حق بر باطل و غلبه صالحان بر طالحان و عادلان بر ظالمان که‏برگرفته از متن قرآن کریم است، بارقه‏اى از نور امید در دل‏ها تابانیده وهمه را چشم به انتظار شخصى گذاشته که منادى حق است و سفیر نور، کشتیبان‏هدایت است و قافله‏سالار رهایى; مجدد حیات بشریت است و احیاگر اخلاق خدایى،این شخصیت‏بزرگ را در روایات اسلامى «مهدى‏» علیه السلام مى‏نامند.
چنین انتظارى افضل عبادات شمرده شده است. زیرا این انتظار با امید،تعهد، تحرک با مسوولیت و سازندگى و رفع ناامیدى از جامعه همراه مى‏باشد.
منتظران واقعى، خود را در حال مهیاى جامعه‏اى مى‏بینند که انتظار موعودى‏را مى‏کشد، بنابراین براى حضور حضرتش شرایطى لازم است که هم زمینه‏سازقدومش باشد و هم پذیراى حکومت عدل او، زیرا تحمل عدالت‏خود نیاز به‏سازندگى دارد. و الا، پذیرایى حق بر افراد بسى مشکل خواهد بود. بنابراین،ما براى خودسازى به یکى از بهترین راه‏ها که طریق پرورش یافتگان مکتب‏انسان‏ساز اسلام; یعنى یاوران خاص ولى‏عصر(عج) است متمسک مى‏شویم، ویژگى‏هاى‏آن‏ها را بشناسیم و به کار بندیم تا زمینه‏ساز حضور حضرتش باشیم. زمینه‏سازحکومت‏حضرت، خیزش ایمان است نه ازدیاد فساد. ما در این نوشتار به برخى‏از خصال یاوران باوفاى حضرت اشارتى خواهیم داشت.

ایمان یاوران مهدى (ع)

ایمان از مهم‏ترین مایه‏هاى یک انسان خداجو است.
پایدارى، شجاعت، رشادت، ایثار، فداکارى و... یک انسان مومن ریشه درایمان وى دارد. یاوران مهدى از مومنانى هستند که ایمانشان آن‏ها را به‏مرحله‏اى رسانده است که هرگونه شک و ریبى در دلشان راه نمى‏یابد. همان‏کسانى که به نقل روایات در ترنم روح‏بخش تلاوت قرآن و مناجات شبانه آن‏هاهم چون صداى زنبوران عسل درهم پیچیده و شب را تا به صبح به راز و نیازبا خداى خویش مشغولند. و خودخواهى‏ها و منیت‏ها را در زیر آسیاب تهجدسورمه کرده و با آن چشم دل را روشن نموده‏اند. خدا را با معرفت‏شناخته وایمان به خدا در اعماق جانشان نفوذ کرده است. لذا در راه ایمان و اجراى‏فرامین الهى از هیچ مانعى هراس ندارند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‏اى بیم‏به دل راه نمى‏دهند. چنان که صادق آل محمد(ص) از قرآن کریم اوصاف آن‏ها رابیان داشته و به ایمان آن‏ها و راهشان سفارش مى‏کنند: سلیمان بن هارون‏مى‏گوید: به آن جناب عرضه داشتم بعضى از این عجلیان گویند که شمشیر رسول‏خدا(ص) نزد عبدالله بن حسن است! فرمود: به خدا سوگند، نه او و نه پدرش‏با هیچ یک از دو چشمانش آن را ندیده، مگر آن که پدرش آن را نزد حسین(ع)دیده باشد، و البته براى صاحب این امر محفوظ است، پس، مبادا به راست وچپ روى آورى، که به خدا سوگند امر روشن است. به خدا سوگند اگر اهل آسمان‏و زمین هم‏دست‏شوند که این امر را از جایگاهى که خداوند آن را در وى قرارداده برطرف سازند نخواهند توانست، و چنان چه همه مردمان کفر ورزند تاجایى که هیچ کس باقى نماند; همانا خداوند براى این امر کسانى را خواهدآورد که او شایستگان آن باشند. سپس فرمود: آیا نمى‏شنوى که خداوندمى‏فرماید:
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید هر کدام از شماها از دین خودمرتد شوید پس به زودى خداوند قومى را که دوست مى‏دارد و آن‏ها نیز خدا رادوست مى‏دارند و نسبت‏به مومنان فروتن و بر کافران سرافراز و مقتدرند به‏نصرت اسلام بر مى‏انگیزد...»
تا آخر آیه را تلاوت فرمود و در آیه دیگرفرمود:
«پس اگر این قوم به آن کفر ورزند، همانا قومى را که هرگز به‏آن کافر نشوند بر آن برگماریم‏».
سپس حضرت فرمود:«همانا (اهل) این آیه همان اهل آن آیه مى‏باشند.»
آیه‏اى که امام صادق علیه السلام - آن را تلاوت فرموده‏اند اوصاف مومنانى که‏باید این رسالت‏بزرگ را انجام دهند چنین بیان مى‏دارد:
1. آن‏ها به خدا عشق مى‏ورزند و جز به خشنودى او نمى‏اندیشند: «یحبهم ویحبونه‏»
2. در برابر برادران دینیشان خاضع و فروتن هستند: «اذله على المومنین‏»
3. نسبت‏به کافران ستم‏گر و کج‏اندیش، سرسخت، خشن و سرافرازند:«اعزه على الکافرین‏»;
4. براى بسط عدل و اجراى فرامین الهى همواره درراه جهاد فى سبیل‏الله هستند: «یجاهدون فى سبیل الله‏»;
5. در جهت‏نابودى کافران و برچیدن بساط ستم‏گران کوشا و از هیچ ملامتى پروا ندارند:«و لایخافون لومه لائم‏».
این‏ها همه از اعتقاد به خدا و ایمان به مقصد و میل به هدف آن‏ها نشات‏گرفته و از آن‏ها انسان‏هایى ساخته که در حقیقت علاوه بر قدرت جسمانى چنان‏شهامتى دارند که از شکستن سنت‏هاى غلط و مخالف با اکثریتى که راه انحراف‏را پیش گرفته‏اند، و با تکیه بر کثرت عددى خود دیگران را به استهزامى‏گیرند، پروایى ندارند. بسیارى از افراد را مى‏شناسیم که صفات ممتازى‏دارند، اما در مقابل غوغاى محیط و هجوم افکار عوام و اکثریت‏هاى منحرف‏بسیار محافظه‏کار، ترسو، و بى‏جرئتند، و زود در مقابل آن‏ها میدان را خالى‏مى‏کنند، در حالى که براى یک رهبر سازنده و افرادى که براى پیاده کردن‏افکار او وارد میدان مى‏شوند، قبل از هر چیز چنین شهامتى لازم است.
عوام‏زدگى، محیطزدگى، و امثال آن که همگى نقطه مقابل این امتیاز عالى‏روحى هستند، سد راه بیش‏تر اصلاحات محسوب مى‏گردند.» آرى به دست آوردن این‏امتیازات و موفقیت‏ها در هر درجه‏اى که باشد علاوه بر کوشش خود فرد، مرهون‏فضل خداوند است که به هر کس بخواهد و شایسته بیند عطا کند و حاصل لطف‏اوست: «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء».

عبادت یاران مهدى(ع)

همان گونه که اشاره شد آنان پارسایان شب‏اند که تا بامدادان به ذکر و رازو نیاز و بر قیام و قعودند. آتش عشق به معشوق و عرفت‏به ذات بارى‏تعالى‏خواب را از دیدگان آنان ربوده است:
جز خم ابروى دلبر هیچ محرابى ندارم
جز غم هجران رویش من تب و تابى ندارم
گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش
حسرت این خواب در دل ماند چون خوابى ندارم
سر نهم بر خاک کویش، جان دهم در یاد رویش
سر چه باشد، جان چه باشد، چیز نایابى ندارم
مردانى که شب هنگام زمزمه تلاوت قرآن و ذکر مناجاتشان، هم چون‏صداى زنبوران عسل درهم پیچیده و هیبت الهى آن‏ها را به قیام واداشته وبامدادان سوار بر مرکب‏ها شوند، آنان راهیان شب‏اند و شیران روز.
گفتیم همه این عبادت‏ها و نیایش‏ها، رشادت‏ها و شهامت‏ها و... از ایمان یک‏فرد مومن سرچشمه گرفته و اوصاف بارزى از معرفت و ایمان نهفته در قلب اواست. که در این اعمال ظهور مى‏یابد و هر چند درجه ایمان فزونى یابد دراین اعمال نیز فزونى خواهد یافت و هیچ امرى سد راه آنان نخواهد شد، نه‏تنها جهاد و کوشش آن‏ها را از عبادت و راز و نیاز به درگاه الهى بازنمى‏دارد، بلکه این تلاش‏ها سبب مى‏گردد تا حلاوت ایمان بیش‏تر در کام خودچشند و همه رفتارهاى خود را رنگ و جلوه الهى دهند که چه رنگى بهتر ازرنگ الهى: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون‏».

آمرین به معروف و پیکارکنندگان با منکر

رسالت‏حضرت مهدى و یاران باوفایش احیاء دین خدا و اتمام رسالت انبیا واولیا و اصلاح زمین که ظالمان و فاسدان با بدعت‏ها و ظلم‏هایشان روز خاکیان‏را مبدل به شب دیجورى کرده با شراره سم ستمشان، سیماى سپیده را روشنى‏بخشند و نقاب تزویر را از چهره مزوران برکشند و رسالتش را در دو عنوان‏سبز بسط در «قسط‏» و «عدل‏» خلاصه گرداند. «یملا الارض قسطا و عدلا کماملئت ظلما و جورا». سیره رسول گرامى اسلام و همه معصومین(ع) بر امر به‏معروف و نهى از منکر بود، و از بدو دوران کودکى تا واپسین لحظات حیات آن‏را پاس داشته‏اند. یعقوب سراج، خدمت امام صادق(ع) مى‏رسد در حالى که حضرت‏در کنار گهواره فرزندش حضرت موسى بن جعفر(ع) ایستاده و با او سخن‏مى‏گوید. یعقوب گوید: من نشستم تا امام از سخن گفتن با فرزندش فارغ شد،پس برخاستم، امام صادق(ع) به من فرمود:
نزدیک سرورت بیا و او را سلام گوى. من نزدیک گهواره رفتم و به کودک سلام‏کردم، امام موسى بن جعفر(ع) از درون گهواره با زبانى فصیح و گویا سلام راپاسخ گفت فرمود: «اذهب و تغیر اسم ابنتک التى سمیتها امس فانه اسم‏یبغضه الله‏» برو و آن نام را که دیروز بر دخترت نهاده‏اى تغییر ده زیرااین اسم را خدا دشمن دارد. آن گاه امام صادق(ع) فرمود: به دستور فرزندم‏عمل کن تا هدایت‏یابى. من نیز به دستور آن حضرت عمل کردم و نام‏«حمیرا» دختر یک روزه‏ام را تغییر دادم.» بنابراین، یکى از اوصاف بارزیاران حجت، امر به معروف و نهى از منکر مى‏باشد.
امام صادق(ع) در تفسیرآیه «الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزکاه و امروا بالمعروف و نهو عن المنکر و لله عاقبه الامور».
مى‏فرمایند: براى آل‏محمد(ص) مهدى(ع) و اصحاب او، خداوند متعال مشارق و مغارب زمین را به‏تصرف آن‏ها درآورد، و دین را آشکار سازد، و خداوند متعال به وسیله او ویارانش بدعت‏ها و باطل را از بین مى‏برد، هم چنان که سفیهان حق را میرانده‏باشند، تا جایى که اثرى از ظلم دیده نشود و امر به معروف و نهى از منکرخواهند نمود و عاقبت کارها به دست‏خداست.

ایمان و اطاعت از رهبرى

امامت و رهبرى، از ارکان دین مبین اسلام و محور و اساس همه کارها اعم ازعبادى و غیرعبادى است:
«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا...»
و همه اعمال اعم از فردى و اجتماعى به نوعى وابسته به امامت‏است. لذا ایمان به رهبرى زمینه‏ساز فلاح و رستگارى مسلمانان است. همین‏ایمان و اطاعت از رهبرى و پیامبر بود که در مدتى بسیار کم مسلمانان صدراسلام از حضیض ذلت‏به اوج عزت رسیدند و پوزه ظالمان و متکبران را به خاک‏مالیدند چرا که به فرمان خدا به آن چه پیامبر مى‏فرمود گردن مى‏نهادند:
«و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
و بعد از رسول خداشیعیان اهل بیت همان عقیده و ایمان را نسبت‏به ائمه اطهار داشته و یاران‏حجت(ع) در بالاترین درجه آن نسبت‏به امام زمان علیه السلام دارند که‏این عشق و ایمان در وجود آن حضرت متمرکز گردیده:
«یتمسحون بسرح الامام علیه السلام یطلبون بذلک البرکه‏»
این عشق به امام است که سر از پانشناخته براى اطاعت و اجراى فرامین او شب و روز را نمى‏شناسند و در راه‏فرمان‏بردارى او از یک کنیز نسبت‏به مولایش مطیع‏تراند و در هنگام خطرات‏براى دفاع از وجود او جانشان را فدا مى‏کنند:
«و یخفون به یقونه بانفسهم فى الحروب و یکفونه ما یوید... هم اطوع له من الامه لسیدها»
از وجود مبارکش و آن چه متعلق به اوست تبرک و شفا مى‏جویند:
کیست کاشفته آن زلف چلیپا نشود
دیده‏اى نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن ناز که دل‏ها همه در بند تو اند
غمزه کن غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
سر به خاک سر کوى تو نهد جان از دست
جان چه باشد که فداى رخ زیبا نشود
این عشق و علاقه امام و یارانش به حدى به هم گره خورده که «آن چه شخص‏امام بدان وصف شده‏اند، آنان نیز به آن توصیف گشته‏اند:
«انهم اذا ساروا الرعب امامهم سیره شهر;هنگامى که به طرف مکانى حرکت مى‏کنند، ترس ازآنان پیشاپیش در دل مردمان افتد.»
«لایکفون سیوفهم حتى یرضى الله عزوجل; آنان دست از شمشیرهاى خود در پیکار با دشمنان دین باز نمى‏گیرندتا آن که خداى تعالى راضى شود.»
این همه به سبب آن است که یاران مهدى‏شیعه کاملى براى مولاى خود بوده و افعال و صفاتشان مطابق افعال و صفات‏امام علیه السلام مى‏باشد.

شجاعت‏یاوران مهدى علیه‏السلام

وصف بارزى که در روایات براى اصحاب آقا امام زمان علیه‏السلام‏برشمرده شده شجاعت‏یاران حضرت است، شجاعت وصفى ذاتى است که‏داراى لوازماتى است که بر روى هم این صفت‏براى فرد حاصل مى‏گردد که اصحاب‏آقا واجد آن اوصاف بوده و ما به برخى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم:

عدم ترس

ترس و جبن از خصلت‏هاى مذموم یک انسان است، چرا که ترس نشات گرفته‏از ضعف ایمان و یقین و عاجز بودن نفس است: «شده الجبن من عجز النفس وضعف الیقین.» شخص ضعیف النفس و ضعیف الایمان مایه امید از او گرفته شده،یقین به رحمت الهى و پاداش روز جزا نداشته همواره در نوعى بیم و ترس به‏سر مى‏برد. ترس از آن دارد که هر لحظه این دفتر عمر بسته شود و به دیارنیستى کوچ کند. اما شخص مومن در اقیانوسى از امید به سر برده و در همه‏مشکلات تکیه‏گاهش را خدا مى‏داند و یقین دارد که:
«ولله العزه و لرسوله و للمومنین.»
دلیلى ندارد که احساس ضعف و ترس کند، بلکه ترس را عار و ننگ‏و نقصى براى خود دانسته و سعى در دورى از آن مى‏کند:
«احذروا الجبن فانه عار و منقصه‏» یاران مهدى علیه‏السلام که قلبشان مالامال از عشق‏به خدا و یقین به روز جزا و یارى پروردگار است از هیچ کس هراسى به دل‏ندارند.
یاد روى تو غم هر دو جهان از دل برد
صبح امید همه ظلمت‏شب باطل کرد

عشق به شهادت

از محک‏هایى که خداوند افراد راستگو و با ایمان را از افراد دروغگوجدا مى‏سازد «تمناى مرگ است‏» یک فرد مومن که آینده‏اى درخشان و زیبابراى خود پیش‏بینى مى‏کند و عاشق کوى یار و قرب الى‏الله و هم‏نشینى اولیاءالله را در دلش زمزمه مى‏کند همواره تمناى مرگ دارد:
آتش بجانم افکند شوق لقاى دلدار
از دست رفت صبرم اى ناقه پاى بردار
«لولا اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عین‏شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب.»
اصحاب حجت که مهدى(ع) را با معرفت‏شناخته و ایمان به راه و هدفش دارند وبه او عشق مى‏ورزند و همه هستیشان را فانى در وجود او مى‏دانند، عاشق‏شهادت در راه وى هستند:
«یدعون بالشهاده و یتمنون ان یقتلوا فى سبیل‏الله شعارهم یالثارات الحسین علیه‏السلام‏»
بنابر این، فردى که جانش را ازهدفش بیش‏تر دوست دارد نمى‏تواند شجاعت ورزد، بلکه او باید همواره حافظجانش باشد تا به او آسیبى نرسد لذا شجاعت‏شیرانى چون یاوران مهدى(عج) رامى‏طلبد.

قلب نورانى و دل فولادین

از دیگر اوصافى که یاوران مهدى علیه السلام داراهستند «قلب قوى و پولادین‏» است که در روایات مختلفى تعبیر به «پاره‏هاى‏آهن‏» شده است: «تجیى‏ء الرایات السود من قبل المشرق کان قلوبهم زبرالحدید» و در روایات دیگر مى‏خوانیم که قلب‏هاى آن‏ها سخت‏تر از پاره‏هاى‏آهن است «... و ان قلب رجل منهم اشد من زبر الحدید».
آرى قلب‏هاى آن‏ها پنجره‏هایى به آسمان معنا گشوده‏اند و دل‏ها را به ریسمان‏الهى پیوند داده‏اند خانه دل را با قندیل‏هاى ایمان روشن نموده‏اند:
«کان قلوبهم القنادیل و هم من خشیه الله مشفقون.»
اینان با پشتوانه‏اى ازایمان به خدا و یقین به روز جزا و هدفى مقدس «هم‏چون مشعل‏هاى فروزانندکه دل‏هاى استوارشان بسان قندیل‏هاى نور در سینه‏هاى سترگشان آویخته است واین رادمردان تنها دل به خداى خویش داده‏اند و تنها از او هراس دارند» وقلب را به یاد او قوت بخشیده‏اند: «الا بذکر الله تطمئن القلوب.»

اجسام قوى

قدرت جسمانى از دیگر لوازمات اعمال شجاعت است که از اوصاف اصحاب صاحب‏الامر(عج) شمرده شده و در روایات قدرت آن‏ها را برابر با چهل مرد قرارداده است: «فان الرجل منهم یعطى قوه اربعین رجل‏» قدرت جسمانى برگرفته‏شده از ایمان راسخ به خدا و یقین به امامت و حقانیت هدف او است; یاوران‏مهدى(ع) با این قدرت جسمانى و روحیه عالى بوده که مى‏توانند خط بطلان برجمیع مفاسد کشیده و ظلم و جور را از صحنه گیتى براندازند.
با این اوصاف است که آن‏ها سدى محکم، نیزه و شمشیرى برنده، و رکن‏رکینى هستند که حضرت لوط علیه السلام هنگام رویارویى با قوم کافر ومنحرف خود تمناى آن ها را مى‏کرد.
«قال ابو عبدالله(ع) ما کان یقول‏لوط(ع) «لو ان لى بکم قوه او آوى الى رکن شدید» الا تمنا لقوه القائم‏علیه السلام و لا ذکر الا بشده اصحابه فان رجل منهم یعطى قوه اربعین رجلا وان قلبه لاشد من زبر الحدید و لو مروا بجبال الحدید لتدکدکت [لقطعوها]، لایکفون سیوفهم حتى یرضى الله عزوجل‏»
این روایت که بیان گویایى از شجاعت‏آن عزیزان است، ما را از ذکر دیگر احادیث‏بى‏نیاز مى‏کند. در تشبیه قلب‏هاى‏آن‏ها به پاره‏هاى آهن یا به قطعات سنگ، براى تاکید بیش‏تر بر عظمت و شهامت‏آنان و نفى هرگونه ترس و وحشت از قلوب و افکارشان مى‏باشد. پرواضح است که‏به کارگیرى، واژه‏هاى شمشیر و نیزه نیز فقط به لحاظ تاثیر مادى آن‏هانیست، بلکه نشانى بر توان فعالیت موثر آن‏ها مى‏باشد; یعنى آن‏ها در زمینه‏عمل و مبارزه دلیرتر از شیر و برتر از نیزه هستند. در بیان امام علیه‏السلام که مى‏فرماید: «به هر فردى از آن‏ها نیروى چهل مرد داده مى‏شود»مقصود محدود نمودن این نیرو نیست، بلکه تقریبى است‏براى میزان فوق‏العاده قدرت ایشان و اشاره است، بر اثر عملى فعالیت‏هاى هر یک از اصحاب‏مهدى(ع) که از کوشش گروهى مرکب از چهل نفر نیز فزون‏تر است.
... هنگامى که تلاش انسان با توانایى طبیعى، براى انجام کارى توام‏مى‏گردد; مثل دوران جوانى، نتیجه کارها بهتر و کامل‏تر خواهد شد. و شایدبه همین جهت است که بیش‏تر یاران «حضرت مهدى علیه‏السلام‏» را جوانان تشکیل مى‏دهند،زیرا به سبب این‏که به صراحت‏با حق مواجه مى‏شوند و آن را عمیقا درک‏مى‏نمایند و با اخلاص تمام اطاعت امام خویش را پى مى‏گیرند، هر کدام ازتوان و نیروى بزرگى برخوردارند. و حاصل تلاششان به نحوى است که گروه‏هاى‏بزرگ نیز از عهده آن برنمى‏آیند. بیانات ائمه علیهم السلام مبنى براین که به هر کدام از یاران مهدى(ع) نیروى چهل مرد داده مى‏شود.
گویاى این نکته نیز هست که خداوند این توانایى را از راه‏هاى طبیعى، و نه‏از سر اعجاز، به آنان عطا مى‏کند، چرا که نفس انسانى قابلیت این تکامل وترقى را در شرایط معین و تحت تربیت‏خاصى دارا است . و این پرورش و شجاعت‏نه تنها صفت عمومى لشکر امام مهدى(ع) است، بلکه شامل تمام مومنان مى‏شود.
چرا که همه مومنان به نحوى جزء لشکر امام زمان هستند از این جهت است که‏در روایات آمده: «فلایبقى مومن الا صار قلبه اشد من الحدید و اعطاه الله‏عزوجل قوه اربعین رجلا; هیچ مومنى نمى‏ماند مگر آن که قلبش هم چون پاره‏هاى‏آهن گشته و خداوند به هر یک از آنان قدرت چهل مرد عطا گرداند.»
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

پنج شنبه 12/5/1391 - 23:43 - 0 تشکر 489215

اگر ما از این قرن خودمان ـ كه قرن چهاردهم هجرى، و عصر برخوردها، تضادها، و ستیز مكتبها و تمدّنهاست ـ بگذریم، و بخواهیم این مسأله را تا عصر رسالت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مورد بررسى قرار دهیم، مى بینیم كه اصل مسأله مهدویّت و ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در چهارده قرن گذشته، بین تمام مسلمانان مطرح بوده است، و صحابه بزرگ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و تابعین، و سپس تابعین تابعین، و سایر طبقات روات، از آن زمان تا به امروز، روایات مربوط به آن حضرت را با تمام مشخّصات، اوصاف و نشانه ها روایت نموده، و علما و محدّثان بزرگ اسلامى نیز آنها را در كتابهاى خود گردآورى نموده، و حتّى برخى از آنان در این خصوص كتابهاى مستقلّى تألیف كرده اند.

بسیارى از شخصیّتهاى سرشناس علمى، ادبى و سیاسى نیز ایمان و عقیده خود را نسبت به این موضوع، در اشعار و كتاب ها اظهار داشته اند و در موارد متعدّدى اصالت این عقیده را مورد تأیید قرار داده، و در فرصت هاى مناسب سخنانى در این رابطه ابراز داشته اند كه در كتب تاریخ ثبت گردیده تا در اختیار آیندگان قرار بگیرد.

در این زمینه، شواهد بسیار زیادى از كتب حدیث، تاریخ، تفسیر، لغت، جغرافى، رجال، عقاید، كلام، و حتّى شعر و ادب ـ از عربى و فارسى ـ در دست داریم كه نشانه اصالت مهدویّت و حقیقت این اعتقاد بزرگ اسلامى است. اینك قسمتى از آنچه كه در این زمینه از شخصیتهاى علمى، ادبى و سیاسى نقل شده، مى آوریم:

ابن عبّاس مى گوید:

«شبها و روزها سپرى نمى شود ـ جهان به پایان نمى رسد ـ جز این كه جوانى از ما اهل بیت زمام اُمور را به دست مى گیرد كه دستخوش فتنه ها نمى شود و خود فتنه بر نمى انگیزد.

گفته شد: چگونه است كه پیر مردان شما از آن محروم مى شوند و جوانان شما به آن مى رسند؟!

گفت: آرى! این امانت خدا است، به هركس بخواهد عطا مى فرماید».( [46] )

ممكن است كسى خیال كند كه ابن عبّاس، شخص دیگرى غیر از حضرت مهدى(علیه السلام)را قصد كرده است، ولى روایات صریحى كه مكرّراً از او نقل شده، آن را توضیح مى دهد كه منظور، همان مهدى موعود(علیه السلام) است.( [47] )

عبداللّه بن عمر مى گوید:

«مهدى(علیه السلام) كسى است كه حضرت عیسى(علیه السلام) از آسمان بر او نازل مى شود و پشت سر او نماز مى خواند».( [48] )

عثمان بن عفّان مى گوید:

«از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم كه مى فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند كه نُه نفر آنها از فرزندان حسین(علیه السلام) هستند. و مهدى این اُمّت از ما ـ اهل بیت ـ است.

هركس كه بعد از من به آنها تمسّك جوید، به ریسمان الهى تمسّك جسته، و هركس از آنها دورى گزیند، از خداى تعالى دورى گزیده است».( [49] )

حذیفة بن یمان مى گوید:

«از پیامبر اكرم شنیدم كه فرمود: واى بر این اُمّت از دست پادشاهان ستمگرى كه بندگان خدا را مى كشند و آنها را مى ترسانند... هنگامى كه خداوند اراده كند كه عظمت و عزّت اسلام را باز گرداند همه ستمگران سركش و عنود را هلاك مى سازد كه او بر هرچه بخواهد، قادر است. او این امّت را پس از آن كه تباه شده اند، اصلاح مى كند. اى حذیفه! اگر از عمر دنیا جز یك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدرى طولانى مى سازد تا این كه مردى از اهل بیت من جهان را مالك شود، و اسلام را آشكار و ظاهر گرداند، و خداوند هرگز در وعده خود تخلّف نمىورزد».( [50] )

طاووس یمانى مى گوید:

«بسیار دوست داشتم كه نمیرم تا آن كه زمان حضرت مهدى(علیه السلام) را درك كنم، زیرا در آن زمان به پاداش نیكوكاران افزوده مى شود، و از گناه گنه كاران جلوگیرى مى شود، و آن حضرت مال را به فراوانى بخشش مى كند، و بر مسئولین كشورى بسیار سخت مى گیرد، و بر بى نوایان بسیار رؤوف و مهربانست».( [51] )



ابن سیرین مى گوید:

«به طور قطع، حضرت مهدى(علیه السلام) بر بسیارى از پیامبران برترى دارد».( [52] )

كعب الاحبار مى گوید:

«من مهدى(علیه السلام) را در اسفار ـ كتابهاى ـ همه پیامبران مى یابم، كه در داورى او هیچ ستم و تباهى وجود ندارد».( [53] )

همو در جاى دیگرى مى گوید:

«مهدى قائم(علیه السلام) كه از نسل على بن ابى طالب(علیهما السلام) است در اخلاق و اوصاف، شكل و سیما، هیبت وشكوه چون عیسى بن مریم(علیه السلام) است. خداى تعالى آنچه به پیامبران داده، به او نیز با اضافات بیشترى خواهد داد».( [54] )

صعصعة بن صوحان مى گوید:

«آن شخص بزرگوارى كه حضرت عیسى(علیه السلام) پشت سر او نماز مى گزارد، دوازدهمین نفر از عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و نهمین نفر از فرزندان امام حسین(علیه السلام)است. اوست خورشید فروزانى كه از مغرب طلوع مى نماید، در بین ركن و مقام ـ در كنار كعبه ـ ظاهر مى شود، و زمین را ـ از وجود ستمگران ـ پاك مى سازد، و ترازوى عدل را برقرار مى نماید، به طورى كه هیچ فردى به فرد دیگرى ستم نخواهد كرد».( [55] )

زید شهید(رضی الله عنه) مى فرماید:

«خداوند به وسیله ما شناخته مى شود، و به وسیله ما پرستیده مى شود، و ماییم راهنمایان به سوى خدا. محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله وسلم)از ماست. على مرتضى از ماست. و مهدى، قائم این اُمّت، از ماست... خداوند او را بعد از امامت امامان معصوم(علیهم السلام)ظاهر مى گرداند، و او دنیا را پر از عدل و داد مى كند همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است».( [56] )

شعر حكیم بن عیّاش كلبى، شاعر بنى اُمیّه:

در بیشتر منابع تاریخى كه توسّط مورّخان عامّه تألیف شده نوشته اند كه: وقتى جناب زید فرزند رشید امام چهارم، بر ضدّ حكومت جبّار هشام بن عبدالملك قیام كرد و سرانجام به شهادت رسید و پس از مرگ، بدنش را در كوفه به دار آویختند، حكیم بن عیّاش كلبى كه از دشمنان سرسخت خاندان نبوّت بود، این شعر را خطاب به بنى هاشم گفت:

صَلبنا لَكمْ زیداً على جذعِ نَخلَة***وَلَم أرَ مَهْدیّاً عَلى الجذع یُصْلبُ

«زید انقلابى شما را بر تنه نخلى به دار آویختیم، و من فكر نمى كنم كه مهدى بر تنه نخل آویخته شود».

مقصود شاعر این است كه آن مهدى كه ظهور مى كند، فاتح همه كشورها مى شود و بر تمام ممالك مستولى مى گردد، پس چگونه ممكن است جناب زید كه بر تنه نخل به دار آویخته شد، مهدى موعود باشد؟!!

بعضى از مورّخان عامّه و برخى از همفكرانشان از منحرفان و روشنفكرها، این شعر را دلیل بر افسانه بودن مسأله مهدویّت گرفته اند، در صورتى كه همین شعر دلیل بر واقعیّت داشتن مسأله مهدویّت است، زیرا همین شعر كه در اوایل قرن دوّم هجرى گفته شده است به خوبى گواه بر این مطلب است كه حتّى متعصّبان بنى اُمیّه نیز مى دانستند كه مهدى موعود(علیه السلام)ازدودمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) واز نسل مطهّر على و فاطمه(علیهما السلام) است و همان گونه كه در روایات آمده است او بر ضدّ دولت هاى جبّار وخودكامه قیام مى كند و پیروز مى شود، و لذا این شاعر مى گوید: اگر شما جناب زید را «مهدى» و نجات دهنده مى دانید نمى بایست شكست بخورد و كشته شود، یعنى آنچه ما درباره مهدى(علیه السلام)شنیده ایم این نیست كه او مصلوب مى شود.

بنابراین، آیا این شعر دلیل بر سابقه ذهنى مردم نسبت به مسأله مهدویّت است، یا نشانه افسانه بودن ظهور مهدى موعود؟ قضاوت با خواننده است.( [57] )

گفتار منصور خلیفه عبّاسى:

سیف بن عمیره نقل مى كند: روزى در نزد ابوجعفر منصور ـ خلیفه عباسى ـ بودم كه خود آغاز سخن كرد و به من گفت: اى سیف! به ناچار ندا كننده اى از آسمان به نام مردى از فرزندان ابوطالب ندا خواهد كرد.

گفتم: اى امیر! شما هم این مطلب را روایت مى كنى؟

گفت: آرى! به خدایى كه جان من در دست قدرت اوست كه من این موضوع را با دو گوش خود شنیده ام.

گفتم: من این حدیث را پیش از این نشنیده بودم.

گفت: اى سیف! این حدیث حقّ است، و چون چنین است ما سزاوارتریم كه آن را اجابت نماییم. بدان كه منادى به نام مردى از عمو زادگان ما ندا خواهد كرد.

گفتم: مردى از فرزندان فاطمه؟

گفت: آرى، اى سیف اگر این مطلب را از محمّد بن على ـ امام باقر(علیه السلام) ـ نشنیده بودم، آن را براى تو بازگو نمى نمودم، ولى گوینده محمّد بن على(علیهما السلام)است، و در همه روى زمین كجا مى توان كسى را مانند او پیدا كرد؟( [58] )

گفتار هارون الرشید:

سلیمان بن اسحاق ـ كه خود از بنى عبّاس و از نواده هاى عبداللّه بن عبّاس است ـ گوید: پدرم براى من نقل كرد كه روزى نزد هارون الرشید بودم كه از «مهدى» و عدالت او سخن به میان آمد، و سخن در این باره به درازا كشید.

آنگاه هارون الرشید گفت: گمان من این است كه شماها چنین مى پندارید كه پدر من ـ مهدى عبّاسى ـ همان مهدى موعود است!! ولى من به شما مى گویم كه پدرم از پدرانش، از ابن عبّاس، و او از پدرش عبّاس بن عبدالمطلب براى من نقل كرد كه پیامبر خطاب به عبّاس فرمود:

اى عمو! دوازده نفر ازفرزندان من امام خواهند بود. حوادث ناگوارى روى خواهدداد، و روزگار بسیار سختى فراخواهد رسید، آنگاه مهدى(علیه السلام) كه ازفرزندان من است ظاهر مى شود، و خداوند امر او را در یك شب اصلاح مى نماید، او سراسر زمین را پر از عدل مى كند همان گونه كه پر از ستم شده است، آنگاه هر چه خدا بخواهد در زمین حكومت مى كند.( [59] )


پی نوشت ها :

[46] ـ الملاحم والفتن، ص 343 و 344، ح 507 ; الحاوى و الفتاوى، ج 2، ص 48 و 58 ; منتخب الاثر، ص 163.

[47] ـ رجوع شود به كتاب «الملاحم و الفتن سید ابن طاووس»، ص 96 و 97، ح 64 و ص 135، ح 153 و ص 161، ح 211 و ص 177، ح 239 و 240، ح 460 و ص 345، ح 509.

[48] ـ الملاحم والفتن، ص 180، باب 197، ح 245.

[49] ـ كفایة الاثر، ص 93 .

[50] ـ بشارة الاسلام، ص 32، بحار الانوار، ج 51، ص 83، ح 28، ینابیع المودّة، ج 3، ص 298، غایة المرام، ص 700، و منتخب الأثر، ص 149.

[51] ـ عقد الدرر، ص 143 ; و الملاحم و الفتن، ص 148، باب 151، ح 180.

[52] ـ عقد الدرر، ص 149.

[53] ـ همان، ص 41.

[54] ـ بحار الانوار، ج 52، ص 226، ح 89، و غیبت نعمانى، ص 146، باب 10، ح 4.

[55] ـ الامام المهدى(علیه السلام)، ص 85، ح 12 .

[56] ـ بحار الانوار، ج 46، ص 201، ذیل حدیث 77، والامام المهدی، ص 87، ح 22.

[57] ـ ابن حجر عسقلانى شافعى در كتاب «الاصابه» ذیل ترجمه حكیم بن عیّاش كلبى جلد 1، صفحه 395، از «فوائد» كوكبى روایت نموده، كه همین حكیم بن عیّاش كلبى به سبب نفرین امام صادق(علیه السلام) با وضع عجیبى به هلاكت رسید، و داستان هلاكت او از این قرار است:

موقعى كه امام صادق(علیه السلام) شنید كه این شاعر اُموى این گونه سخن سرایى كرده است، سخت منقلب شد، در حالى كه دستهایش از شدّت ناراحتّى مى لرزید، آنها را به طرف آسمان بلند نموده، عرض كرد:

پروردگارا! اگر گوینده این شعر دروغگوست، كلب خود را بر او مسلّط گردان.

طولى نكشید كه دعاى امام(علیه السلام) مستجاب شد، و موقعى كه این شاعر بى ایمان عازم كوفه بود در بین راه شیرى به او حملهور شد و او را از پاى درآورد.

[58] ـ عقد الدرر، ص 110، ارشاد مفید، ص 337، كافى، ج 8، ص209، بحار الانوار، ج 52، ص288; والمهدى، ص 51.

[59] ـ غایة المرام، ص 704، فرائد السمطین، ج 2،ص 329، باب 61 ; و الامام المهدی، ص 307 .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

پنج شنبه 12/5/1391 - 23:58 - 0 تشکر 489263

ایسنا: قائم مقام ستاد اقامه نماز کشور گفت: همه اصحاب امام زمان (عج) جوان و 50 نفرشان زن هستند.

حجت‌الاسلام کلباسی تصریح كرد:با بیان اینکه یاران مخلص امام دوازدهم در زمان ظهور حضرت 313 نفرهستند که 50 نفر از این یاران را زنان تشکیل می‌دهند، اظهار کرد: در زمان به زمین آمدن حضرت عیسی (ع) نیز كه به همراه امام زمان (عج) خواهند آمد، 800 نفر از پیروان ایشان زن هستند و این امر نشان می‌دهد که زنان نقش موثری در انتظار منجی دارند.

كلباسی با بیان اینکه در قرآن 280 قصه وجود دارد، خاطرنشان کرد: قصه تولد حضرت موسی (ع) شبیه تولد امام زمان (عج) است و همان‌طور که فرعون نتوانست مانع به دنیا آمدن حضرت موسی (ع) شود، طاغوت زمان امام حسن عسكری (ع) نیز نتوانست مانع تولد فرزند ایشان شود.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

پنج شنبه 12/5/1391 - 23:59 - 0 تشکر 489264

مدیر مرکز مشاوره حرم مطهر حضرت معصومه(س) در سخنانی به تبیین ضرورت‌های لازم برای زمینه‌سازی ظهور حضرت ولی عصر(عج) پرداخت.  



حجت‌الاسلام حق‌جو در گفت‌وگو با خبرگزاری حوزه،‌ برقراری ارزش‌های اسلامی و موازین اخلاقی در جامعه را از مهم‌ترین ویژگی‌های حکومت جهانی مهدوی معرفی و اظهار کرد: در روایات و آیات قرآن، ویژگی‌هایی برای حکومت امام عصر(عج) برشمرده شده است که از جمله ویژگی‌های آن حکومت حاکمیت ارزش‌های اسلامی و بینش‌ها و رورش‌های اخلاقی است.



*شناخت جامع از ارزش‌های اسلامی

مدیر مرکز مشاوره حرم مطهر حضرت معصومه(س) وظیفه مسلمانان در دوران غیبت حضرت حجت(عج) زمینه‌سازی ظهور ایشان برشمرد و گفت: برای زمینه‌سازی در حکومت مهدی(عج)، در ابتدا باید شناخت جامعی نسبت به ارزش‌های اسلامی داشته باشم.



وی افزود: باید ببینیم که آیا هر کار خوبی همواره خوب است و یا این که کار ارزشی که مورد تأیید قرآن و عترت باشد. برای نمونه در اسلام در خصوص توجه به امور شخصی تاکیدات زیادی وجود دارد،‌ ولی می‌بینیم که ائمه(علیهم‌السلام) آرامش و آسایش خود را فدای دین کردند.



*فدایی دین باشیم

حجت‌الاسلام حق‌جو با تأکید بر این که انسان باید خود را فدای دین، حفظ ارزش‌های آن و مقابله با ضد ارزش‌ها کند، گفت: امام حسین(ع) برای حاکم نمودن ارزش‌های دینی و پاک کردن ضد ارزش‌ها قیام کردند‌؛ بنابراین، کسی که می‌خواهد مقدمه‌ساز حکومت مهدوی باشد، باید ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها را به خوبی بشناسد و به آنها عمل کند و این ارزش‌ها را تبلیغ و حفظ کند.



*چه کسانی هنگام ظهور رجعت می‌کنند

وی افزود: با نگاه به زندگی حضرت مهدی(عج) درمی‌یابیم که حضرت با چه افرادی انس داشتند و با چه افرادی  در ارتباط بودند. نمونه بازر  آن  علما و  مراجع و اولیای الهی بودند که جان و مال و توان خود را در شناخت دین، عمل نمودند و برای ترویج این ارزش‌ها و پایداری آنها عمر خود را در این مسیر سپری کردند، ما نیز اگر در این مسیر گام برداریم، از جمله زمینه‌سازان حکومت مهدوی خواهیم بود.



مدیر مرکز مشاوره حرم مطهر حضرت معصومه(س) خاطرنشان کرد: با داشتن چنین روحیه‌ای، می‌توان مدعی شد اجرا کننده اخلاقی هستیم که مورد تأیید امام عصر(عج) می‌باشد.



وی با بیان این که چنین افرادی در صورت فرارسیدن مرگشان، قبل از ظهور در زمان ظهور حضرت حجت(عج) رجعت می‌کنند، گفت: ممکن است برخی بر اساس قوانین و اقتضائات تکوینی الهی در زمان ظهور حضرت زنده نباشد؛ ولی در صورتی که این ویژگی‌ها را داشته باشد، در آن زمان جزو کسانی هستند که رجعت می‌کنند و در کنار حضرت مهدی(عج) خواهد بود.



*معیار سنخیت با عصر امام

حجت‌الاسلام والمسلمین حق‌جو سنخیت و تناسب عمیق‌تر و نزدیک‌تر با امام زمان(عج) را راهی برای نزدیک‌تر شدن به این امام همام دانست و گفت: امروز،‌ آنهایی که می‌خواهند خود رامحک بزنند که در زمان حضرت شایستگی همجواری حضرت را دارد یا نه، باید در زمان غیبت تبعیت خود از مقام ولایت فقیه بسنجند.



وی با بیان این آنچه پیامبر و ائمه معصوم(علیهم‌السلام) تبیین می‌کنند، سخن خداوند است، اظهار داشت: امرزو نیز اگر بخواهیم در زمان فعلی مصداقی درمراتب پایین‌تر از پیروی از پیامبر و امام معصوم(علیهم‌السلام)،‌برای تبعیت از خداوند داشته باشیم،  باید از مقام معظم رهبری اطاعت داشته باشیم.



مدیر مرکز مشاوره حرم مطهر حضرت معصومه(س) افزود:‌ کسی که از مقام معظم رهبری تبعیت کند، از امام زمان(عج) اطاعت کرده و چنین فردی در مسیر اطاعت از خداوند قرار دارد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 13/5/1391 - 10:13 - 0 تشکر 489664

 سبک زندگی انسان منتظر چگونه است؟
هر انسانی در زندگی خود هدفی را انتخاب می کند و سعی می کند تا تمام تلاش ها و فعالیت ها و رنج کشیدن های او در مسیر رسیدن به آن هدف قرار گیرد. این باعث می شود که زندگی انسان معنادار شود و ارزش پیدا کند. با این وجود، آدم ها بر اساس هدفی که برای زندگی خود انتخاب کرده اند، ارزش پیدا می کنند و از دیگران جدا می شوند. به عبارت دیگر برای قضاوت درباره انسان ها می توان به داوری درباره هدف هایی که آنها برای زندگی خود انتخاب کرده اند، پرداخت.
موارد متفاوت و متنوعی می توانند به عنوان هدف زندگی انسان انتخاب شوند و به برنامه ها وطرح بندی های او برای زندگی جهت دهند. کسب ثروت، رسیدن به لذت، تجربه شرایط و موقعیت های خاص و غیر معمول، موفقیت شغلی و تحصیلی و کسب شهرت، نمونه هایی از این اهداف به شمار می روند. با این وجود، آنچه باعث می شود هدف های انسان ها برای زندگی متفاوت باشد و افراد، هدفهای مختلفی را برای زندگی خود برگزینند و راه های گوناگونی را برای رسیدن به این اهداف در پیش گیرند، سطح شناخت و نوع بینش آنها به زندگی است. همچنان که نمی توان از یک آدم معمولی اما با سطح درآمد پایین انتظار داشت که از خیر ثروت بگذرد، تلاش برای قانع کردن یک عالم که به کار اقتصادی روی آورد و از فعالیت علمی خود فاصله بگیرد بی ثمر خواهد ماند.
در چشم انداز مهدویت، بهترین هدفی که آدمی می تواند برای زندگی خود در نظر بگیرد و در راستای تحقق آن تلاش کند، همان هدفی است که خداوند انسان ها را برای تحقق آن خلق کرده است.در واقع، بهترین هدف برای زندگی عبودیت خداوند است و کسانی که این هدف را برای زندگی خود برگزیده اند،انسان های موفق و ارزشمندی محسوب می شوند.برای رسیدن به این هدف و تحقق آن در زندگی، خداوند راهی را به انسان ها معرفی کرده و ازآنها خواسته تا از این راه به سوی خدا و عبودیت او حرکت کنند.این راه،حجت های الهی و امامان معصوم(علیهم السلام) هستند که اراده خداوند را تحقق می بخشند و برای قرب به خداوند تنها راه محسوب می شوند. چنانچه توجه به مضمون حدیث مشهوری از پیامبر خدا(ص)که می فرمایند: «من شهر علم هستم و علی(علیه السلام)در آن شهر است.پس کسی که می خواهد به این شهر راه یابد، باید از در آن وارد شود».گویای این حقیقت است.همچنین در زیارت امام موعود(عج)می خوانیم:«سلام بر تو ای راه خداوند که هر کس از راهی جز آن برود، هلاک می گردد».
در واقع پس از آنکه ما در مسیر ولایت خداوند قرار گرفتیم و از طاغوت ها و بیراهه ها جدا شدیم، می باید کسی که در هر زمان عهده دار مقام ولایت الهی است -امامان معصوم(علیهم السلام)در هر عصر و زمان - را بشناسیم و با او همراه شویم. با این وجود، کار در این مرحله پایان نمی گیرد و برای تحقق عبودیت خداوند در زندگی باید برای یاری ولی خدا قیام کرد. به عبارت دیگر آنچه سبب می شود ما در مسیر ولایت خداوند قرار گیریم و به سوی هدف خلقت گام برداریم، شناخت، همراهی و یاوری امام معصوم(عج) است. از آنجا که امام و حجت خداوند، نماد اراده الهی به شمار می رود، یاری امام در واقع یاری خداوند بوده و یاری خداوند، به معنای پذیرش دعوت او و حرکت به سمت عبودیت خدا و تحقق هدف خلقت است.
یاری امام موعود و خدمت به این حقیقت بزرگ در زمانه ای که ما در آن زندگی می کنیم، وظیفه ای است که هر یک از شیعیان می بایست در زندگی فردی و اجتماعی خود به آن عمل کند. یاری امام، از خود ما آغاز می شود و اولین گام در این مسیر، خودسازی و اصلاح فردی است. در واقع هر فرد با تلاشی که درجهت اصلاح باورها، رفتارها و اعمال خود انجام می دهد و با کوششی که در مسیر عمل به وظایف دینی و دوری از گناهان صورت می دهد، بزرگ ترین خدمت ممکن به امامان موعود را محقق می سازد. به عبارت دیگر هر کدام از منتظران امام موعود با تربیت و اصلاح وضعیت زندگی خود، گام بزرگی در آمادگی عمومی برای پذیرش ظهور موعود بر می دارد و با این عمل خود، بر این نکته اساسی تأکید می کند که «منتظران مصلح خود باید صالح باشند!»
مطالعه تاریخ نشان می دهد مشکلاتی که برسر تحقق اهداف پیامبران(صلی الله علیه و آله) و امامان(علیهم السلام) به وجود می آید، بیش از آنکه به کمبود امکانات و سختی شرایط مربوط شود، به غفلت یاران ایشان و عدم آمادگی و تربیت درونی آنها باز می گردد. درحقیقت، کسانی که از یاری امام معصوم باز می مانند و در جهاد عظیمی که حجت های الهی رهبری آن را بر عهده دارند حاضر نمی شوند، پیش از آن در میدان اصلاح فردی بازنده بوده و نتوانسته اند عقل و دین خود را بر سرزمین وجود خویش حاکم کنند. ایجاد وضعیت آرمانی و مطلوب پس از ظهور موعود بر عهده انسان های پاک و صالح است و کسانی که نتوانند در مسیر اصلاح خود گام بردارند، سهمی از این آرمان نخواهند داشت. علاوه براین، باید توجه داشت که هدف اصلی امام موعود، اصلاح انسان ها و ایجاد جامعه ای سالم و صالح است و اگر ما به اصلاح خود نپردازیم، در واقع در برابر این هدف قرار گرفته ایم و در این صورت نمی توانیم خود را از یاوران و پیروان آن امام بدانیم.
امام علی(علیه السلام) به مردمان عصر خود می فرمود: «بدانید که هر کسی امامی دارد که به او اقتدا می کند و از نور علم او بهره می برد... بدانید که شما نمی توانید همچون من باشید اما با ورع و کوشش بسیار و عفت و اصلاح و از بین بردن نقص ها مرا یاری کنید». این توصیه نشان می دهد که نخستین گام در راه یاری امام موعود، به اموری مربوط می شود که در حوزه زندگی فردی ما قرار دارد. در واقع هر یک از ما می توانیم با پرهیزکاری، تلاش بسیار و عفت ورزی و همچنین کوشش در جهت اصلاح نواقص و پر کردن شکاف های زندگی خود، به امام(عج) خدمت کرده و او را در مسیر تحقق آرمان بزرگ خود یاری کنیم.
گام بعدی در جهت خدمت به موعود و یاری امام(عج)، تلاش در جهت آشنایی دیگران با این حقیقت بزرگ است. در واقع همان گونه که جریان اصلاح و تربیت فردی ما از شناخت و آگاهی نسبت به مهدویت آغاز می شود، برای کمک به دیگران هم می بایست در ابتدا زمینه آشنایی آنها با مهدویت را فراهم آورد. بنابراین علاوه بر پژوهش ها و مطالعات تخصصی که لازمه شناخت، شرح و تبیین آموزه های مهدوی است و در مراکز و مۆسسات علمی و پژوهشی صورت می گیرد، تغییر نگرش عمومی افراد جامعه نسبت به مهدویت مهم ترین و اساسی ترین کاری است که می توان به آن پرداخت. 
در واقع آنچه باعث می شود اندیشه و فرهنگ مهدوی شناخته شود و به جریان افتد و در نهایت در عمل و جهت گیری انسان ها و جامعه به شکل صحیح وخالص بروز یابد، همین مسأله است.به عبارت دیگر می بایست تلاش شود تا نگرش و باورهای مردم درباره امام موعود و حقیقت مهدویت با معیارهای دینی سنجیده شود و نگرش های غلط در این زمینه اصلاح شود. برای عملی ساختن این هدف، راهی جز آموزش عمومی به نظر نمی رسد؛ آموزشی که هم به ایجاد بینش و نگرش نظر داشته باشد و هم در روند کلی آن، اصلاح برداشت های نادرست و تغییر رفتارهای بیگانه با فرهنگ مهدوی دیده شده باشد. چنین رویکردی علاوه بر آنکه فرایند شناخت مهدویت را به جریان می اندازد، نتایجی را در بر دارد که حداقل آنها همان شناخت، انتشار و سازندگی عمومی فرهنگ مهدوی است.
آموزش عمومی مهدویت به این معناست که ما بدانیم و باور کنیم آنچه راه رسیدن به حقیقت مهدوی و استقبال از ظهور امام مهدی(عج) را هموار می کند، زمینه سازی عمومی در میان عموم جامعه است. این زمینه سازی که وظیفه ماست، به ایجاد بینش یا تغییر نگرش نسبت به مهدویت در میان مردم نیاز دارد و این عامل جز با آموزش میسر نمی شود. چنانچه امامان معصوم(علیهم السلام) فرموده اند: «خداوند رحمت کند کسی را که با آموختن علوم ما به مردم، امر حاکمیت ما را احیا می کند و اگر مردم خوبی های کلام ما را بدانند ازما تبعیت خواهند کرد.» 

نکته:
یاری امام موعود

کسانی که عبودیت خداوند را به عنوان هدف زندگی خود انتخاب کرده اند و می خواهند در راهی که به این هدف می رسد، گام بردارند، علاوه بر شناخت امام موعود، می بایست به یاری امام(عج) و خدمت به ایشان بپردازند. خدمت به امام موعود و یاری ایشان در انجام مأموریت بزرگ تاریخی که بر عهده دارند، از ارزش فوق العاده ای برخوردار است.در واقع اگرچه مردمان هر عصر وظیفه دارند تا به یاری امام زمان خود بپردازند و به ایشان خدمت کنند، با این وجود یاری امام موعود و منتظر، از چنان جایگاه رفیعی برخوردار بوده که امام صادق(علیه السلام)که خود حجت خداوند است-درباره آن می فرمایند: «اگر محضر او را درک می کردم، تمام عمر به او خدمت می کردم!».

منبع: نشریه آیه، ویژه نامه دین و فرهنگ.
نویسنده: امیر منتظر قائم

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 13/5/1391 - 10:18 - 0 تشکر 489680

 احساس «غربت» امری آشنا و ملموس برای همه انسان ها است. این احساس، فقط مربوط به هنگام نبود رفاه و آسایش نیست؛ بلکه اشخاصی که در رفاه و آسایش مادی نیز به سر می برند، با آن آشنا هستند. شاید بتوان گفت آنان بیشتر با این احساس، درگیرند؛ زیرا آنان زودتر به انتهای خط رسیده اند. 
از آن جایی که آنان به قصد و هدفِ خود دست یافته اند، از خود می پرسند: «بعدش چه...؟» تکرار زندگی خویش و تلاوت چرخان زندگی، انسان را به سرعت، گیج و خسته می کند. در نتیجه سؤال های گوناگون رخ می نماید و نوش ها را با نیش ها، گره می زند. 
انسان در این دیار، در می یابد که در لایه های درونی خویش، کنش هایی دارد. نیازهایی او را بانگ می زند و قرار از او می ستاند. البته گاهی، با یافته هایی رو به رو می شود و خیال می کند که به «مطلوب خود رسیده است» و دیگر دغدغه ای نخواهد داشت. از طرفی شاهد دعوت گرانی هستیم که می گویند: «ما نسخه های شفابخش ارائه می کنیم». این مدعیان، چنان فراوان اند که به خوبی می توان دریافت، دیواری کوتاه تر از دیوار «هدایت» و «رهبری» انسان ها نیست. آنان بشر را با کج راهه ها، سر می دوانند و اسمش را، راه «سعادت و خوشبختی» می گذارند. 
این راه های انحرافی، در برخی از افراد خیلی عادی و طبیعی جلوه می نماید. این گونه افراد، در خرید کوچک ترین وسایل زندگی، بسیار اهل دقّت اند و از متخصصان کمک می گیرند؛ اما در آن چه که مربوط به اصل «حیات و ممات» آنان است، دقت و ژرف نگری ندارند و «قلب و روح و فکر» خود را در اختیار مدعیان دروغین قرار می دهند. 
این ها بدان جهت است که «دشمن جدی» در صحنه حضور دارد، ولی «جدی» گرفته نشده است. آن دشمن، قسم یاد کرده است: «سر راه بندگان نشسته، تک تک آن ها را گمراه خواهد کرد و تا زمانی که آنان را گمراه نسازد و به بیراهه نکشاند، آرام نخواهد گرفت». [1] خصومت وکینه این دشمن، آشکار و پیدا است و آفریدگار هستی، از ما انسان ها خواسته است که آن را جدی بگیریم [2] و مواظب دسیسه ها و فریب های او باشیم. «شیطان» دشمن هوشمند و دانایی است که با طرّاری، ایجاد شبهه می کند و با توسعه شهوات، آنها را عَلَم می سازد. وی با گل آلود ساختن محیط، اندیشه های گمراه را طعمه قرار می دهد. در این وادی تباه آلود، چه صیدهای کوچک و بزرگی که نصیب «عدوّ مبین» [3] و دشمن درون خانه بشر نمی شود؟! 
«شیطان» ما را با همه کس پیوند می دهد و به همه راه ها آشنا می کند و از تنها راه «رشد و هدایت» باز می دارد. او فرصت اندیشه و پرسیدن را از ما می گیرد و مانع شکوفایی و پویایی ما می شود. 
مگر می توان، برای انسان با این «قدر و اندازه»، «استمرار و ادامه نامحدود» و «ارتباطهای گسترده اش»، برنامه صحیح نداشت و او را در برهوت «دنیا» رها کرد. همان گونه که یک کارخانه عظیم و پیچیده «هسته ای»، چنانچه بدون توجه به ظرفیت ها و ظرافت هایش بدون وجود دانشمند مسلّط بر آن، به دست نااهلان بیفتد، فاجعه آفرین خواهد شد. هدایت و سرپرستی انسان ها نیز با این «عظمت و اندازه» و «استمرار و ارتباط» بدون امام مسلّط بر «اندازه، استمرار و ارتباط»، به کج راهه خواهد رفت. 
ما نیازمند و مضطرّ به امام طلایه داری هستیم که آگاه به تمام مراحل و راه ها و آزاد از کشش ها و جاذبه است. 
تنها چنین امامی، می تواند رهبر و چراغ راه بشر باشد؛ بشری که دارای «قدر و اندازه عظیم» است و «استمرار» دارد و «ارتباطها» او را در خود پیچیده است. 
ما باید در پرتو راهنمایی های این عنصر «آگاه و آزاد»، قلّه های رشد و هدایت را درنوردیم و مقام «قرب» را به آغوش کشیم و در ساحل «رضوان حق» آرام گیریم. این مسیر را بدون «خلیفة الله» و کسانی که نشان از او دارند، نمی توان پیمود. مسیر حق را باید با پای حق و به همراهی حق و نشانه های او پیمود. ما با درک این اضطرارها، سلام و درود خود را نثار «خلیفة الله» و جانشین خدا می کنیم: السلام علیک یا خلیفة الله 

پی نوشتها:


[1] «قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الاّ عبادک منهم المخلصین». سوره ص (38)، آیه 82. 
[2] «انّ الشیطان لکم عدوٌّ فاتّخذوه عدوّاً». فاطر (35)، آیه 6. 
[3] «انه لکم عدوّ مبین». زخرف (43)، آیه 43.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 13/5/1391 - 10:19 - 0 تشکر 489681

خبرگزاری مهر-آیت الله جوادی آملی در بخشی از تفسیر سوره بقره با اشاره به درجات تقوا تأکید می کند: اگر تقوا داشتید، قرآن نوری که به وسیله آن بین حق و باطل فرق می‌گذارید، به شما می‌دهد، آن فرقان نوری است که به وسیله آن انسان مردّد نخواهد شد و این نور به عنوان پاداش متّقیان است.
وی در بخشی از تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره در تشریح آیه«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» تأکید می کند: ... تقوا مقامی از مقامات نیست، با هر درجه از درجه ایمان سازگار است؛ اوّلین درجه هدایت با اوّلین درجه تقوا همراه است. تقوای متوسط، هدایتِ متوسط دارد؛ تقوای اخص، هدایت اخص دارد. علی‌ای‌حال این قرآن برای هدایت همه مردم است؛ بهره‌مندان این قرآن فقط متّقیان‌اند...

تفاوت دیدگاه علامه طباطبایی با مرحوم طبرسی در معنای «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» و برتری نظر علامه

این مفسر قرآن در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره به تفاوت دیدگاه علامه طباطبایی و مرحوم طبرسی در معنای«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» اشاره کرده و می گوید: "... مرحوم امین‌الاسلام می‌فرماید: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾؛ یعنی قرآن هدایت است برای کسانی که قبول بکنند، سیّدنا الأستاد (علامه طباطبایی) می‌فرماید: این قرآن هدایت است برای کسانی که سرمایهٴ داشته باشند. مرحوم امین‌الاسلام تا بین راه آمد؛ ولی به ریشه راه، راه نیافت و سیّدنا الأستاد به آن ریشه اشاره کرد؛ فرمود: این قرآن هدایت است برای کسانی که سرمایه خرید داشته باشند..."

درجات هدایت در پرتو تقوا/ نسبت کرامت با تقوا

آیت الله جوادی آملی در ادامه به درجات تقوا اشاره کرده و می گوید: "... تقوا دارای درجات فراوان است - از نازل‌ترین مرتبه تا عالی‌ترین مرتبه: تقوای عام؛ تقوای خاص و تقوای اخص- هدایت هم دارای درجات است. هرکس هر مرتبه‌ای از تقوا را داشت، هدایتِ معادلِ آن مرتبه نصیبش می‌شود. و از این جهت که قرآن می‌فرماید: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ، معلوم می‌شود تقوا ذومراتب است که یکی تقی است و دیگری اتقا؛ آن‌ که تقی است، کریم است و آن‌ که اتقاست، اکرم است.

از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾، معلوم می‌شود تقوا دارای مراتب است، یک مرتبه معین ندارد؛ اگر یک درجه معین می‌داشت، سخن از اتقا نبود. چون [تقوا] دارای درجات گوناگون است (بعضی تقی‌اند، بعضی اتقا)، هدایت هم دارای درجات گوناگون خواهد بود؛ چه اینکه کرامت هم دارای درجات گوناگون است. آن ‌که اتقاست، می‌شود اکرم؛ آن‌ که تقی است، می‌شود کریم؛ قهراً در مسئله هدایت هم این‌چنین است؛ آن ‌که اتقاست، اشدّ هدایةً است و آن ‌که تقیّ است، مهتدی است. پس اگر این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، هر درجه‌ای از تقوا مستلزم درجه معینی از هدایت خواهد بود.

درجات و مراتب تقوا

یک درجه را قرآن کریم به عنوان اصل ایمان معرّفی کرده است که انسان کارهای واجب را انجام بدهد و حرام را ترک کند؛ این یک تقوای واجب است برای هر مسلمان. در سوره «فتح» آیه 26 این‌چنین است: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً﴾؛ مؤمنینی که همراهی رسول اکرم (ص) را تا آخر حفظ کردند، خدای سبحان کلمه تقوا را لازمه اینها کرد، دین برای اینها به عنوان یک وصف لازم در آمد؛ نه وصف مفارق: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ اینها کارهای واجب را انجام می‌دهند، از حرام می‌پرهیزند [و] آلوده نیستند؛ این تقوای معتبرِ درباره هر مسلمان.

این تقوای عام است که نازل‌ترین درجه تقواست؛ چون بر همه واجب است که عادل باشند؛ یعنی کارهای واجب را انجام می‌دهند و از حرام بپرهیزند (این نازل‌ترین درجه تقواست) از این مرحله بالاتر اینکه انسان مستحبات را ترک نکند، مکروهات را ارتکاب نکند و مانند آن؛ به بعضی از مباحات هم حتّی سر نزند و امثال آن. و از این بالاتر تقوای اخص است که جز به خدا به چیزی نیندیشد؛ آنکه جز به خدا به چیزی نمی‌اندیشد، آن تقوای او «اخص التّقوی»ها خواهد بود؛ قهراً او می‌شود اکرم؛ قهراً هدایت او هم اشدّ هدایةً از هدایتهای دیگران خواهد بود.

اینکه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ، این ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نشانه آن عالی‌ترین درجه تقواست که فرمود «خدا را آن ‌طوری که شایسته تقوای الهی است بپرهیزید»... اگر انسان خود را از تعلّق به غیر خدا حفظ کرد، این می‌شود مصداق ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ حق تقوای خدا این است که انسان به غیر خدا دل نبندد؛ زیرا اگر قلب به تعبیر حضرت امیر(ع) در دعای کمیل، به حبّ خدا متیَّم شد، (یعنی پر شد و لبریز شد)، جای خالی نیست تا علاقه غیر خدا آن خلأ را پر کند.

اگر قلب این‌چنین شد: «وقلبی بحبّک متیّماً» -«متیَّم» یعنی لبریز و پر- جای خالی نیست که غیر خدا در آن خلأ راه پیدا کند؛ قهراً این دل به غیر خدا تعلّقی نخواهد داشت؛ نه‌تنها کارهای حرام را انجام نمی‌دهد یا مکروه را مرتکب نمی‌شود، به مباح [هم] دل نمی‌بندد؛ این می‌شود «حق تقاة»، اگر «حق تقاة» شد، حق هدایت هم از آنِ اینهاست؛ یعنی هدایت محضه. عالی‌ترین درجه هدایت از آنِ کسی است که عالی‌ترین درجه تقوا را داشته باشد. اگر ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ درباره کسی ثابت شد، قهراً حق هدایت هم؛ یعنی هدایت حقّه و هدایت محضه هم نصیب او خواهد شد."

جنة اللقاء، هدف تقوای برین/ فرقان پاداش متقین است

" ... و چون تقوا مراتبی دارد و قهراً هدایت هم مراتبی دارد، ایصال به مقصود هم مراتبی دارد. بعضیها مقصودشان همان بهشتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ ؛ بعضی مقصود آنها گذشته از رسیدن به بهشتی که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾است، دنبال مقصود عالی‌تر می‌گردند که «جنّةاللّقاء» باشد. هر درجه‌ای که انسان از تقوا سهمی داشت، به همان درجه از هدایتِ به معنای ایصال به مطلوب بهره‌ای می‌برد. و این تنها درباره بهشت و بعد از مرگ نیست؛ مادامی هم که در دنیا هست به مقصد می‌رسد، چون تقوا این نقش را دارد. و اگر در سوره «أنفال» آیه 29 این‌چنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾؛ اگر تقوا داشتید، قرآن آن نوری که به وسیله آن نور بین حق و باطل فرق می‌گذارید-به نام فرقان- به شما می‌دهد، آن نوری که می‌دهد ایصال به مطلوب است و هدایت است. اینکه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ مثل آن است که فرموده باشد: «إن تتّقوا الله یهدکم الی الفرق بین الحق و الباطل»؛ آن فرقان یک نوری است که به وسیله آن انسان مردّد نخواهد شد؛ هرگز متحیّر نیست؛ در وظایف هرگز شک ندارد، در مسائل علمی هرگز شک نمی‌کند. این نور به عنوان پاداش به متّقیان داده می‌شود."

روش هدایت متقین در قرآن

صاحب تفسیر تسنیم در ادامه به روش هدایت متقین در قرآن اشاره کرده و می گوید: " اگر قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، نحوه هدایتش هم این است که اگر کسی اهل تقوا شد مردّد نخواهد بود؛ تا برسد به آن مسائل عمیق اعتقادی که در آنجا هم یک فرجه‌ای برایش پیش می‌آید و از تردید بیرون می‌آید؛ هرگز یک انسان متّقی متحیّر نیست [و] نمی‌ماند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ . و هرگز به هر درجه‌ای از تقوا که انسان برسد در آن درجه متوقّف نخواهد بود؛ یعنی همه مسائل مربوط به آن درجه برای او حل می‌شود. و این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ چون خود این کتاب «حبل‌الله» است که به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ و این حبل خدا، این طناب الهی، یک طرفش به دست انسان است، یک طرفش به دست خدا؛ پس حدی برای باطن قرآن نیست و هر اندازه انسان اهل تقوا بود از کنه و باطن قرآن بهره می‌برد و سراسرش هدایت است برای متّقیان: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾..."

اوصاف پارسایان

"... آن‌گاه متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی می‌کند، پنج صفت برای اینها ذکر می‌کند؛ می‌فرماید: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ؛ (این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطه خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ می‌کنند (این دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق می‌کنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامت‌اند (این پنج صفت).

ایمان پارسایان به غیب

آیت الله جوادی آملی در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره تأکید می کند: "...اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، این‌چنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایب‌اند. آنچه را که حس درک می‌کند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این می‌شود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمی‌توان آن را درک کرد، نه با چشم دیده می‌شود؛ نه با گوش شنیده می‌شود و نه با سایر حواس احساس می‌شود، آن را می‌گویند «غیب». متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیب‌اند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر می‌شوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).

"... مؤمن و متّقی کسی است که به «غیب» ایمان داشته باشد [و] بگوید: «موجود دو قسم است: بعضیها محسوس‌اند، بعضی غایب از حسّ‌اند»؛ غیرمتّقی و غیرمؤمن کسی است که بگوید «هر چه موجود است محسوس است، ماورای حس چیزی اصلاً موجود نیست».

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 15/5/1391 - 21:16 - 0 تشکر 493088

مصاحبه باحجت الاسلام حسن صدّیقین

حجّت ‏الاسلام والمسلمین حسن صدّیقین، ایشان عمدة تحصیلاتشان را در «اصفهان» و به ویژه نزد پدرشان گذرانده‏اند و برخی از علوم، نظیر تعبیر خواب و استخاره و تفسیر قرآن را از معظّم له به ارث برده‏اند.
به خدمتشان رسیدیم تا برخی از سؤالات شما را با ایشان مطرح کنیم و ایشان هم با رویی باز و گشاده ما را پذیرفتند. آنچه در پی می‏آید حاصل گفت‌وگو با ایشان است.

به عنوان اوّلین سؤال، لطفاً بفرمایید به نظر شما در حال حاضر کدام یک از ابعاد موضوع مهدویّت نیاز به بحث و گفت‌‌وگوی بیشتری دارد؟

در حال حاضر نیاز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بیشتر احساس می‏کنم. مهم‌ترین مسئله، نوع بهره‏برداری از وجود مقدّس امام زمان(ع) است. به این معنی که چطور می‏شود ما از حضرتشان بهره‏برداری کنیم؟ فرض کنید شما گنجی داشته باشید و بهترین گنج الهی هم باشد، امّا اگر نشود از آن بهره‏برداری کرد، کنار گذاشته می‏شود. بنابراین اگر ما بتوانیم این مبحث را به گونه‏ای مطرح کنیم که جا بیفتد و این تماس و ارتباط برقرار شود، خیلی مسائل حل می‏شود. البتّه کار خیلی ظریف است.
موضوع دوم نوع تربیتی است که حضرت دارند. ما بچّه‏های حضرتیم؛ انسان‌ها رعیّت آن حضرتند؛ بنابراین این سؤال مطرح است که وجود مقدّس حضرتشان چطور ما را می‏سازند؟ آیا ما برای تربیت شدن باید برویم پیش اشخاص، یا خود حضرت نظر خاصّی دارند، یا راه سومی در کار است؟ به همین دلیل بنده هفده، هجده سال پیش، از قرآن و روایات شروع كردم تا ببینم حضرت السّاعه و الآن چه نوع تربیتی انجام می‏دهند؟ یک چیزهایی هم البتّه به اذن خداوند جمع و جور کردم، خداوند و وجود مقدّس حضرتشان هم لطف کردند، ولی بنده احساس کردم آوردن آن در جامعه از بعضی جهات قابل تأمّل و دقّت است.
واقعاً حضرتشان چه نوع تربیتی برای ما دارند؟ زیرا ما اعتقادمان این است، با دلایلی که می‌دانیم اهل بیت(ع)، قرآن ناطق هستند. از بای بسم‏الله‏ تا آخر قرآن همه به نوعی ازتجلیّات نور ولیّ‏الله‏ است؛ چون خداوند اسم شریفش را ظهور می‏دهد و ظهور اسم خداوند تجلّی ولیّ‏الله ‏ است. مرحوم مجلسی نظرشان این است که فقط 60 تا 70 آیة قرآن دربارة امام مهدی(ع) است، امّا من اعتقادم این نیست، بلکه معتقدم چون ایشان قرآن ناطق هستند، همة قرآن یک نوع عنایت و تجلّی از حضرتشان دارد. با استناد به آیات و روایات تربیت این است که: تربیت شدن خیلی مهم است؛ یعنی اگر تمام علم‌های الهی، تمام قدرت‌های الهی در اختیار من باشد؛ ولیکن من انسانیّت، شرافت و خلق و خویی که مرضیّ خداست، نداشته باشم زیان‏آور است. مثلاً بلعم باعورا علم اسم اعظم را می‌دانست و قدرتش را داشت؛ ولیکن نتیجة عكس گرفت. خیلی مهم است که این قلب‌ها و دل‌ها ساخته شود و ما تربیت بشویم، ادب شویم تا این وجود آمادگی و پذیرش این را داشته باشد که نظر حق، ارادة حق، حرف حق که آمد، بتوانیم بپذیریم. امّا شرمنده‏ام خود خداوند هم بلا تشبیه اگر تشریف بیاورند یک مطلبی را بگویند اگر من نخواهم حق‌جو باشم، اثرگذار نخواهد بود.
سومین مطلبی که در جامعه‏های مذهبی کم مطرح می‏شود و خیلی کم اهمّیت است، امّا در مناجات‌های حضرت سجّاد(ع) و در بین روایات خیلی مطرح است، بحث روحیه داشتن، شاد بودن و انبساط دل است. تا صحبت از حسینیّه و مسجد می‏شود ارتکاز ذهنی گریه است، اشک، ناراحتی، غم و غصّه است. هر جا مثلاً توسّل به امام زمان و اهل بیت(ع)، انجام شود مربوط به گرفتاری‌هاست. امّا ما برویم در خانة خدا و چهارده معصوم(ع) تا روحمان شاد بشود، انبساط درونی پیدا کنیم و اصلاً بخندیم. آیة قرآن هم هست که «أنّه هو اضحک و ابکی.» آیا اصلاً نظر خدا و اهل بیت(ع) هست که ما بخندیم یا نه؟ در جامعه‏های مذهبی به بحث خنده، شاد بودن، لذّت‌های حقیقی زندگی، تفریحات، کم پرداخته و روی آنها كم سرمایه‌گذاری می‏شود. به قول امام سجّاد(ع) در مناجات مبارکشان اگر آدم آن روحیه و انبساط را نداشته باشد، چطور می‏خواهد تقویت بشود و در خانة خدا برود و عنایت بگیرد!؟ اصلاً چطور حال داشته باشد؟ من احساس کردم واقعاً در این‌گونه مسائل خیلی کم کار می‏شود و بنابراین یک حالت بسیار خشکی از این جهت دیده شده است. همة ما چه پیرمرد باشیم چه پیرزن، آخرش یک دل شادی را می‏خواهیم که این جان و دلمان به قول معروف مثل حبیب بن مظاهر، خندان بیاید و وارد کربلا بشود. نمی‏دانیم باید این را از کجا پیدا بکنیم. اگر روی این هم کار بشود، خیلی عالی است که ببینیم آقا ولیّ عصر(ع)، چطور خنده می‏آورند، شادی می‏آورند، انبساط دل می‏آورند و روحیه می‏آورند که عنوان قرآنی‏اش بشارت است. ببینید در قرآن برای خوش کردن دل بحث بشارت داریم، بشارت می‏دهند، مژده می‏دهند این هم اگر رویش کار بشود، خیلی مفید است.

لطفاً در صورت امکان در مورد این بحث شادی و نشاط که اشاره فرمودید، توضیح بیشتری بدهید.؟

امام کاظم(ع) می‏فرمایند: که ساعاتتان را جوری تنظیم کنید که تفکّر در قدرت خدا، کسب و کار، عبادت و زندگی و ساعتی هم برای تفریح بخواهید. فرمول تفریح چیست؟ چطور می‏شود که یک دل شاد می‏شود؟ آقا هم یک چنین کاری می‏کنند، اوّل باید فرمولش را پیدا کرد تا ببینیم که وجود مقدّسشان این کار را چگونه انجام می‌دهند؟ ما اگر بتوانیم جامعة مذهبی‏مان را تقویت کنیم فعّال کنیم و روحیه‏ بدهیم، خیلی خوب می‏توانند بگریند. مقدّمة هر گریه‏ای، انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشک واقعی، آن اشک شوق و ذوق را داشته باشد. اشک امام حسین(ع) با اشکی که من برای پدر و مادرم یا عزیزی که از دست می‏رود می‏ریزم، فرق دارد. این یک اشک معرفتی است، اشکی است که رحمت خدا با آن می‏آید و در آن انبساط وجود دارد، شما می‏بینید بعد از اشک برای امام حسین(ع) روحتان باز می‏شود، امّا وقتی مثلاً به قبرستان می‏روید برای عزیزتان که از دنیا رفته است گریه می‌كنید، تازه دلتان می‏گیرد. ما یک انبساط و تفریح می‏خواهیم. در تفریحات چند چیز وجود دارد:
1ـ نظم؛ ما تفریح نامنظّم نداریم. یک نظمی در آن هست، باغی که همه‏اش به هم ریخته باشد، نمی‏شود و آهنگ و موسیقی که نظم نداشته باشد، نمی‏شود. هر کاری که تفریح باشد، یک نظم خاصّی دارد. در ظاهر ما وقتی خسته می‏شویم و روح و شادیمان را از دست می‏دهیم كه یک بی‏نظمی در کار بیاید.
2ـ در تمام تفریحات تنوّع فکری وجود دارد، چه سالم، چه ناسالم، با یک وسیله‏ای فکر را تنوّعش می‏دهند.
3 ـ نو شدن؛ برخلاف آنکه خیلی‏ها می‏گویند: ما در تفریح و شادی‌ها فکر را راکد می‏کنیم. اتّفاقاً کاملاً برعکس آن است، یعنی تمام اینها یک نوع فکر جدید به انسان می‏دهد و این فکر جدید چون از آن حالت بیرون می‏آید، انسان احساس شادی می‏کند. بنابراین به تعداد انسان‌های عالم تفریحات وجود دارد. تفریحی که شما می‏توانید داشته باشید، من جور دیگر می‏توانم داشته باشم. امّا فرمولش یکی است. ممکن است شما از کتاب خواندن لذّت ببرید امّا من مثلاً ممکن است تفریحم نماز باشد، یکی دیگر ممکن است تفریحش گل‌های باغ باشد. امّا چطور سالم و ناسالمش را تعیین کنیم؟ حجّت ‏الله‏ آن تفریحات سالم را ایجاد می‏کنند. چطور؟ به انسان رشد می‏دهند، انسان را حقیقت‏بین می‏کنند، تنوّع فکری و فکر جدیدی که به او می‏دهند، خوابش نمی‏کند؛ بیدارش می‏کند و به او رحم می‏دهد، انصاف می‏دهد و باز برمی‏گردد به صفات فطرتی. من اگر یک تفریحی بکنم که بی‏انصاف بشوم و حقّ شما را بخورم، این تفریح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد، من باید قرآن بخوانم که شاد بشوم، منصف بشوم و دوست داشته باشم که انسانی دیگر خوشحال است.

در عصر غیبت چگونه می‏توان از وجود آن حضرت بهره‏برداری کرد، آیا راه خاصّی وجود دارد؟

این مطلب مهمّی است که چگونه می‏توانیم از نور حجّت‏الله‏ استفاده کنیم؟ در مبحث تشرّفات، من نمی‏توانم به قیل و قال‌ها تکیه کنم؛ بگویم که مثلاً بزرگی گفته است که اگر این ختم را انجام دهید، می‏توانید، یا مثلاً بزرگی گفته است که اگر چهل شب چکار بکنید، چهل شب چهارشنبه فلان جا بروید... چون همة اینها را من امتحان کردم و دیدم جواب نمی‏دهد. چیزی که من به اذن خداوند دریافته‏ام، این است که اگر انسان به فکر برود حقیقت خودش را پیدا کند و واقعاً تشنه بشود که «اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک». اگر انسان پی ببرد که واقعاً تشنه است و درخواست کند از پروردگار، جلّ‏جلاله، برایش (تشرّف) پیش می‏آورد، البتّه به چند شرط: نخواهد دکّان باز کند، نخواهد مدّعی باشد، نخواهد ریاست طلبی بکند، نخواهد خودش را مطرح کند و شهرت طلبی بکند. باید پاک پاک پاک باشد. یعنی اگر ذرّه‏ای حرص و طمع آدم را بگیرد یا بخواهد یک عنوانی برای خودش در جامعه درست بکند، به هیچ وجه این مسئله ممکن نمی‏شود. اگر کسی تمام عمر این موانع را مخصوصاً حبّ ریاست، حبّ شهرت، حبّ این چیزها را بگذارد کنار و واقعاً بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اوّل، باید امید انسان از همه قطع بشود. من اگر امید دارم که این و آن کمکم کنند، نمی‏شود «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.» دوم، خدا را باید از رگ حیات خودم به خودم نزدیکتر بدانم. سوم، جایی که خدا نیست، نباید در ذهنم بیاید. همه جا محضر خداست. اگر انسان این چند امتحان را پس بدهد، موفّق می‏شود و کاری به گناه اصلاً ندارد. من اعتقادم این است که گناه خودش صرفاً گناه نیست، ولی ریشه‏ها و علّت‌های درونی دارد؛ یعنی وقتی من مغرور شدم، مبتلا می‏شوم به گناه چشم، دست، زبان و جوارح دیگر؛ وقتی که من حریص شدم، مبتلا می‏شوم به خیانت در امانت و امثال آن؛ وقتی من حسود شدم مبتلا به گناهان سخن‏چینی، تهمت، غیبت و ... می‏شوم. بنابراین اگر این درون از غیر پاک شد و واقعاً «هب لی کمال الانقطاع» آمد و انسان همیشه خودش را در محضر خدا دید و مغرور نشد، خود خداوند، جلّ‏جلاله، راه را روشن می‏کنند. من اینجا متمسّک می‏شوم به قسمتی از زیارت امین‏الله‏؛ «اللّهمّ إنّ قلوب المخبتین الیک والهه و سبل الرّاغبین إلیک شارعه»؛ راه کسی که رغبت کند به سوی تو باز است. مسلّماً وقتی که راه خدا باز است، مسلّماً راه حجّت ‏الله‏ هم به این وضوح باز است «و اعلام القاصدین الیک واضحة». غیبت به این معنا اصلاً مفهوم ندارد که، نستعیذ بالله‏، حضرت رحمت خدا را غیب کرده باشند. اصلاً نمی‏شود و خدا دستگاهش را تعطیل نمی‏کند. این غیبت به این دلیل است که انسان از آن عالم چشم ظاهری به درون و تعقّل و تفکّر و دل وارد بشود و حقیقت را پیدا کند. بنابراین در اکثر روایات هم وارد شده است، که از چشمان ظاهری شما پنهان است، نه از تعقّل شما، قلب شما و معرفت شما. از آن جهت واضح است این هم مشکلی است برای انسان‌ها که عقلشان به چشم ظاهری است. باید واقعاً حقیقت را پیدا کنند و اگر پیدا کنند، صاحب حقیقت که نور حجّت الله باشد، نمایان است.

نظر شما راجع به تشرّفات چیست؟ آیا امکان آن وجود دارد؟ راجع به توقیع مبارکه که «من ادّعی المشاهدة فهو کذّاب مفتر» توضیح بفرمایید.

امکانش که صددرصد هست. امّا هدف از ذكر این روایت این است که انسان‌ها از این مشاهدة ظاهری بگذرند. حال افرادی آمده‏اند همین مشاهده را مطرح می‏کنند. خوب این خلاف آن انگیزه و هدف غیبت است. من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم که خدمت آقا برسم تا به یک صورتی به من فهماندند که خوب هدفت چیست؟ تو می‏خواهی با چشم ظاهری ببینی که چطور بشود؟ گفتم که خوب آقا بالأخره می‏خواهیم که مطمئن بشویم، یقین پیدا بکنیم، گفتند که مگر در سورة انعام نخوانده‏ای، که خدا می‏فرماید: «اگر من تمام ملائکه را بیاورم، تمام در و دیوار با یک عده حرف بزنند اینها ایمان نمی‌آورند.» البتّه خود من هم خیلی دلم دیدار آقا رامی‏خواهد ولیکن باید ببینم مرضیّ خدا چیست و خدا برای اصلاح من و هدایت من چه مطلبی دارند؟ آیه این است: «ولو أنّنا نزّلنا إلیهم الملائکة؛ اگر ما نازل کنیم به سوی ایشان تمام ملائکه را «و کلّمهم الموتی» و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا علیهم کلّ شی‏ء قُبُلاً ما کانوا لیؤمنوا»؛ یعنی اصلاً بحث اطمینان و ایمان را خداوند از این مباحث خارج کرده‏ است. ما باید سیستم الهی را ببینیم. خداوند چطور به من مطمئن می‏شود. خدا می‏گوید: «ألا بذکرالله‏ تطمئنّ القلوب» نمی‏گویند با دیدن خدا، جلّ‏جلاله، بنابراین اگر انسان از این وراءها خارج بشود، آن بحث تشرّفات ظاهری هم برایش مشکلی نیست. نیازی هم نیست که دیگر اصلاً مطرح کنند.

کیفیّت تربیت کردن حضرتشان چگونه است؟

ما دو سه نوع روش تربیتی داریم: یک وقت است که یک پدر و مادر می‏خواهند بچّه‏شان را خوش‏اخلاق کنند بدون فهم و شعور؛ مثل ربات. امّا یك روش تربیتی دیگر این است که این بچّه فهم و شعورش باز بشود و معرفت خودش را پیدا کند، معرفت حق را پیدا کند و برود جلو. سؤالی در اینجا مطرح می‌شود، چه کسی شما را با خدا آشنا کرده است؟ ممکن است شما به من بگویید: پدر و مادر. سؤال می‏کنم خیلی از فرزندها، خیلی از جوان‌ها، پدر و مادرشان این مطالب را به آنها گفته‏اند، چرا قبول نکرده‏اند؟ چرا مهر خدا در دل بعضی انسان‌ها آمده و در دل بعضی انسان‌ها نیامده؟ اینها از کجا می‏آید؟ اگر انسان کمی فکر بکند، ذرّه‏ای که باور دارد به خدا، بدون امضای بقیّـ[‏الله(ع)‏، و خدا نبوده است. «إن ذکرالخیر کنتم أوّله و فرعه و أصله و معدنه و مأویه و منتهاه» بنابراین می‏توانید شما نگاه بکنید به کسی که مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبی‌ها آمده است. ارادة خدا که می‏خواهد در عالم جریان پیدا کند، تحت نظر حجّت‏الله‏ است. ملائکه هم تحت نظر حجّت‏الله‏ است. پس کجاست که دست آقا نباشد؟ اگر من هنوز به فکر نیفتاده‌ام و نفهمیده‏ام که باید ساخته شوم، یک حکمت‌ الهی در کار است، اوّلین قدم که حضرتش برای تربیت ما برمی‏دارند، این است که ما را به فکر فرو می‏برند. یک جایی انسان مهر خدا را احساس می‏کند. مهر و محبّت چیزی نیست که پدر و مادرهای ظاهری بتوانند به من بدهند، معلّم یا مرشد بتواند به من بدهد، این را باید خود خدا بدهد، خداوند هم از طریق حجّتش می‏دهد. یدالله‏‌ شأن حجّت‏الله‏ است.

امّا این مهر چطور می‏تواند دوام داشته باشد؟ با توجّه به اینکه در هر نعمتی احتمال فزونی و کاستی وجود دارد و حتّی ورشکستگی؟

باید با آن کار کرد. مثل ازدواج است که خدا می‏فرمایند: «جعل بینکم مودّة و رحمـة» آن شبی که خداوند اراده کرده است این دو نامحرم حلال بشوند یک محبّتی خود خدا ایجاد کرده است. صریح آیه است و صددرصد هم هست. چطور می‏شود که طلاق می‏آید؟ چطور می‏شود كه این محبّت وسعت پیدا می‏کند؟ خیلی واضح است «لئن شکرتم لازیدنّکم» هرچه انسان‌ها روحیّة تشکّر داشته باشند، این نعمت وسعت پیدا می‌كند. شکر به این معنا که امام صادق(ع)، می‏فرمایند: «بشناسیم نعمت را»؛ اوّل، شناخت و معرفت و فهمی و شعوری می‏خواهد از آن نعمت؛ دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضای خدا استفاده کنیم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نکند، آن نعمت را از دست می‏دهد و سوم، بدانیم که نعمت از خداست. این سه روی هم می‏شود: شکر، حالا محبّتی از خدا آمده است، می‏دانید و شناخت دارید که این یک نعمت است، از آن هم استفاده می‏کنید یعنی با محبّت زندگی می‏کنید، آب می‏نوشید، با مهر خدا، نان می‏خورید، کار می‏کنید با محبّت خدا. محبّت خدا را رهایش نمی‏کنید. می‏دانید هم او خداست. خوب این وسعت می‏گیرد.

اثرات این فکر کردن که حضرت ما را بدان وامی‏دارند، چیست؟

وقتی که شناخت و محبّت پروردگار یا اولیاء(ع) در دل انسان آمد، دید انسان این است که اگر با خدا و ولیّ او زندگی کند، دریادل می‏شود. دیدش باز می‏شود. نعمت‌های سراسر عالم را از خدا می‏بیند. از حجّت خدا می‏بیند. هر علمی که در عالم می‏بیند، از خدا می‏بیند. ثانیاً زندگی زیبا می‏شود. هر جایی که یک عنایتی هست یک دل‌ربایی هست و این از ناحیة احدیّت، جل‏ّجلاله، است. در این صورت زندگی صفا می‏گیرد، یک چیزی که حضرتشان خیلی دنبال آنند، اعتدال نفس است که انسان نه افراط بکند نه تفریط، منصف بشود. همان که همیشه می‏گوییم «یملاء الله‏ الأرض قسطاً و عدلاً.» خوب حالا این عدل و انصاف چیست؟ آنچه برای خودت می‏پسندی برای دیگران هم بپسند که مولا(ع) می‏فرمود. اگر انسان این‌گونه بشود آیا دیگر می‏تواند دعوا در زندگی داشته باشد؟ می‏تواند خیرخواه دیگران نباشد!؟ شما نگاه بکنید یکی از مشکلات بزرگی که مبلّغان ما دارند این است که مبلّغ باید طبق اسوه‏اش، آقا رسول‏الله(ص)‏، دوست داشته باشد که طرف مقابلش هدایت بشود. حجّت‏الله‏ چون دلی دارند که محو و فنای محبّت خداست، دوست دارد یک انسان، هر که هست، حتّی اگر لامذهب است یا گنهکار است، حق را پیدا کند و اصلاح بشود. ما بیشتر مشکلاتی که در جامعه داریم به این دلیل است که ما خیرخواه همدیگر نیستیم. ما نیاز داریم که دید اصلاح‌گری داشته باشیم. شما اگر عیبی در من دیدید درصدد اصلاح باشید نه درصدد عیب‏گیری و غیبت. آیا در این صورت آیا حریم دیگران را به هم می‌زنیم!؟ حقّ انسان‌ها را پایمال می‌کنیم!؟ پس بی‏خدا نمی‏شود زندگی کرد. بی‏نور حجّت خدا نمی‏شود زندگی کرد. آنجا که همه‏اش حسادت و همه‏اش چشم تنگی و همه‏اش دشمنی و همه‏اش دعوا و ناراحتی است، آنجا جهنّم است. فراق است. «وهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» جهنّم یکی از مکان‌های خداست. دلی که در آن نور خدا نباشد «وقودها النّاس» خودم می‏شوم آتش خودم. وقتی که نور خدا، نور پاکی‌ها نباشد، می‌شود آشوب درونی، جهنّم درونی.

مرحلة بعد از تفکّر چیست؟

به کار انداختن و وسعت دادن آن نعمت‌های فکری است. من وقتی فکر کردم یک نعمتی را فهمیدم، یک خوبی را فهمیدم باید با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربیاورم. به عمل کار برآید به سخندانی نیست. باید خالص شویم. در مقام اجرا وجود مقدّس حضرتشان دست انسان را می‏گیرند، «اهدنا الصّراط المستقیم» برخلاف همة مفسّران که می‏فرمایند: این تکرار است، اصلاً تکرار نیست، انسان در لحظه لحظه زندگیش نیاز دارد که خدا نظر هدایتی‏اش را برساند. اگر در لحظه لحظه‏های زندگی دست انسان را نگیرند، هدایتش نکنند، کمکش ندهند درمی‏ماند. در همان نمک آشمان هم درمی‏مانیم. چطور می‏توان عنایت را دید؟ مثلاً با کنار هم چیدن چند معلوم، می‏توان به مجهول رسید؟
شما اگر توانستید بگویید نفس کشیدنتان از خودتان است، جواب این سؤال را هم می‏توانید بدهید. اصلاً هدف غیبت این بوده است که این صرف مادیّت را بچسبانید به حقیقت. همین دو و دو می‏شود چهار، از کجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نیست؟ از کجا آورده‏اند؟ چطور فهمیده‏اند که دو و دو را بگذارند کنار هم؟ طبیعت ما هم نفس کشیدن است. من هم قبول دارم ولیکن این از کجاست این حقیقتش کجاست؟ آیا خداوند ما را مثل یک ساعت کوکی کوک کرده و ما را رها کرده است. آیا نفس نفستان حقیقتاً طبیعت است و خودش می‏رود جلو یا نه واقعاً لحظه به لحظه لطف خداست؟ و از رگ حیات که می‏گوییم خدا نزدیکتر است، همین است. کجا دست آقا نیست تا من بگویم که آنجا عنایت نیست. اگر بخواهم برایتان روایت بخوانم «بیمنه رزق الوری» یعنی تمام رزق‌های مادّی و ظاهری ما هم به یُمن حضرت است. حالا چطور می‏خواهیم این را بفهمیم، این سؤال دیگری است. اینهایی که ما داریم می‏گوییم به خاطر این است که آقا را قبولشان داریم تا ما آن حرکت اوّلیه و فکر اوّلیه را آغاز نکنیم، نمی‏توانیم به اینجا برسیم. من باید اوّل حس کنم این عالم یک حقیقتی دارد، جویایش بشوم، حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرّفنی نفسک»، حضرتشان هیچ وقت نمی‏آیند و بگویند من حجّت‏الله‌ام و شما حرفم را باید گوش بدهید! اصلاً آقا این کار را نمی‏کنند. بلکه من می‌دانم که یک چیزی هست و حقیقتی دارد. دنبالش می‏روم جرقّه به من می‏زنند تا مبدأ را پیدا کنم و معرفت پیدا کنم. دستگاه خداوند سیستم دارد! این سیستم اسمش حجّت‏الله‏ است.
من پرتو حضرت را تنها در خوبان و خوبی‌ها نمی‏بینم. من پرتو حضرت را در سگ هم می‏بینم این سگی که پاسبان است و می‏فهمد این هم از عظمت الهی است. بنابراین امام صادق(ع) می‏فرمایند: «هشت یا شش صفت است که از حیوانات یاد بگیرید» یعنی آن نور حجّت‏اللهی در این ذرّات عالم آمده است. بنابراین شما در قرآن می‏بینید كه خداوند زنبور عسل را مثال می‌زند. مورچه را مثال می‌زند.

به عنوان آخرین مطلب اگر توصیه‏ای بفرمایید متشکّر می‏شویم.؟

آقا زنده‏اند، خدا هم زنده‏اند و نیازی هم به ما ندارند و کارهایشان را دارند انجام می‏دهند، فقط یک بحث هست و آن اینکه ما دلمان می‏خواهد ما هم یک کاری بکنیم. ما را هم خدایا خودت خلق کردی یک کاری هم دست ما بده که ما هم انجام بدهیم. همان که حضرتشان به شیخ مفید(ره) فرمودند، كه شیخ تو اگر از در خانة خداوند نروی من همه جا کمکت می‏کنم. اگر هم دلت و فکرت جای دیگری رفت دیگر خودت می‏دانی. «إنّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم»، اگر قبلش را مطالعه کنید، می‌بینید كه آنجا شیخ ترسیده است، چون در مرکز سنّی‏هاست، آن وقت می‌فرمایند: شیخ نترس اگر خدا را فراموش نکنی او خوب حفظت می‏کند. من هم حفظت می‏کنم. مناجاتی هم که با خدا کردی خدا به گوش من رساند، خیلی قشنگ است. كارهایت را مهمل هم نمی‏گذارم. می‏دانم دلت شادی هم می‌خواهد، زندگی هم می‏خواهد، خنده هم می‏خواهد، گریه هم می‏خواهد، همه‏اش را به شما می‏دهیم، امّا خدا یادت نرود.
منبع: ماهنامه موعود شماره 111.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.