سال از روزی که هاجربه دلیل نداشتن 900 تومان پول دارو پرپر شد می گذرد
وما بی خبر از حال سایر هم میهنانمان به شادی روزگار می گذرانیم. مادر هاجر در خصوص اتفاقات روز مرگ هاجر گفت:
«بعد از ظهر، من و هاجر از
سر زمین کشاورزی مردم برمی گشتیم، هاجر فقط گریه میکرد. میگفت دلم درد
میکند. پدرش برای کار به گناوه رفته بود. ماشینی هم برای اینکه او را به
درمانگاه ببرم نبود. راه طولانی و جاده هم سنگلاخ؛ تراکتوری که به قلعه
رئیسی گچ میرفت آمبولانس هاجر شد. دکتر برایش دارو نوشت. 900 تومان میشد.
سرم و آمپول نوشت اما لوازم سرم در درمانگاه نبود. در زایشگاه را هم بسته
بودند. آمبولانس برای بردن او به دهدشت 6500 تومان پول میخواست. این پول
هزینه یک ماه زندگی مان بود و من تنها دو هزار تومان داشتم که از فروش
گندمهای خانه تهیه کرده بودم. گفتم: هاجر پول ندارم. هاجر گفت: برگردیم
خانه خوب میشوم... .»
مادر عکس هاجر را نشان داد و گفت: حیف! همین یک عکس را از صورت ماهش دارم.