نمایشهای سنتی در كنار شادكردن مردم و خندهدار بودن، همیشه حامل پیامهای اخلاقی هم بودهاند. پیامهای سادهای كه بر اساس نیازهای جامعه انتخاب و چون راحت و روان و ملموس روایت میشوند و از جنس مردمی هستند كه به تماشا نشستهاند، خیلی راحت به دل مینشینند. پیام اخلاقی «شهرآشوب»، مذمت دروغ یا به قول خود كارگردان، فتنهانگیزی آن است. موضوعی كه گرچه ازلی ـ ابدی است، در دنیای امروز به چالشهای جدیدی در جوامع گوناگون ما تبدیل شده است.
این درونمایه در شهرآشوب با نگاهی به یكی از داستانهای هزار و یك شب، در قالب داستان غلام سیاهی به اسم سلیم روایت میشود كه عاشق قدمشاد كنیز همسایهشان شده كه اربابش ندیم اعظم و مشاور پادشاه است. غلام برای رسیدن به كنیز تحت تاثیر القائات همین جناب ندیم اعظم خرابكاریهایی میكند كه بعد مجبور میشود برای درست كردنش باز هم دروغ بگوید. به این ترتیب دروغ اول به قول مارتین لوتر مثل یك گلوله برف قل میخورد و هی بزرگ و بزرگتر میشود تا اینكه همه شهر را به هم میریزد. گرچه بنا به فرمول پایان خوش این نمایشها همه چیز ختم به خیر میشود و در نهایت جناب سلیمخان هم به وصال قدمشاد خانوم میرسد. نكته انحرافی ماجرا و چیزی كه باعث میشود داستان از آن بلبشو به سرانجام برسد این است كه دروغهای سلیم دست آدمهای دیگری را كه قصد انجام كارهای خلاف بزرگتری را در سر میپرورانند، رو میكند. مهمترین آنها همان ندیم اعظم است كه همه آتشها از گور او بلند میشود و سلیم بیچاره را اغفال كرده تا «لباس سلام» یا خلعت گرانقیمت اربابش خواجه محراس را برایش بیاورد كه وقتی به حضور شاه میرسد آن را میپوشد.
یكی دیگر از درونمایههای نمایش پرداختن به موضوع سحر و جادو است. ندیم اعظم در كار طلسم و جادو برای بهزیركشیدن سلطان از تخت و جانشینی اوست و خلعت خواجه محراس را هم برای دوختن همان طلسم به آستین و جاری كردن آن میخواهد. ذات سیاهبازی سادگی و روانی و تكیه بر تكهپرانی و بامزگی سیاه است و هر تغییر فرمی میتواند با نقض این قانون، سیاهبازی را از مسیر و وظیفه اصلیاش دور كند. اما یكی از ویژگیهای سیاهبازیهای فتحعلیبیگی بخصوص در چند كار اخیرش تعدد پردهها و صحنهها به شیوه متون كلاسیك است. او شكل جدیدی از سیاهبازی را روایت میكند كه مخصوص خود اوست و در عین پایبندی به قواعد كلی، همچون درامهای كلاسیك نكاتی مثل مقدمه، نقاط اوج، گرهگشایی و پایانبندی نیز در آن لحاظ میشود. هرچند بعضی جاها افراط در این كار میتواند به دلیل غلبه فرم بر محتوا باعث اطناب كار و خستگی و دلزدگی تماشاچی شود و حتی كار را از مسیر و هدف اصلیاش دور كند.
برای نمونه در این كار میتوان به صحنهای اشاره كرد كه خواجه محراس برای شكایت به محكمه رفته و طنازی محتسب و منشی محكمه در غیاب سیاه آنقدر طولانی میشود كه انگار نه انگار ستاره اصلی نمایش كس دیگری است. انگار كه بازی شیرین و میمیك منحصر بهفرد حمیدرضا الهیاری در نقش منشی محكمه خود دستاندركاران را هم مرعوب كرده است. نمونه دیگر، صحنه حمام كردن شاه و ندیم اعظم است كه خیلی بیشتر از چیزی كه باید طول میكشد و سیاه در اینجا هم حضور ندارد.
شاید این دغدغههای تئوری و فرمی، ذیل یادداشتی بگنجد كه كارگردان در بروشور نمایش نوشته و در آن به یكی از دغدغههای خودش بعد از سالها كار در زمینه سیاهبازی اشاره كرده؛ این كه «آیا نمایش سیاهبازی بر پایه بداههسازی محض بوده یا اینكه تمرین و ممارست هم لازمه كار هست؟». او بلافاصله بعد از طرح این پرسش درمقام پاسخ برآمده و به این نتیجه رسیده كه بازیگر مبتدی و ناآشنا با اصول و مبانی اجرای نمایش تختحوضی در بداهه نمایش را به بنبست میبرد و با بازیگر ماهر و كاركشته هم گرچه نمایش به سرانجام قابل قبولی خواهد رسید، ولی قطعاً دچار معضل پرگویی و نبود ایجاز و خلاقیتهای ویژه خواهد شد.
به نظر میرسد این سوال میتواند موضوع تحقیق كوچكی درباره تخت حوضی باشد و قابل پیشبینی است كه جواب نهایی هم به چیزی كه او گفته بسیار شبیه باشد. اما باید در مورد سوال و موضوع تحقیق و بخصوص زمان افعال بیشتر دقت كرد. به این ترتیب میتوان نتیجه نهایی را اینطور تخمین زد كه در گذشته به احتمال بسیار قوی اساس كار نمایشهای سیاهبازی بداههپردازی بوده و گروه بازیگران و بخصوص سیاه از ویژگی عدم وابستگی به سالن یا مكان خاصی برای اجرا، كمال استفاده را میبردهاند. ضمن اینكه ویژگی عدم وابستگی به مكان، سطح توقع بیننده را تا حد زیادی تعدیل میكند. اما شرایط فعلی تئاتر و به تبع آن نمایش سیاهبازی و اینكه تماشاگر برای دیدن آن با پرداخت هزینهای در سالن حاضر میشود، جایی برای بداههپردازیهای كلی و تغییر مسیر داستان تا حدی كه در اینجا از مفهوم واژه «بداهه» انتظار داریم، باقی نمیگذارد. این البته جدا از چیزی است كه به نام «اتود» میشناسیم و در شرایط ایدهآل میتوان خلق متن را هم بر اساس آن پیش برد؛ چیزی كه كارگردان شهرآشوب هم در توضیح شیوه كارش به آن اشاره كرده است.
به هرحال در زمانهای كه همه فریاد مدرنیت و خرق سنتهای گذشته را سر دادهایم و همه چیز بوی جدی بودن میدهد، دیدن نمایشی كه با سبك خودش یعنی مسخرگی و خندیدن بر همه چیز به چالشهای اساسی جامعه میپردازد، كار جسورانهای است و تماشایش فرصت مناسبی است برای تئاتردوستانی مثل من كه از تفرعن حاكم بر صحنههای تئاتر خسته شدهاند و میخواهند با دیدن تصویر كاریكاتوری خود و جامعهشان یكی دو ساعتی از ته دل بخندند. شاید اینجوری دنیا هم به آنها بخندد. منبع جام جم