چشم هایش بسته بودند. عادتش همین بود. هیشه وقتی اسامی برندگان خوش بخت قرعه كشی بانك اعلام می شد چشمایش را می بست مقابل شعبه می ایستاد و چشمهایش را آرام آرام باز می كرد و همین كه اسمش را در لیست برندگان خودرو و سكه طلا پیدا نمی كرد به فكر افزایش موجودی اش می افتاد تا بتواند شانس خودش را برای برنده شدن افزایش دهد. اما این بار كه با چشمهای بسته از مقابل بانك عبور می كرد حتی توقف هم نكرد چه برسد به اینكه بخواهد چشمهایش را باز كند چون آمبولانس بهشت زهرا نمی توانست معطل بشود