• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 3786)
يکشنبه 4/4/1391 - 12:39 -0 تشکر 465139
** اشعار محمد حسین جعفریان **

محمدحسین جعفریان (زادهٔ ۱۳۴۶ در مشهد، کوی پنج تن طلاب) شاعر، مستندساز، روزنامه‌نگار و خبرنگار جنگی است که دو دوره رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بوده‌است. بیشتر شهرت جعفریان از شعرهای بلند و نیزاز گزارش‌ها ومستندهایش در مورد جنگهای جهان(افغانستان-تاجیکستان-بوسنی-کوزوو-پاکستان وکشمیر-عراق-لبنان و...) بویژه ساخت مستند معروف «حماسه ناتمام» یاًشیردره پنجشیر"از زندگی احمدشاه مسعود است.  وی در سال۱۳۷۲در شمال شرق افغانستان مجروح و از یک پا فلج شد. جعفریان یکی از معدود خبرنگاران جهان است که با ملا محمد عمر رهبر طالبان دیدار داشته‌است. اوازکارشناسان خبره ایرانی درامورافغانستان است.
کتابها:
  • در حاشیه شط
  • پنجره‌های رو به دریا
  • فریادی پشت پنجرهٔ جهان
  • شانه‌های زخمی پامیر
  • شیری درقفس ۹۰۲
  • گزیده ادبیات معاصر(نیستان-شماره۱۲)
  • در پایتخت فراموشی

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 13:8 - 0 تشکر 465151

آقای جعفریان در ماه رمضان سال 1388 شعر « عاشقانه های یک کلمن » را در دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران ؛ حضرت آیت الله خامنه ای ، با شاعران می خوانند كه ایشان می فرمایند : « بدهید این شعر را خوش نویسی كنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن جا آویزان كنند » 







عاشقانه های یک کلمن

---------------------------------





دیگر نمی گویم، پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا می گردم به كشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی كه حتی باتلاق هایش
وظیفه شناس و عالی نیستند.
همه چیز در معطلی است
میوه ای كه گل
پولی كه كتاب مقدس
و مسجدی كه بنگاه املاك.




ما را چه شده است؟
این یك معمای پیچیده است
همه در آرزوی كسب چیزی هستند
كه من با آن جنگیده ام
و جالب آنكه باید خدمتكارشان باشم
در حالیكه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!




من بی دست، بی پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دور افتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
كه تمام روزنامه ها و شبكه های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم- قربتا الی الله-
با تلاش تحسین برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنكه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانك ها

سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.
من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون های درجه چهار باشم
بی دست و پا بدوم، شنا كنم و...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته كه با یازده تیر و تركش در تنم
نگذاشتم آن ها از پل «مارد» بگذرند
حالا یك پیمانكار آن پل را بازسازی كرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم!
اگر نه باید نوار را من می بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را كشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه اش
پیمانكاران به ویلاهایشان
و من به تختم.






من نمی دانم چه هستم
نه كیفی نه كمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن ها حتی...
به قول مرتضی؛ كلمنم!
اما این كلمن یك رأی دارد
كه دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می گیرد
خیلی جای تقدیر و تشكر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر كنم
اینجاست كه حال من مهم می شود.
شاید حالا پیمانكاران، فرشتگان شب های شلمچه
پاسداران پل مارد
و تركش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یك اختلاس پیشه خودفروخته جاسوسم
كه خودم خرمشهر را خراب كرده ام
و لابد اسناد آن در یك وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین طور باید
در دورافتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه كاره ام.

سرمایه من كلمات است
گردانم مجنون را حفظ كرد
یكصد و شصت كیلومترمربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می دانم تختم
یكصدوشصت سانتی متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده ام
یك بار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یك رستوران ببرندم!





من یك نام باشكوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می گریزند
با بهره هوشی یكصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شكسته من بالا رفته اند
زنم در خانه یك دلال باغبانی می كند
و پسرم می گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.





فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریكی گم شده ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی كنند
آه! چه كسی یك قطع نخاعی بی مصرف را اسیر می كند
و باز آه! چه كسی یك اسیر را اسیر می كند
آه و آه كه از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت های گوناگون
و بی اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.


و شهید، شهید كه چه دور است و بزرگ

با تمام داراییش،
یك شیشه شكسته
یك قاب آلومینیومی
و سكوت گورستان
خدا را شكر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می خندد
و شهید كه بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناك،
خدا را شكر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.


و من اما هر صبح آماده می شوم
برای شكنجه ای تازه
در دورافتاده ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام كلینیك درد
تا مواد اولیه شكنجه ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یك مترو شصت سانتی ام
به خاك بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات كج
و فراق
لهم كند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.











خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 15:9 - 0 تشکر 465194


ای جماعت جنگ یک آئینه است
هفته ی تاریخ را آدینه است
لحظه‌ای از این همیشه بگذرید
اندرین آئینه خود را بنگرید
داغ بود و اشک بود و سوز بود
آه ! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
در گلویی عقدة آواز نیست
نسل‌های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می‌دانی شدند






روزگاران عجیبی آمدند
نسل‌های نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود




رفته، رفته خنده‌ها زاری شدند
زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند
عقده‌ها رفتند و علّت مانده است
در گلویم حاج همت مانده است
زخمیم اما نمک بی‌فایده است
درد دارم نی‌لبک بی فایده است




عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شبغاره‌ها
آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها ... !






خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 15:42 - 0 تشکر 465204

بسیار عالی بود
سپاس

نصرالدین کریمی(مُبین)
سه شنبه 6/4/1391 - 12:7 - 0 تشکر 466119

یا محمدعلی گرامی ممنون از توجه و حضور شما 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 6/4/1391 - 12:10 - 0 تشکر 466122

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید








دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید


از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید


باز باران شهیدان بود و من


باز شب ‌های «مریوان» بود و من


دست ‌هایم باز تا آهنج رفت


تا غروب «کربلای پنج» رفت


یادهای رفته دیشب هست شد


شعرم از جامی اثیری مست شد


تا به اقیانوس ‌های دور دست


هم‌ چنان رودی که می ‌پیوست شد


مثنوی در شیشه مجنون نشست


آن ‌قدر نوشید تا بدمست شد


اولین مصرع چو بر کاغذ دوید


آسمان در پیش رویم دست شد…


یک ‌نفر از ژرفنای آب ‌ها


آمد و با ساقی‌ام هم‌ دست شد


باز دیشب سینه‌ام بی ‌تاب بود


چشم‌ هاتان را نگاهم قاب بود


باز دیشب دیده، جیحون را گریست


راز سبز عشق مجنون را گریست


باز دیشب برکه‌ها دریا شدند


عقده‌ های ناگشوده وا شدند


خواب دیدم کربلا باریده بود


بر تمام شب خدا باریده بود


خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود


آسمان در چشم‌ها ترکیده بود


مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!


چون عروسانِ فریبا بود، حیف!


این چنین مطرود و بی‌حاصل نبود


مرگ آنجا آخرین منزل نبود


ای غریو توپ‌ها در بهت دشت


آه ای اروند! ای «والفجر هشت!»


در هوا این عطر باروت است باز


روی دوش شهر، تابوت است باز


باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟


پای این البرز هم ‌زنجیر کیست؟


پشت این لبخندها اندوه ماند


بارش باران ما انبوه ماند


همچنان پروانه ‌ها رفتید، آه!


بر دل ما داغ‌ تان چون کوه ماند!


یادها تا صبح زاری می‌کنند


واژه‌ هایم بی ‌قراری می‌کنند


خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت


یک نفر در خویش پایان می‌گرفت


ای سواران بلندای سهیل!


شوکران نوشان «گردان کمیل!»


ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین!»


خیل مختاران! لثارات الحسین!


ای نگاه آسمان همراه‌ تان


ای امام عصر خاطرخواه ‌تان


ای در آتش سوخته! پرهای من!


ای بسیجی‌ ها! برادرهای من!


ای بسیجی‌ ها، چه تنها مانده‌اید!


از گروه عاشقان جا مانده‌اید


ای بسیجی‌ ها! زمان را باد برد


آرزوهای نهان را باد برد


شور حال و جان سپردن هم نماند


بخت حتّی خوب مردن هم نماند


غرق در مانداب لنگرها شدیم


غافل از جادوی سنگرها شدیم


از غریو موج ‌ها غافل شدیم


غرق در آرامش ساحل شدیم


فصل سرخ بی ‌قراری‌ها گذشت


فرصت چابک ‌سواری‌ها گذشت


فرصت از اشک و از خون تر شدن


از زمستان نیز عریان ‌تر شدن


فرصت در خُم نشستن، م‍ُل شدن


در دهان داغ آتش، گل شد


یاد باد آن آرزوهای نجیب


یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب


اینک اما فصل تنها ماندن است


فصل تصنیف دریغا خواندن است


اینک اما غربتم عریان شده است


حاصل آغازها پایان شده است


اینک این ماییم، عریان و علیل


دستمان کوتاه و خرما بر نخیل


روی لبخندم صدایی گم شده است


پشت رؤیایم هوایی گم شده است


چشم‌هایم محو در بال کسی ‌ست


در خیابان‌ ها به دنبال کسی ‌ست


نخل ‌های سر جدا، یادش به‌ خیر!


ای بسیجی‌ها! خدا، یادش به ‌خیر!


فصل سرخ بی‌قراری‌ ها گذشت


فرصت شب‌ زنده ‌داری ‌ها گذشت


این قلم امشب کفن پوشیده است


آرزوها را به تن پوشیده است


واژه‌هایم را هدایت می‌کند


از جدایی ‌ها شکایت می‌کند


«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود


غرق در باران «روح الله» بود


جام را با او زدید و گم شدید


پای شب هوهو زدید و گم شدید


بازگردید ای کفن‌ پوشان پاک!


غرق شد این نسل در امواج خاک


باز باران خزان ‌پوشان زرد


باز توفان کفن ‌پوشان درد


باز در من بادها آشفته‌اند


لحظه ‌هایم را به شب آغشته‌اند


آمدیم و قاف ‌ها در قید ماند


قلب ما در «پاسگاه زید» ماند


طالب فرهادها جز کوه نیست


مرهم این زخم جز اندوه نیست


عقده‌ها رفتند و علت مانده است


در گلویم «حاج همت» مانده است


زخمی‌ام اما نمک حق من است


درد دارم نی ‌لبک حق من است


پیش از این ‌ها آسمان گل‌ پوش بود


پیش از این‌ ها یار در آغوش بود


اینک اما عده‌ای آتش شدند


بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند


بعضی از آن ‌ها که خون نوشیده‌اند


ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند


عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند


عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند


بزدلانی کز یم خون تر شدند


از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند


آی، بی‌جان ‌ها! دلم را بشنوید


اندکی از حاصلم را بشنوید


تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را


غرق خون خویش، رقص مرگ را


تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست


بین ابروها رد قناصه چیست


تو چه می‌دانی سقوط «‌پاوه» را


«باکری» را «باقری» را «کاوه» را


هیچ می‌دانی «مریوان» چیست؟ هان!


هیچ می‌دانی که «چمران» کیست؟ هان!


هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟


هیچ می‌دانی «دوعیجی» در کجاست؟


این صدای بوستانی پرپر است


این زبان سرخ نسلی بی‌سر است


تو چه می‌دانی که جای ما کجاست


تو چه می‌دانی خدای ما کجاست


با همان‌هایم که در دین غش زدند


ریشه اسلام را آتش زدند


با همان‌ ها کز هوس آویختند


زهر در جام خمینی ریختند


پای خندق‌ ها اُحد را ساختند


خون‌ فروشی کرده خود را ساختند


باش تا یادی از آن دیرین کنیم


تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم


با خمینی جلوه ما دیگر است


او هزاران روح در یک پیکر است


ما ز شور عاشقی آکنده‌ایم


ما به گرمای خمینی زنده‌ایم


گر چه در رنجیم، در بندیم ما


زیر پای او دماوندیم ما


سینه پر آهیم، اما آهنیم


نسل یوسف‌های بی‌ پیراهنیم


ما از این بحریم، پاروها کجاست؟


این نشان! پس نوش ‌داروها کجاست؟


ای بسیجی‌ها زمان را باد برد!


تیشه‌ ها را آخرین فرهاد برد


من غرور آخرین پروانه‌ام


با تمام دردها هم‌خانه‌ام


ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید!


ای تمام نخل‌ها بی‌سر شوید!


ای غروب خاک را آموخته!


چفیه‌ها! ای چفیه‌های سوخته!


ای زمین، ای رمل‌ها، ای ماسه‌ها


ای تگرگِ تق‌تقِ قناصه‌ها


جمعی از ما بارها سر داده‌ایم


عده‌ای از ما برادر داده‌ایم


ما از آتش‌ پاره‌ها پر ساختیم


در دهان مرگ سنگر ساختیم


زنده‌های کمتر از مردار‌ها!


با شما هستم، غنیمت ‌خوارها!


بذر هفتاد و دو آفت در شما


بردگان سکه! لعنت بر شما


باز دنیا کاسه خمر شماست


باز هم شیطان اولی‌الامر شماست


با همان ‌هایم که بعد از آن ولی


شوکران کردند در کام علی


باز آیا استخوانی در گلوست؟


باز آیا خار در چشمان اوست؟


ای شکوه رفته امشب بازگرد!


این سکوت مرده را در هم نورد


از نسیم شادی یاران بگو!


از «شکست حصر آبادان» بگو!


از شکستن از گسستن از یقین


از شکوه فتح در «فتح المبین»


از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو


ای شکوه رفته! از «مهران» بگو!


از همان‌هایی که سر بر در زدند


روی فرش خون خود پرپر زدند


شب‌ شکاران سحراندوخته


از پرستوهای در خود سوخته


زان همه گل‌ ها که می‌بردی بگو!


از «بقایی» از «بروجردی» بگو!


پهلوانانی که سهرابی شدند


از پلنگانی که مهتابی شدند


ای جماعت! جنگ یک آیینه است


هفته تاریخ را آدینه است


لحظه‌ای از این همیشه بگذرید


اندر این آیینه خود را بنگرید


ابتدا احساس‌هامان تُرد بود


ابتدا اندوه‌هامان خرد بود


رفته‌رفته خنده‌ها زاری شدند


زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند


ای شهیدان! دردها برگشته‌اند


روزهامان را به شب آغشته‌اند


فصل‌هامان گونه‌ای دیگر شدند


چشم‌هامان مست و جادوگر شدند


روح‌هامان سخت و تن‌آلوده‌اند


آسمان‌هامان لجن‌آلوده‌اند


هفته‌ها در هفته‌ها گم می‌شوند


وهم‌ ها فردای مردم می‌شوند…


فانیان وادی بی ‌سنگری!


تیغ ‌های مانده در آهنگری


حاصل آن ماجراها حیرت است؟


میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟


حاصل آغازها پایان شده است؟


میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟


زخمی‌ام، اما نمک… بی‌فایده است


درد دارم، نی‌لبک… بی‌فایده است


عاقبت آب از سر نوحم گذشت


لشکر چنگیز از روحم گذشت


جان من پوسید در شب‌غاره‌ها


آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!



خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.