• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 773)
دوشنبه 7/1/1391 - 23:58 -0 تشکر 442799
معجزة توسّل




ابوالواحد ابویف، از طلّاب چچنی در حوزه علمیّه قم است. وی از جمله تشرّف یافتگانی است كه از مذهب تسنّن به تشیّع گرویده است. همان طور كه می‌دانیم تغییر مذهب امر چندان راحتی نیست و به قول خود او، وی دومین چچنی است كه به مذهب تشیّع مشرّف شده است و فرد اول توسط وهّابی‌ها به شهادت رسیده است.
امّا حادثه‌ای شگفت‌ و جالب توجّه موجب تشرّف ابوالواحد بوده است. در گفت‌وگویی كه در همین باره با وی صورت گرفته، آن حادثه را به همراه پاسخ چند پرسش از این مستبصر جویا شده‌ایم كه آن را به حضور شما گرامیان تقدیم می‌كنیم، باشد كه بیش از پیش موجبات استحكام اعتقادی ما را فراهم آورد.


سه شنبه 8/1/1391 - 0:5 - 0 تشکر 442800

آقای ابوالواحد ابویف، ضمن تشكّر، درخواست می‌كنیم جریان ورود خود به ایران و تشرّف به مذهب تشیّع را برای ما بیان فرمایید.
واسطه آمدن من به كشور ایران، پدرم بود، كه به علّت شغلش به ایران رفت و آمد داشت، به زیارت قم می‌آمد و در تهران تجارت می‌كرد. او به من می‌گفت كه شما باید به كشور ایران بروی و درس بخوانی؛ گفتم: چه درسی و چه رشته‌ای؟ من تازه مدرسه را به پایان برده بودم. پدرم به من گفت كه ایران دینش اسلام و مذهبش شیعه است، گفت دانشگاهی هست و می‌توانی درس بخوانی. وارد این مدرسه كه شدم، دیدم كه دین اصلی و كلّی ایران، اسلام و مذهبشان، شیعه است.
شیعه را برای ما به گونه‌ای دیگر تعریف كرده و
گفته بودند كشتن شیعیان حلال است. اصلاً نباید به آنها سلام كنید یا حرف بزنید. من چون سنّی «شافعی» بودم، حرف‌هایشان به دلم نشسته بود و هیچ اعتنا و اعتمادی به آنچه شیعیان و اساتید من می‌گفتند، نمی‌كردم.
شش ماه بعد كه به كشورم بازگشتم، به پدرم گفتم كه دیگر به مدرسه نمی‌روم. پدرم گفت: چرا؟ گفتم: خوب، به «دانشگاه مدیترانه» كه بهترین دانشگاه است، می‌روم؛ از لحاظ مالی هم كه مشكلی نداریم. پدرم گفت: شما همان‌جا بروید، من راضی نیستم كه شما در دانشگاه مدیترانه تحصیل كنید.
با اینكه علاقه نداشتم ولی چون خواست پدرم این  بود، دوباره برگشتم. همین‌طور سه، چهار بار رفتم و برگشتم. آخرین بار كه آمدم، مشكلات زیادی پیدا كردم و رفتم پیش یك آقایی، از مسئولان تا با ایشان ملاقات كنم. ایشان هم گفت، كه دو ساعت دیگر با شما صحبت می‌كنم. منتظر ایستاده بودم كه یك نفر دیگر آمد و با رفتار بدی به من گفت: برای چه آمدی اینجا؟ چه كار داری؟ گفتم: می‌خواهم با حاج آقا صحبت كنم. گفت: نه، نمی‌خواهد. گفتم: خودشان گفته‌اند كه با من صحبت می‌كنند. گفت: نه؛ به من گفتند كه نمی‌خواهند با شما صحبت كنند. گفتم: خوب، اگر نمی‌خواهند، باشد و بیرون رفتم.
از آن‌ جا  كه اهل تسنّن شافعی هم امام زمان(ع) را قبول دارند، با خودم گفتم این شیعه‌ها یك حرف‌هایی می‌زنند كه اگر مشكلی برایتان پیش آمد، توسّل كنید، بخواهید و حتماً جواب قطعی می‌گیرید. من هم حقیقتش، اعتقادی نداشتم، امّا به خاطر این كه یك نفر از نسل آنها  ـ امامان(ع) ـ كه سید بود و با من این رفتار را كرده بود، ناراحت شده بودم. گفتم: یا امام زمان(ع) چرا با من این‌گونه رفتار می‌كنند؟ من از آن كشور آمده‌ام این‌جا درس بخوانم، شما را بشناسم، نه اینكه آنها را بشناسم. آمده‌ام ببینم دین چیست؟ علّت بدرفتاری آنها با من چیست؟ این حرف‌ها را زدم و رفتم. به خانه كه رسیدم، دیدم وجودم به هم ریخته، فطرتم به هم ریخته. اصلاً نمی‌توانستم حضورم را ثابت كنم. اصلاً نمی‌دانستم باید چه كار كنم. آن قدر به هم ریخته بودم كه فكرهای عجیبی داشتم. ثانیه‌ای بر من نمی‌گذشت كه سؤالی به فكرم نیاید كه چرا به این شكل نماز می‌خوانید، چرا قبول نمی‌كنید؟ سئوالات عجیبی بود كه حتی  الآن از یادآوری‌اش به لرزه می‌افتم. نمی‌دانستم، واقعاً چه كار كنم. با همسرم صحبت كردم. همسرم گفت كه چه فرق‌هایی بین آنها و ما هست؟ گفتم: هیچ فرقی ندارند، جز از جهت امامت. وگرنه قرآن كه یكی است، پیامبر كه یكی است، خدا كه یكی است. ما هم كه امام علی(ع) را قبول داریم. حسن(ع) و حسین(ع) را قبول داریم. خوب چه فرقی می‌كند؟‌ پس همین‌طور كه به شما پیغام رسیده نماز بخوانید. من باز فكر كردم و روز دوم شروع كردم به نماز خواندن. موقعی كه ایستادم، بدنم می‌لرزید، كه ما چرا به این صورت نماز می‌خوانیم و از این دسته افكار.
همان شب منتظر هدیه‌ای الهی بودیم. من بیرون خانه، پایین بودم، در همان روزها یا دو، سه روز بعد از آن بود كه همسرم با گریه آمد پایین. گفتم: چه شده؟ چه خبر است؟ گفت: در خانه ما یك نفر دیگر هست. گفتم: هیچ كس نیست. گفت: هست، با من نماز می‌خواند، زمانی كه من بلند می‌شوم، با من بلند می‌شود. وقتی من می‌نشینم، با من می‌نشیند، وقتی دعا می‌كنم با من دست‌هایش را بلند می‌كند. گفتم: نه، این چیزها ممكن نیست. خودم می‌دانستم یك اتفاقاتی صورت گرفته و یك مسائلی هست و واقعاً‌ وجود دارد. ولی باز گفتم: شما خیال كرده‌اید. رفتیم و با هم خانه را گشتیم، هیچ كس نبود. شب دوم كه من با دوستانم بیرون صحبت می‌كردم و بر روی یكی از مسائل شیعیان بحث می‌كردیم، دوباره خانم‌ام در حالی كه فرزندمان در آغوشش بود، به پایین دوید و گریه می‌كرد. گفتم: چه شده؟ گفت: باز هم آن آقا آمد پیشم. گفتم: كسی نیست. گفت: الآن كه داشتم نماز می‌خواندم با من نماز می‌خواند. (با هم بالا رفتیم) روزهای بعد كه به همین شیوه نماز را ادامه می‌دادم، خودم هم احساس می‌كردم، دیدم كسی دست مرا گرفته و مرا از تاریكی به روشنایی آورده. زندگی‌مان عوض شده بود اعتقاد من در مورد شیعه، كه اصلاً شیعه را قبول نداشتم و منكر آن بودم، عوض شده و خیلی به شیعیان محبت پیدا كرده و علاقمند شده بودم. نه این كه علاقه من از روی كتاب باشد، نه، چون كتاب هم نمی‌خواندم. آن یك معجزه بود ان‌شاءالله خداوند و همه ائمه(ع) مرا ببخشند.
قبل از آن مهری را كه با آن نماز می‌خوانیم می‌زدم، نسبت به شیعه، علمای شیعه و كتب شیعه خیلی بی‌احترامی می‌كردم. با بچه‌ها كه صحبت می‌كردیم، به شیعیان می‌خندیدم و می‌گفتم كه شما برای سنگ نماز می‌خوانید و... امّا پس از این اتفاق مثل اینكه اصلاً این حرف‌ها نبود. چون ما جدّمان شیعه بوده و از شیعه هم هستیم، خیلی سال‌ها هم شیعه بودیم. خودم تعجب كردم. گفتم كه حتماً این حرف‌هایی كه شیعیان می‌گویند، واقعاً درست است. مشكلاتی كه داشتم، اصلاً نمی‌دانم چی شد و كجا رفت. تمام نیازمندی‌هایم برطرف شده بود، از نظر درسی و علمی هم به دین اسلام علاقمند شده بودم. چون جدّ ما هم یكی از علمای بزرگ بود كه به خط خودش قرآنی هم داریم كه  الآن در منزل ماست. نمی‌دانم چرا قبل از آن نخواسته بودم  اسلام را یاد بگیرم و دینم را بشناسم، امّا پس از آن اتفاق یك مرتبه دیدم واقعاً این مسائل خیلی لذت دارد. خیلی به آنها علاقمند شدم و درس‌ها را شروع كردم.
زمان زیادی نیست كه به راه راست هدایت شده‌ام یادم هست كه یك ثانیه نمی‌شود كه خدا را شكر نكنم كه حداقل قبل از مرگم، راه راست را به من نشان داد. بعداً همسرم می‌گفتند كه آقا این‌جا آمده‌اند، می‌گفتند وقتی دعا می‌كنند میان دست‌های من، دست‌های بچه‌ای می‌آید و... خودم هم این اتفاقات و حرف‌ها را قبول داشتم ولی نمی‌خواستم به همسرم بگویم (چون آنها این مسائل را یك جور دیگر تعبیر نكنند) زمانی كه خداوند به ما فرزندی داد به من خبر رسید، كه این همان دستی است كه می‌گفتم و این همان بچه است، گفتم: شكر خدا.
خدایا شكرت كه دست مرا گرفتی و مرا رها نكردی، ائمه(ع) با این كه من ارزشش را نداشتم، دست مرا گرفتند و مرا بردند و از ائمه(ع) خیلی جواب گرفته‌ام، نه یك بار.

سه شنبه 8/1/1391 - 0:6 - 0 تشکر 442802

تاریخ تشیّع شما چه زمانی است؟
اواخر سال 1381

لطفاً درباره عامل تشیّع خودتان توضیح دهید؟

توسّل به امامان(ع). من از طریق توسّل به تشیّع رسیدم، این راه را پیدا كردم و می‌دانم كه هر كسی توسّل و اعتماد به امام داشته باشد، موفق می‌شود و همین اتفاق برایش می‌افتد، همان‌طور كه برای من افتاد. و شما كه برادران من هستید و این‌جا تشریف دارید، بدانید كشورتان یك كشور مقدسی است كه می‌توانید از شیعه، علما و اساتید استفاده كنید و سؤال كنید، جاهای زیارتی هم دارید. واقعاً خوش‌شانس هستید، اگر قدر این‌ها را بدانید. این‌ها چیزهای عجیبی است و احتمال دارد كه امروز اتفاقی نیفتد؛ مثلاً بگویید: نمازم را خواندم و در زندگی من هیچ چیز عوض نشده، شاید خداوند صلاح نداند كه الآن اینگونه شود، امّا حتماً اجری دارد.

بیشترین توسّلتان به كدام امام بوده است؟

اولین توسّلم به حضرت مهدی(ع) بود و بعد از ایشان به ائمه دیگر هم توسّل داشته‌ام و جواب‌های عجیبی گرفته‌ام. كسی تا برای خودش اتفاق نیفتد باورش نمی‌شود، ولی من چیزهایی پیدا كردم كه اجداد من پیدا نكرده‌اند.

در مطالعات خودتان، قبل و بعد از تشیّع، بیشتر چه كتاب‌هایی خوانده‌اید؟

من قبل از تشرّف به مذهب شیعه، اصلاً كتابی نمی‌خواندم و نسبت به كتب شیعیان هم بی‌احترامی می‌كردم. كتاب‌های مقدماتی را شروع كرده‌ام، كتاب‌های توضیحات حدیثی، اعتقادی، نحوی،  و  زندگی‌نامه ائمه(ع).
بعد از مدتی كه شیعه شدم (بعد از یك سال)، خوابی دیدم كه در لشكر رسول‌الله(ص) شركت دارم و تعداد ما خیلی كم است و نیزه و شمشیر داریم. من صورت و بدن حضرت را نمی‌دیدم و فقط حرف‌های ایشان را می‌شنیدم. آن حضرت(ص) كنار من بودند ولی من ایشان را نمی‌دیدم، خود رسول‌الله(ص) به من گفتند به اطراف خود نگاه كنید. دیدم تمام كوه‌ها، پر از لشكریان ابوسفیان بود. خود ابوسفیان سفیدپوش بود و بقیه لشكرش سیاه بودند و جای خالی در لشكرش نبود. خودم عرض كردم یا رسول‌الله اجازه دهید با آنها بجنگیم. ایشان فرمودند: صبر كنید، باید ببینیم آنها چه می‌خواهند. خود ابوسفیان جلو آمد و به حضرت خیلی بی‌احترامی كرد. با بچه‌هایی كه نزدیك من بودند، سؤال كردیم كه اجازه دهید كه با آنها بجنگیم و ایشان می‌گفتند: نه باید صبر كنیم. از این خواب‌ها تعجب كردم و از چند تن از اساتید سید خود سؤال كردم، گفتم چنین چیزی واقعیت دارد؟ گفتند اگر پیامبر را دیده باشی قطعاً بدان كه به غیر از او كسی نیست و نمی‌تواند به صورت آن حضرت در بیاید. بعد خوشحال شدم و گفتم: كه خوب یك چیزی دست مرا گرفته و من باید به هدف‌هایی كه دارم برسم و سعی خود را بكنم. پس از مدتی دوباره خواب دیدم كه سیدی ایستاده و خیلی خشن به من نگاه می‌كند. از او سؤال می‌كردم، امّا به حرف‌های من گوش نمی‌داد و فقط می‌گفت: چرا این كار را كردی؟ نمی‌دانستم چه كاری را می‌گویند. بلند شدم، وضو گرفتم و با خود گفتم: خدایا من چه كار كرده‌ام كه ایشان از  من ناراحت هستند؟ گناهان كوچك و بزرگم ـ كه البتّه همه گناهان بزرگ هستند و نباید آنها را كوچك شمرد ـ به خاطر آوردم و گفتم، شاید به خاطر این گناهان باشد، شكر اعمال را نیز به جا آوردم؛ چند روز بعد دوباره آن سید را در خواب دیدم كه خیلی خوشحال است و از من راضی است. وقتی ازاساتید خود تعبیر آن را خواستم، گفتند كه خیر است.
یك روز دیگر سید آمدند و در پشت میزتحریر نشستند و چند نفر دیگر هم بودند و به ما درس اخلاق می‌دادند. گفتم شاید من اخلاقم خوب نیست و به دیگران حرفی زده‌ام و كسی را ناراحت كرده‌ام.
نصیحتم این است كه متوسّل شدن، چیز عجیبی است هر كس بخواهد، حتماً به او می‌دهند، حتماً نباید همین امروز بدهند، آنها طوری حاجت شما را می‌دهند كه خودتان نفهمید.

سه شنبه 8/1/1391 - 0:6 - 0 تشکر 442803

آیا بعد از تشرّف به تشیّع اقدامات تبلیغی هم انجام داده‌اید؟
من بعد از این كه راه راست را پذیرفتم یك بار هم تبلیغ رفتم و با پدر و مادر خودم هم صحبت كرده‌ام و ان‌شاءالله آنها هم شیعه می‌شوند. آنجا شیعه شدن سخت است و من دومین نفری هستم كه در چچن شیعه شده‌ام، كه اولین نفر به دست وهابی‌ها كشته شد. ما یك سایتی به زبان روسی راه‌اندازی كرده‌ایم و یك كتاب چهل‌حدیث درباره دروغ، غیبت و اخلاق هم شروع كرده‌ام به ترجمه كردن. افكار زیادی دارم كه به یاری خدا و ائمه(ع) باید به انجام برسانم.
شما در مذهب تشیّع چه چیزی  را یافته‌اید كه قبلاً نیافته‌ بودید و برتری‌های مذهب تشیّع چیست؟
برتری‌های شیعه از لحاظ مذهب بر تسنّن خیلی زیاد است. ولی اساسی‌ترین مطلب، احكام است. وقتی از یك عالم سنی، در مورد مسئله‌ای سؤال كنید، از طریق قرآن و احادیث نبوی پاسخ شما را می‌دهد و گاهی برای یافتن پاسخ، كلّ قرآن را می‌گردد و زمانی كه چیزی نمی‌یابد،‌ چون تمام مسائل و جزئیات در قرآن نیامده، از خودش قیاس می‌كند؛ یعنی یك مسئله شبیه را پیدا می‌كند و می‌گوید این، این‌گونه است، پس این هم به این صورت می‌شود. امّا در مذهب شیعه، این‌ گونه نیست. كوچك‌ترین مسئله در امور زندگی دنیوی، مادی و معنوی و هرگونه سؤالی كه دارید، خود اهل بیت(ع) پاسخ‌های آن را داده‌اند و من ندیده و نشنیده‌ام كه پرسشی را بی‌پاسخ گذاشته باشند.
برتری دیگر، خود اهل‌بیت(ع) هستند كه در قرآن و بسیاری از احادیث نبوی از آنها صحبت شده است امّا درباره خلفای اول، دوم و سوم نه در قرآن، نه در احادیث چیزی نیامده است.
اگر من بخواهم سؤالی را از خلفا بپرسم، آنها برای یافتن پاسخشان به امیر مؤمنان مراجعه می‌كنند. حالا اگر آنان جانشینان پیامبرند، چرا نمی‌توانند پاسخ سؤالات را بدهند. در صورتی كه اهل بیت(ع) به تمامی سؤالات پاسخ می‌دهند. از لحاظ اخلاق و عدالت هم تشیّع برتری‌های زیادی دارد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.