مثال هم بگم.
مثلا آدمی که ورشکست میشه، اولش اینه که متوجه میشه که خودش قدرت برتر نیست.. بلکه اصلا کارها یه صاحب اصلی داره... که اون هیچ کاره است و دست صاحبشه.. پس غرورش میخوابه
چون غرورش میخوابه، چون میبینه کارا دست خودش نیست، نیازهای خودش رو میبینه، به سمت خدا میاد و با خدا مناجات میکنه... کم کم اینقده مشغوله راز و نیاز با خدا میشه که مشکلاتش هم یادش میره.. زلیخا رو یادت بیاد... چجوری با خدا رفیق شده بود که دیگه یوسف رو هم کاری نداشت...
یعنی کم کم براش چیزای کوچک و مادی بی ارزش میشه و به سمت معنویات میاد...