رجا نوشت: چندی است که بعد استراتژیک سینما برای بسیاری از کارشناسان اهمیت پیدا کرده است و منتقدان و کارشناسان فرهنگی سعی می کنند ازدریچه جنگ نرم ، الگوها و متدهای تازه این هجوم بی وقفه رسانه ای را در قالب فیلم ، سریال ، موسیقی و ... تحلیل و ارزیابی کنند. خصوصا در حیطه سینما این کدگشایی های تحلیلی می تواند کاربر را به یک تفسیر منطقی از آثار هالیوودی برساند و برای وی تماشای اثر ، سرگرمی صرف تلقی نشود.
با توجه به آنچه گفته شد، پلورالیسم یا تکثیر خرده فرهنگ های دینی از شگردهای هالیوود در مخدوش کردن چهره واقعی مذهب است . امروزه محصولات غربی در قالب فیلم و سریال از منظری استراتژیک اعتقادات مذهبی اقشار سنی مختلف را نشانه می گیرند . ممکن است که کاربر این آثار -در هر کجای جهان- پذیرنده آنچه سازندگان اثر سعی در القای آن دارند نباشد، اما اقشار سنی پایین تر برای پذیرش مفاهیم از طریق این مدیوم آمادگی بیشتری دارند . تقریبا از ابتدای هزاره سوم میلادی هالیوود دست به ساخت آثاری می زند که نوجوانان و بعضا کودکان را تحت تاثیر اندیشه های ضد دینی خود قرار دهد . شاید فیلم هایی چون بچه رزماری و دروازه نهم رومن پولانسکی کارکردی برای اقشار سنی میان 10 تا 18 سال نداشته باشد .اما هری پاتر ،هزار توی پن (گیلرمورو دل توره) قطب نمای طلایی ، مجموعه ارباب حلقه ها و ... که تحت عنوان سینمای معناگرا بارها از سیما پخش شده اند تاثیرات مخربی به روی کاربران کمتراز 18 سال می گذارند.
امروز تقریبا همان گروه که سابق بر این تحت لوای کلماتی نظیر معناگرا این دست آثار را در برنامه سینما یک به نمایش در می آوردند ، همین رویه خطا را در برنامه سینما چهار نیز تکرار می کنند.
به عنوان نمونه این برنامه در تاریخ پنجم آذر دست به پخش فیلمی زد که از قضا از مجموعه آثار استراتژیک محسوب می شود و اتفاقا در ترویج پلورالیسم دینی اثری کوشا به حساب می آید .
فیلم اسکلیگ(آنابل جانکل) در زمره آثار استراتژیک کودک قرار می گیرد .پخش آثاری از این دست با فیلتر نقد و بررسی شاید خوراک خوبی برای مخاطب آگاه بزرگسال باشد اما برای اقشار سنی پایین تر کاملا مخرب و خطرناک است . هر چند که نگارنده پیش از این نیز به پخش آثاری نظیر هری پاتر ،نارنیا و حتی قطب نمای طلایی اعتراض داشته ام، اما درنهایت تعجب فیلمی از برنامه سینما چهار پخش شد که در زمره این آثارکفر آمیز قرار می گیرد .معادل بزرگسالانه این فیلم ها ،آثاری نظیر لژیون، کنستانین ،آنجلا(لوک بسون) است که در پروژه های هالیوود برای تببین و تثبیت اسطوره های ضد دینی می کوشند .
فلسفه وجودی این فیلم ها این است که توحید را به صورتی بنیادین به چالش می کشند. فلسفه ای که نوع دیگری از آن را پیش از این نیچه با عنوان مرگ خداوند اعلام کرده بود.
« اسکلیگ» که از برنامه سینما چهار پخش شد فیلمی است که داستانش پس از شکست لوسیفر آغاز می شود. جایی که شیطان در گوشه ای از این دنیا در کلبه ای کثیف و دور افتاده سکنی گزیده تا منفذی دوباره برای احیای شدن بیابد .ارتباط مایکل ( نوجوان و قهرمان فیلم ) با لوسیفر به شکلی ماورایی در دنباله همان کدگشایی نوعی تکرار کلیشه هاست و پسر بچه انگلوساکسونی را در ذهن متبادر می کند که در احیای دوباره شیطان سهم بسزایی دارد ، در بسیاری از صحنه های مهم فیلم مایکل ( شما بخوانید میکائیل ) که از پرواز و اوج گرفتن می ترسد با فرشته ای که نمادی از شیطان است اوج می گیرد . او نیزدر مقابل شیطان را مورد لطف خویش قرار می دهد و تا مرحله احیای دوباره لوسیفر شیطان را همراهی می کند .در مقابل این الطافی که مایکل نسبت به لوسیفر دارد شیطان نیز بعد الهی به خود می گیرد. لوسیفر نیز خواهر تازه به دنیا آمده مایکل را که بیمار است شفا می دهد و این بده بستان شیطانی در واقع ارتباط میان لوسیفر( با نام تازه اسکلیگ)- از منظری استراتژیک - نوعی تقدیس گرایی شیطان پرستی به حساب می آید .
برای اثبات این موضوع اگر فیلم را به صورت درستی مرور کنید متوجه خواهید شد که نیاز به پرودگار و کمک جستن از او به صورت عرف هزاران ساله بشری و دعا کردن در امر بهبود دختر تازه متولد شده در هیچ جای قصه فیلم دیده نمی شود . پدر مایکل نیز به جای پناه بردن به معبود در دوره ای که امور دنیوی زندگی سخت گرفتارش کرده است پناه به الکل می برد. در واقع این شیطان است که در نقش ایزدستان در این فیلم ظاهر می شود و تنها از طریق او امور دنیوی اصلاح می شود، اسطوره کیهان زایی که هیچ ارتباطی با عالم بالا ندارد و رتق و فتق امور دنیوی فقط از مجاری آنها صورت می پذیرد و این تقدسی که به اسکلیگ داده می شود نوعی ستایش لوسیفر است . در این فیلم تلقین باورهای شیطانی و احیای لوسیفر از طریق مدیومی همچون سینما با نگاهی سکولاریزه به امر ماورا صورت می پذیرد . یقینا پخش آثاری این چنینی ،که کاملا استراتژیک هستند، لطمات مهمی به پیکره مذهبی جامعه خواهد زد . نکته تأمل برانگیز این است که این فیلم بدون هیچ نقد و تحلیل درستی از برنامه سینما چهار پخش شد و منتقد برنامه هیچ اشاره ای به لایه های مخرب این فیلم نکرد.
* در این زمینه سایت تبیان نیز چندی پیش مطلبی را نوشته بود:
نگاهی به فیلم «اسکلیگ» به بهانه پخش از برنامه سینما4
انسانها معمولا در جریان زندگی روزمره خود بشدت درگیر مظاهر مادی میشوند، بهطوری که فراموش میکنند در بطن همین زندگی ساده همیشه اتفاقاتی شگرف در شرف تکوین است. بعضی فیلمها هستند که به مخاطب خود تلنگر میزنند تا حداقل برای اندک مدتی از نگاه کسالتبار به زندگی رها شود و به آن حوادث شگرف برای مدتی کوتاه هم که شده نظری افکند. به این ترتیب، تماشاگر طی مدت زمانی که در سالن سینماست مجبور میشود دنیا را دیگرگونه ببیند. اگر هم آن فیلم اثر شاخصی باشد در ذهن مخاطبش پس از خروج از سالن سینما خواهد ماند، بنابراین دگردیسی در دیدگاه تماشاگر آن فیلم مدت بیشتری دوام خواهد آورد.
فرقی نمیکند فیلمی با چنین میزان تأثیرگذاری در چه ژانری ساخته شده باشد. کافی است یک فیلم خوب باشد تا خود به خود این تأثیر به تماشاگر منتقل شود، چون اصلا فیلمها ساخته میشوند تا شاخکهای احساسی تماشاگران خود را نسبت به دنیای اطراف خویش قویتر کنند. اما یک نوع فیلم است که در این میان جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده و در ایران به نام فیلمهای معناگرایانه شهرت یافته است. البته این نامگذاری مخالفتهای زیادی را برانگیخته است، ولی ما قصد نداریم در اینجا روی نامها و عناوین یا خوب و بد بودن شان بحث کنیم، بلکه میخواهیم بگوییم فیلمهایی که به امور متافیزیکی انسانها میپردازند، یعنی همان آثار معناگرا، اگر خوب ساخته شوند میتوانند فیلمهای تأثیرگذاری باشند و بقیه حرف و حدیثها هم در این میان چندان مهم نیستند. یکی از نمونههای بسیار خوب در این مورد، فیلم سینمایی «چه زندگی شگفت انگیزی است» ساخته فرانک کاپراست. در این فیلم جوانی با هزار امید و آرزو و رویا تصویر میشود که مرتب در زندگیاش بدشانسی میآورد و به آرزوهایش نمیرسد.
ناکامیهای پیاپی، او را به سوی خودکشی سوق میدهد. فرشتهای به زمین میآید تا او را از این عمل بازدارد. این فرشته برای جوان تصویرسازی میکند که اگر او خودکشی کند چه بلاهایی بر سر دنیای پس از او خواهد آمد. به این ترتیب جوان از خودکشی صرفنظر میکند و بزودی دنیا هم با او مهربانتر میشود. این پیام انسانی که درست بیان شده بر دل و جان مخاطب مینشیند؛ به طوری که هر تماشاگری پس از تماشای این فیلم بیتردید احساس بهتری نسبت به خودش و موجودیتش در دنیا خواهد داشت.
فیلم این هفته برنامه سینما 4، با نام «اسکلیگ» هم در گونه معناگرا ساخته شده است. منبع اقتباس این فیلم، رمانی است با همین نام نوشته دیوید الموند. الموند برای نگارش این رمان در سال 1998 مدال کارنگی و جایزه کتاب سال کودکان را دریافت کرده است. همچنین در سال 2007 این کتاب به عنوان یکی از 10 رمان ویژه کودکان در 70 سال اخیر معرفی شده است. کارگردان فیلم تلویزیونی اسکلیگ، آنابل جنکل است. این فیلم محصول سال 2009 انگلستان است و تیم راث، بازیگر یکی از نقشهای اصلی آن است. این فیلم داستان پسری به نام مایکل را روایت میکند که با خانوادهاش به خانهای جدید نقل مکان میکنند. مایکل کشف میکند در یک گاراژ دور افتاده در این خانه مردی عجیب و غریب زندگی میکند. مردی با بدن و لباسهایی کثیف و ژنده که از حشرات تغذیه میکند و دوست ندارد هیچ انسانی به او نزدیک شود. اما مایکل بر خلاف خواسته این مرد بیگانه که اسکلیگ نام دارد، خود را به او نزدیک میکند و این آغاز دورهای جدید در زندگی مایکل است؛ چراکه او بتدریج با چیزهایی آشنا میشود و درکشان میکند که در خارج از جریان عادی زندگی روزمره قرار دارند.
اسکلیگ در نگاه اول ممکن است فردی منزجرکننده به نظر برسد. او بسیار بد غذا میخورد و رفتارهای ناهنجاری از خود بروز میدهد. گفتارش زشت و گاهی سرشار از سرزنش و تحقیر است. او همانند ولگردی است که سالها از اجتماع دور بوده و قواعد زندگی اجتماعی و حشر و نشر با دیگران را نمیداند. اما مایکل از همه اینها چشم میپوشد. چیزی در این مرد عجیب و غریب او را به سمت خود جلب میکند. این موجب میشود که مایکل نسبت به اسکلیگ احساس دلسوزانهای داشته و برای زندگی و سرنوشت او نگران باشد. برای همین است که مایکل تلاش میکند زندگی بهتری برای اسکلیگ مهیا کند. او به اسکلیگ غذاهای بهتری میدهد، از او مراقبت میکند و حتی اسکلیگ را وامی دارد که خود را بشوید و تمیز و پاکیزه کند. براثر تلاشهای مایکل، اسکلیگ از پیله انزوای خود اندکی فاصله میگیرد، چون امیدوار میشود که حداقل هنوز کودکان خوب و مهربانی در این دنیا وجود دارند که دلشان برای امنیت و آرامش دیگری بتپد. در این هنگام در خانواده مایکل وقایعی رخ میدهد که زندگی وی را تلخ میکند. نوزاد مادرش زودهنگام به دنیا میآید و دچار عارضهای قلبی میشود و او را به مرگی دردناک نزدیک میکند. مرگ این نوزاد تقریبا برابر خواهد بود با فروپاشی ارکان خانواده مایکل. پس چند زندگی با این حادثه در آستانه سقوط قرار میگیرد. مایکل که به تواناییهای فوق طبیعی اسکلیگ پی برده برای نجات نوزاد به او متوسل میشود. اما اسکلیگ همچنان آنقدر به انسانها و دنیایشان بدبین است که نمیتواند خواسته مایکل را بپذیرد. اسکلیگ در حال بهبود است. تواناییهای سابقش در حال برگشت هستند، اما او دوست ندارد آنها را برای انسانها خرج کند، هرچند تجربه شیرین همجواری با چند انسان اصیل و واقعی را بتازگی از سرگذرانده است. با این وجود، اسکلیگ مراتب پاسداشت و قدردانی مهربانیهای مایکل را در حق خودش به جای میآورد. به این صورت که با تکیه برتواناییهای فوق طبیعیاش، مایکل را در دنیای خود شریک و سهیم میکند؛ دنیایی زیبا و پررمز و راز و بسیار متفاوت با جهانی که مایکل اکنون در آن زندگی میکند.
از دیگر نکات جالب این فیلم، حضور پیرزنی مرموز در بیمارستان است. این پیرزن که نزدیک مرگش است، بهگونهای دیگر رفتاری شبیه اسکلیگ دارد. کردار و رفتار پیرزن از جنس گفتار و رفتار انسانهای عادی نیست و انگار نوعی ارتباط پیچیده متافیزیکی با اسکلیگ دارد. این پیرزن کلیدهایی در مورد شناخت رموز زندگی و مرگ به مایکل میدهد که همچون راهنمایی برای مایکل عمل میکند.
تماشای فیلم اسکلیگ میتواند تجربه دلپذیری باشد، چراکه ما را وارد دنیایی میکند که شاید در زندگی عادی و روزمره هیچگاه امکان تجربهاش را پیدا نکنیم؛ دنیایی از امکانات ماورائی که به ما میتواند یاد دهد همیشه در زندگی امیدی برای ادامه هست.