نمی دانم تا به امروز با مفهوم خدا درگیر شده ای یا نه نمی دانم به آن اعتقاد داری یا نه اما این را خوب می دانم که هر کسی دیر یا زود مجبور است با این مفهوم عجیب و بزرگ کلنجار برود- حال نتیجه هر چه می خواهد باشد باشد مهم نیست- رمان گرگها از برف نمی ترسند سعی دارد گوشه ای از این مفهوم غریب – خدا – را بشکافد و بشناسد. حکایت رمان حکایت دو نوجوان به نامهای فتاح و یوسف است که در دورافتاده ترین نقطه سبلان زندگی می کنند و همین تنهائی آنها را وا می دارد تا مدام از خود بپرسند آیا خدا ما را فراموش کرده؟!امتیازات شیوه نویسندگی محمدرضا بایرامی:ترسیم فضای بومی و خاص اقلیم سبلان و عادات خاص مردم سخت کوش این ناحیه سردسیر بازیهای خاص کودکان سبلان چون سرسره بازی روی راههای یخ زده و شکار کبک اولین نقطه قوت کتاب است. من جذابیت دیگر کتاب را در صحنه پردازیهای آن می بینم؛ تئوری پردازان عرصه نقد یکی از شیوه های ایجاد جذابیت در داستان را تعلیق نام نهاده اند؛ تعلیق یعنی اینکه نویسنده حوصله خرج می دهد و خواننده اش را در انتظار می گذارد تا او را با فرارسیدن واقعه ای بزرگ یا غافلگیر کننده به هیجان بیآورد. بایرامی برای اینکه بگوید بناست در ایران دره سی- روستای محل زندگی فتاح و یوسف- زلزله ای بیآید؛ چیزی نزدیک به پنجاه شصت صفحه از کتابش را به این امر اختصاص می دهد. او یکراست و خیلی تند و عجول نمی گوید: زلزله آمد و همه چیز زیر و رو شد و همه مردند! بلکه بر عکس او انگار که بخواهد یک جورچین بچیند و بی آنکه بند را آب دهد ابتدا می گوید: گرگها زوزه می کشند آب چشمه بالا آمده، آبشار قوشابولاغ یخ زده، شیر گاو کم شده، سر یوسف تاب می خورد و جملاتی از این دست. این جملات بارها و جابه جا و به شکل های مختلف از زبان افراد مختلف طی پنجاه صفحه نخست کتاب تکرار می شود تا اینکه هنگام وقوع زلزله فرا می رسد. در این لحظه هم اثری از تکانهای شدید و سر وصدای مهیب و آنچه که ما از زلزله می شناسیم نیست بلکه فروریختن قندیل های غار ؛ بیهوش شدن یوسف و زیر آوار ماندن فتاح است که نشان می دهد زلزله آمده است. این شیوه بایرامی مزیت دیگری هم دارد و آن آموزش نگاه متفاوت به اتفاقاتی تکراری و بارها مشاهده شده است.راز رمان: قسمت و عدل الهی دو بخش از مفهوم بزرگ خدا هستد که در این کتاب به آنها توجه خاص شده است. بایرامی به زیبائی و البته غیرمستقیم این دو مفهوم را برای دو دوست نوجوانش – فتاح و یوسف – شرح و تحلیل می کند. زلزله خانواده فتاح را از او می گیرد ولی با یوسف این کار را نمی کند و پرسش دو نوجوان همین است؛ چرا؟! جدال یوسف و فتاح برای زنده ماندن و جدالشان برای حفظ جان خواهر فتاح و مادربزرگ یوسف و البته جدال با گرگهائی که از برف نمی ترسند از صحنه های زیبای این رمان است. اما زیباترین تصویر این کتاب جائی ست که یوسف قره باش– سگ محبوبش– را در اختیار گرگها می گذارد تا او را بخورند. اگر می خواهید علت این کار دهشتناک یوسف را بدانید کتاب را بخوانید.ضعفهای کتاب:هرقدر نویسنده رمان گرگها از برف نمی ترسند در وقوع واقعی اصلی کتاب یعنی زلزله حوصله به خرج داده در عوض به هنگام نوشتن جملاتش چنین حوصله و صبوریی نداشته است. در بسیاری جاها داستان شبیه گزارش است گزارشی که با صحنه پردازیهای قبلی نویسنده جور در نمی آید.گفتگوها از نظر من ضعیف ترین بخش این کتاب است به خصوص گفتگوهای نوجوانان رمان؛ فتاح و یوسف از اصطلاحات دم دستی و نامتناسب با سنشان استفاده می کنند جملات و کلمات قلنبه سلمبه به زبان می آورند و در یک کلام حرفهایشان مال خودشان نیست. به خوبی پیداست که نویسنده نوجوانان کتابش را مجبور کرده مثل آدم بزرگها حرف بزنند آن هم بیخود و بیجهت! نام رمان: گرگها از برف نمی ترسندنویسنده: محمدرضا بایرامیانتشارات : کتابهای بنفشه – واحد کودکان و نوجوانان انتشارات قدیانیقیمت: 4000 تومان