رابطه هنر دینی با هنر مدرن
ماجرای هنر و زیباشناسی در فرهنگ اسلامی، غیر از ماجرای هنر در غرب است. از قرن هجدهم و از زمان بومگارتن و کانت، هنر در سرزمین های غربی معنای خاصی را به خود گرفته که قابل تطبیق با تاریخ هنر اسلامی نمی باشد.
بومگارتن نخستین بار با نوشتن کتاب زیباشناسی به تفکیک میان هنرهای زیبا و هنرهای مفید یا کاربردی پرداخت و آن دسته از هنرهایی را که در گذشته از آنها به صنعت و حرفه تعبیر می شد، از هنرهایی مانند نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، هنرهای نمایشی و امثال آن جدا نمود و به تعبیر دیگر از حرفه هایی هم چون رنگرزی، نجاری و امثال آن به هنرهای مفید و کاربردی تعبیر نمود. این نخستین گسست میان هنر به معنای جدید با هنر قدیم می باشد، در گذشته علاوه بر این که مشاغل با انواع هنرهای زیبا تمایز و جدایی نبود، کلیه مشاغل و حتی کارهای عادی نیز اگر برخوردار از غایت و هدف دینی بود، می توانست مقدس تلقی شوند. به تعبیر رنه گنون:
تمدن سنتی دارای خصیصه ای است که از زمان تفکیک امور مقدس از امور غیرمقدس یعنی تفکیکی که در آغاز کار وجود نداشت، فقط به وسیله اعمال روحانی محافظت گردید...دین به هیچ وجه امر محدود و کاملاً محصوری نیست که جای جداگانه ای داشته و چنان که غریبان متجدد (یعنی لااقل گروهی که هنوز به قبول دین تن در می دهند) تصور می کنند، روی بقیه امور هیچ اثر واقعی نداشته باشد، به عکس در این جا دین در همه شئون زندگانی انسان نفوذ دارد. در عصر جدید، زیباشناسی یا aesthetics از ریشه یونانی aesthesis به معنای امر حسی و آنچه که درباره حس است، اطلاق می شود. در واقع در عصر مدرن زیبایی به زیبایی حسی و آنچه که به امور محسوس متعلق است، تنزل نمود، به طوری که بومگارتن موضوع علم الجمال یا معرفت حسی را، زیبایی می داند و زیبایی کامل یا مطلق را آن می داند که به کمک احساس شناخته شود و یا کانت زیبایی را از سنخ همین حس کردن های بی واسطه و بدون کمک مفاهیم می داند که قوه حس ما آن گاه که با یک امر زیبا همچون گل زیبا مواجه می گردد؛ قوه خیال می کوشد تا در بازی آزاد خود با قوه فاهمه، این زیبایی را تحت یکی از مقولات فاهمه قرار دهد. او معتقد است که حکم زیبایی شناختی از طرفی با یک امر حسی و خارجی مواجه هست و از جانب دیگر وارد چارچوب و ساختار قوه فاهمه می شود، به طوری که از بازی آزاد میان قوه خیال و قوه فاهمه، یا به تعبیر دیگر پرسه زدن خیال در قوه فاهمه این حکم زیبایی شناختی صادر می شود که «این گل زیباست». در فلسفه هنر مدرن،زیبایی به سوی حکم دادن به یک امر حسی سوق پیدا نمود و به همین صورت به دنبال این رویکرد سوپژکتیویستی از هنر، انواع هنرهای هفت گانه در عصر مدرن می کوشند تا زیبایی حسی را بیافرینند. به علاوه که در نگاه سوپژکتیویستی افرادی هم چون کانت، خلق اثر هنری و آفرینش هنری مبتنی بر نبوغ و استعداد ذاتی و فطری افراد است، در حالی که از دیدگاه عارفان اسلامی، خلق اثر هنری به خاطر اتصال و ارتباط یافتن هنرمند با آن زیبایی و خیر مطلق ازلی است که موجب می شود تا هنرمند بتواند از آن کنز مخفی و از آن ذات زیبای غیب الغیوبی که بر او تجلی یافته است، اثری را بیافریند.
در فرهنگ اسلامی و از دیدگاه حکمی و عرفانی، اززیبایی به معنای زیبایی حسی مراد نمی شود.غزالی درباره زیبایی می گوید که جمال ظاهر را می توان با حواس درک نمود اما جمال باطن را باید با نفس و دل جستجو نمود. به طوری که درک زیبایی باطنی عالم نیازمند روح و قلب سلیم است، قلبی که با تصفیه صیقل داده شده و توانایی درک زیبایی های الهی را که در عالم تجلی نموده، دارا شود.بنابراین هنر، تجلی بخش زیبایی ها و صفات الهی است و عالم ماده نیز براساس ظهور و تجلی صفت فعل خداوند تبلور یافته است، به گونه ای که هر زیبایی در عالم به زیبایی خداوند بر می گردد.
به نقل از راسخون