11869 روز از ربودن امام صدر در لیبی می گذرد...
بسمالله الرّحمن الرّحیم
من هیچ خاطرهی دیداری با امام موسی صدر ندارم، یا هیچگاه ایشان را ندیدهام و یا اگر دیدهام، همراه با شناخت نبوده است؛ لکن نام او از جمله نامهائی است که از ابتدای کودکی برایم آشنا بوده و بارها شنیده بودم. هرگاه که به مناسبتی مادر از دوستان دوران طلبگی پدرم و مراودات دوستانهی آنها با هم سخن میگفت، حتماً صحبت از «آقا موسی صدر» به میان میآمد.
از اوائل دههی پنجاه شمسی که فعّالیّتهای پدرم در لبنان گسترش یافت، هر زمان که پدر از سفر باز میگشت، در خلال موارد مختصری که برایش قابل بازگو بود، نام «آقا موسی» بارها تکرار میشد. من طبعاً در جوار پدر، با دوستان نزدیک ایشان که بعدها از رهبران انقلاب و بعدتر شهداء محوری نظام گشتند، بارها در منزل خودمان، منازل ایشان، مسجد قبا، و ... برخورد داشتهام؛ ولی هماره دلم میخواست «آقا موسی صدر» را ببینم. آرزوئی که تا به امروز محقّق نشده است، ولی هیچگاه دلم نمیخواهد ناامید شوم.
روزی در ماههای اوّلیّهی پیروزی انقلاب در دفتر پدرم در دانشکدهی الهیّات دانشگاه تهران بودم؛ خواهر امام موسی صدر نزد پدر آمده بود. از مفقود شدن امام صدر چند ماهی بیشتر نگذشته بود. شاید کارهای دیگری هم داشت، ولی عمدهی صحبتهای او با پدر حول امام صدر و اخباری که از ایشان در دست است دور میزد. ایشان میگفت ما حتّی آدرس زندانی که آقا موسی در آنجا زندانی است را داریم. لحن پدر در یادکرد از آقا موسی صدر، اشتیاق مرا در شناخت بیشتر آقا موسی افزون میکرد.
در همان ماههای اوّلیّهی پیروزی انقلاب، تقریباً هر دو هفته یکبار در منزل خودمان میزبان شهید مصطفی چمران، شهید محمد منتظری، و مرحوم شیخ محمد مهدی شمسالدین بودیم. نام چمران را من سالهای آخر قبل از انقلاب، از پدرم به عنوان فردی که از سوی آقا موسی صدر مأموریّت یافته بود تا پدر را در سفرهای درون لبنان همراهی کند، شنیده بودم؛ و شیخ شمسالدّین هم که جانشین امام صدر در مجلس شیعیان لبنان بود و در عکسهای پدرم در لبنان با چهرهاش آشنا بودم؛ و محمد منتظری هم که در لبنان با این مجموعه سوابق، و البتّه نزاع داشت. جمع شدن این سه بزرگوار در منزل ما، در پی اختلافات مشهور آنان در لبنان بود، و حال که دستشان از امام صدر کوتاه بود، شاید پدرم را به عنوان حکم برگزیده بودند. و این همه بازهم بر اشتیاق من نسبت به امام صدر میافزود.
در اوّلین سفری که به لبنان داشتم، با شوق فراوان به محلّ مجلس شیعیان لبنان رفتم. عکس بزرگ امام صدر، حضور زندهی او، و استقبالی که از من شد از سوی کسانی که چهرههای جوانتر آنان را در عکسهای بازدیدهای پدرم از مدارس شیعیان لبنان و ... دیده بودم، این اشتیاق را شدّت می بخشید. هنگام ورود من به مجلس شیعیان لبنان، شیخ شمسالدین مشغول مصاحبهی تلویزیونی بود، و من در اتاق مجاور با شیخ علی پاکستانی و دیگران به صحبت پرداختم. در خلال فترتی که شیخ شمسالدین به اتاق مجاور آمد، گرم و پرشور سخن گفت؛ و محور سخن امام صدر بود و شهید مفتح، و رابطهی آن دو با هم، و خاطرات اینان از آنان.
و در دوّمین سفرم به لبنان، روزی به من خبر دادند که خواهر امام صدر که از سفر من به لبنان مطّلع شده است، از شهر صور تماس گرفته که زمانی را تعیین کنیم تا به بیروت بیایند برای ملاقاتی و صحبتی. ادب کردم و پیغام دادم که من برای ملاقات شما به صور خواهم آمد. مشتاق بودم که ایشان را ببینم تا علاوه بر پاسخ سؤالاتی که در مورد امام صدر دارم، از مدارک احتمالی موجود در بیت امام موسی مرتبط با پدرم سراغ بگیرم. امّا متأسّفانه فرصت نشد و این ملاقات صورت نگرفت.
شاید به جرأت بتوانم ادّعا کنم هیچ کتابی، مقالهای، گفتاری، سخنی، فیلمی یا مصاحبهای نیست که ردّ پائی از امام صدر در آن باشد و من آن را نخوانده یا ندیده باشم. با بسیاری از دوستان مشترک پدر و امام صدر به صحبت نشسته و نکات فراوانی را آموخته ام. و این همه را نمیتوان صرفاً احساسی نوستالژیک دانست. بلکه باید اعتراف کنم شخصیّت امام موسی صدر، مانند پارهای دیگر از دوستان پدرم، آنچنان است که هرچه به این شخصیّت نزدیکتر شدهام، برایم بیشتر جلوه کرده است.
امام موسی صدر حقیقتاً زنده است، و حضور زندهی امام صدر از آن زمان و تا اکنون، در لبنان و در جهان اسلام به راحتی و وضوح قابل لمس است. نه تنها شیعیان لبنان، و نه تنها علاقمندان به او در ایران، بلکه بسیاری از مسلمانان جهان که با نام و یاد او آشنایند، انتظار آزادی او را می کشند.
محمد هادی مفتح
5/6/1389- قم
منبع