• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن دانش آموزی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
دانش آموزی (بازدید: 4271)
شنبه 13/6/1389 - 10:14 -0 تشکر 227463
خاطره روز اول مدرسه ی من

دوستان سلام

سلام

دوباره بوی ماه مهر داره میاد، همون ماهی که شعر همشاگردی سلامو خیلیا می خونن، با اجازه ام فلاین عزیز، فک کردم اگر بروبچه های انجمن دانش آموزی بیان این جا و خاطره روز اول مدرسه خودشون یا والدینشونو بنویسن، می شه یه عالمه خاطره خوب و بد که بقیه می تونن این ها رو بخونن و لذت ببرن و شاید هم بشه یه تجربه واسه بقیه

پس بچه های انجمن دانش آموزی بسم الله...

 

باز دارد می آید بوی ماه مهر گویا...

 

یا حق

التماس دعا

یا حق

التماس دعا

سه شنبه 16/6/1389 - 3:22 - 0 تشکر 228604

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیكم

با تشكر از  فعالیت های خوب sabzineh62گرامی،در انجمن دانش آموزی.

به خاطر فعالیت های كیفیتان در انجمن دانش آموزی،از این به بعد مطالبتون در انجمن ها مستقیم تایید میشوند.

موفق و موید باشید.

یا حق. 

سه شنبه 16/6/1389 - 16:56 - 0 تشکر 228906

از ام آفلاین عزیز به خاطر حسن نظرش به بنده، سپاسگزارم

راستی سلام،

یا حق

التماس دعا

چهارشنبه 17/6/1389 - 7:6 - 0 تشکر 229059

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیكم

یادش بخیر ده سال پیش همین موقع ها بود كه در تكاپو رفتن به كلاس اول بودم.

همه بچه ها با مادراشون تو مدرسه حاضر بودن  ولی من با مادربزرگم رفتیم به مدرسه به خاطر مریضی مادرم.

از این كه مادر بزرگم هم امده بود باهام خیلی خوشحال بودم ولی دوست داشتم مادرم هم كنارم حضور داشته باشه.

 دیگه رسیده بودم به دم در مدرسه :D

خیلی از بچه ها از والدینشون جدا نمیشدن و همش در حال گریه كردن بودن(شما كه از اون دسته نبودید؟؟؟)

ولی من دوست داشتم هر چه زودتر مادربزرگم از مدرسه بره بیرون (عشق به مدرسه):D

بعدش زنگ را زدن و همه كلاس اولی ها را تو صف مرتب كردن و بعد از كلی سخنرانی و خوش آمد گویی رفتیم به كلاس درس!

اون موقع ها به هر دانش آموز یه كارت میدادن كه باید روی روپوش نصب میكرد ولی من همون روز اول اون كارت را گم كردم: Dو خدارا شكر تا آخر سال دیگه بهم كارتی ندادن (منم از خدا خواسته)

بعد از چند روز هم یكی از كتاب هام را گم كردم (كلا در حال گم كردن بودم:D)

از دفتر ها م هم بهتره واستون نگم(خودتون حدس بزنید!)

فعلا تا همین جا بسه

موفق و موید باشید.

یا حق. 

چهارشنبه 17/6/1389 - 7:28 - 0 تشکر 229062

سلام
چقدر خوش بود روز اول مدرسه
ما رو با چندتا شیرینی و شکلات گلمون زدن و بردنمون سر کلاس
ای روزگار
داستان روز اول من جای خاصی نداره مگر آخرش که به شرح زیر است:
وقتی مدرسه تموم شد که بچه ها منتظر بودن تا یکی بیاد دنبالشون(میدونید که تو شهرهای بزرگ باید برن دنبال بچه و مثله دهستان ها و شهرستان نای کوچیک نیست که بچه بتونه خودش بره یا حداقل به زمان ما این جوری بود)
من همون روز اول از زیر دست مسوئلی که دم در وایساده بود در رفتم و به خونه رفتم
البته برای روز بعد دیگه چون خودم می تونستم برم و والدینم هم رضایت داده بودند دیگه کاریم نداشتن
ولی اسمم از همون اول جزو فراری ها در اومد
شدم اولین فراری از مدرسه اون جمع(کلاس اولی های اون روز اون مدرسه)

از دیروز بهره ببر ، در حال زندگی کن و به فکر فردا باش
چهارشنبه 17/6/1389 - 18:18 - 0 تشکر 229392

از جشن شکوفه ها که بگذریم می رسیم به روز اول واقعی مدرسه...

هیچ وقت یادم نمی ره... روز اول با کلی ذوق یه بسته پفک خریده بودم با خودم برده بودم که زنگ تفریح بخورم . زنگ تفریح خورد و من با پفک اومدم تو حیاط . تنها یه گوشه نشستم که پفکم رو بخورم که یهو یه دختر گنده اومد طرفم و پفکم رو از دستم کشید و داد زد : من مامور بهداشتم تو مدرسه نباید پفک بیاری. چیپس هم همینطور . ساندویج هم اگه بیاری میام ازت می گیرم . فهمیدی ؟؟؟ من اشک تو چشام جمع شد و سرم رو تکون دادم که یعنی فهمیدم و اون رفت ( رفت پیش دوستاش. فکر کنم رفتن پفکم رو دسته جمعی بخورن )

زنگ تفریح بعدی تند دویدم سمت آبخوری که لا اقل آب بخورم . انقدر شلوغ بود که نفهمیدم چی شد . یهو دیدم وسط جمعیتم و دارم له میشم . وقتی از لای جمعیت اومدم بیرون که زنگ خورده بود و باید می رفتیم سر کلاس . کلی له شده بودم حتی گوشه ی مقنعه ام هم پاره شده بود ...

بالاخره به سختی زنگ آخر رو هم تحمل کردم . روز اول به طور استثنا ساعت 11 تعطیل می شدیم اما مامان و بابای من خبر نداشتن و فکر می کردن 12:30 تعطیل میشم .

از ساعت 11 تا 12:30 جلوی در مدرسه نشستم و گریه کردم . همه ی خانواده ها میومدن دنبال بچه هاشون و من... ای خدا... یه بچه ی کوچولو ، گرسنه ، تشنه ، با مقنعه ی پاره ...

ولی با همه ی تلخیش واقعا برام خاطره ی شیرینیه

 

 

 

پنج شنبه 18/6/1389 - 2:37 - 0 تشکر 229503

سلام

من که چیزی از اولین روز مدرسه یادم نمیاد
مثل این که خیلی راحت گذشته چیزی یادم نمونده
البته اون موقع مامانم معلم ابتدایی بود و با محیط مدرسه و معلم هاش از قبل آشنا بودم به هر حال خوش میگذره دیگه:D

 


 


جمعه 19/6/1389 - 23:12 - 0 تشکر 229992

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیكم

میگم میخواهید این خاطرات را تو یه كتاب به چاپ برسونیم:D

موفق و موید باشید.

یا حق. 

يکشنبه 21/6/1389 - 15:34 - 0 تشکر 230306

سلام دوستان

شاید خاطره من برای خیلی از دوستان عجیب باشه، چون تقریباً 20 سال از روز اول مدرسه من می گذره و اون زمونا نه تو محل ما و نه احتمالا جای دیگه، جشن شکوفه ها وجود نداشت.

اون موقع ها، ما بچه های کلاس اولی، همین جوری سر یک صف وایسادیم و رفتیم تو کلاسمون، معلمون اون موقع تازه اسممونو پرسید و روی یک تکه مقوا نوشت و بعد اسم کلاسمون مثلا 4/1 رو نوشت تا از اون به بعد کلاسمونو پیدا کنیم .

یادش به خیر واقعا اون روزا، دلم گرفت، با این که مثل این بچه ها کلاس بندی نشدیم، اما واقعا یه روز به یاد ماندنی برای من بود.

یا حق

التماس دعا

یا حق

التماس دعا

يکشنبه 21/6/1389 - 16:41 - 0 تشکر 230385

سلام

با اینکه 18 سال از روز اول مدرسه رفتنم میگذره ولی هیچ وقت یادم نمیره که همون روز اول کیکی که واسه زنگ تفریح خریده بودم تا بخورمش رو ازم دزدیدن

 

 

يه سري به خدا بزنيم

خيلي زود

بي بهانه...

يکشنبه 21/6/1389 - 23:40 - 0 تشکر 230473

با سلام
یاد باد آن روزگار

دوستان هروقت که یاد روزهای مدرسه میفتم واقعا گریم می گیره.

یادمه که ما جشن شکوفه ها و اینا نداشتیم.
مارو همینجوری فرستادن سر کلاس.
نه خوش آمد گفتن و نه چیزی.حتی اسممون رو هم نپرسیدن.


روز اول مدرسه یادمه مادرم منو برد سر کلاس/مگه از مادرم جدا می شدمواینقدر گریه کردم تا به زور مادرم رو بردم سر کلاس نشوندم.
آخرش هم نفهمیدم چطوری شد مادرم منو قال گذاشت و رفت.
من مونده بودم و یک کلاسومگه ساکت می شدم !فقط یه بند کریه می کردم.
یادمه سرایدار مدرسه اومد بهم گفت اگر ساکت نشی میندازمت بیرون .منم چنان ساکت شدم که نگو.
زنگ اول یه دفتر نقاشی دادند گفتن نقاشی بکش منم رو نیمکت نمی نشستم هی از این ور کلاس می رفتم اون ور کلاس .
اگر یادم باشه من یه دونه مرد رو کشیده بودم با دکمه های رنگارنگ. بعد هم رفتم به معلم الکی گفتم خانوم من دستشویی دارم برم بیرون؟
به معلم دروغ گفتم تا برم ببینم مامانم کجا رفته.
از شانس من مامانم وایساده بود حیاط.

منم رفتم به زور کشوندمش سر کلاس.
سرم گرم شد به نقاشی کشیدن و اون هم دیده بود که من حواسم نیست رفتش.
خلاصه داشتم می گفتم.مادرم رفت خونه و من موندم تنها.

بعد به خانوم معلم گفتم:بازم برم دستشویی؟این دفعه واقعا دستشویی داشتم ولی معلم اجازه نداد و من هم همون جا تو نیمکت شلوارمو خیس کردم.اینو هیچ وقت یادم نمیره.چون هرچقدر گفتم تورو خدا بذار برم دستشویی اجازه نداد.
خلاصه هیچ کس نفهمید نمی دونم چرا؟!
بعد هم زنگ زده شدو رفتیم بیرون از کلاس.
داشتم تو حیاط راه می رفتم یهویی یه پسره بدو بدو اومد خورد بهم.ازم عذر خواهی کرد.
اکر دقیق یادم باشه 2تا لگد زدم تو شکمش.یه چند تا فحش آبدار تورکی هم بهش دادم.
البته فکر نکنید آدم بی ادبی هستما .خب بالاخره اون موقع یچگی بود و..... .

آی دوران شیرین مدرسه کجایی که یادت بخیر.خلاصه.........

تو بوفه ی مدرسه مون بستنی می فروختن.اونم می دونین چه بستنی ای؟بستنی قیفی ای که خودشون با دست خودشون درست می کردند.توی بستنی همه چی بود.از مو گرفت تا......دوستان وای چه مزه ای داشت.بستنی رو می خوردمو بچه ها هم وایساده بودن منو نگاه می کردن.نمی دونم چرا اونا نمی رفتن بخرن؟!

خلاصه زنگ زده شد رفتیم سر کلاس.
زنگ دوم رو یادم نیست.
زنگ تقریح بعدی رو یادمه یه پسره ازم خواست که باهاش بازی کنم.
منم گفتم بیا
گفت دنبال همدیگه کنیم.
گفتم باشه .تو بدو من دنبالت میکنم./

دویدیم و دویدیم من هم بعد از یه مدتی گرفتمش اونم چه گرفتنی !!
پریدم روش که مثلا بگیرمش دستم رو فشار دادم به دهنش که بگیرمش نمی دونم چرا ؟!اون همه حا بود تو بدنش پریدم و دهنش رو گرفتم.از شانس بد ما دندون طرف لق بود دندونش در اومد از دهنش خون اومد.
بعد من رو بردن پیش مدیر.
مدیر هی سوال می پرسید منم به تته پته افتاده بودم.
اون فارسی سوال می پرسید و من تورکی جواب میدادم.اونم چه تورکی ای.به همه چیز شبیه بود به جز تورکی.آخه اونجا خیلی ترسیده بودم.
مدیر خانوم یه چوب بلند داشت با اون بچه ها رو میزد.
خلاصه باز هم یادم نیست چی شد .فقط یادمه که بهم هیچی نگفت و رفتم سر کلاس.
یادمه اگر اشتباه نکرده باشم من نرفتم سر کلاس .مونده بودم تو دستشویی بعد هم از دستشویی در اومدم که برم خونه.رفتم بیرون که مثلا برم خونه .این ورو نگاه کردم اون ورو نگاه کردم دیدم نمی شناسم.یه 10 دقیقه فکر کنم بیرون وایسادم هی به خودم می گفتم الآن مامانم میاد ولی انگار خبری نبود.
برگشتم مدرسه .
رفتم پیش مدیر گفتم خانوم پس مامان من جرا نیومده؟خانوم گفت:تو چرا سر کلاست نیستی؟گوشمو گرفت و مشید و منو برد سر کلاس.
جالب که من اون وقت فکر کرده بود همه ی مامان ها اومدن بچه هاشونو بردن و من فقط موندم.
خانوم معلم ازم پرسید:کجا بودی؟جواب دادم به تو چه؟بچه ها بهم خندیدند .معلم هم خندید و گفت هیس حرف نباشه ببینم.

شیفت بعدی هم دخترا بودند.
من بین دختر ها دنبال مامانم می گشتم.
بالاخره پیداش کردم. رفتیم خونه.

وای که چه روزی بود .



هر وقت یادش میفتم گریم می گیره.

انگار اینجا واسه خودم یه کتاب نوشتم.
می بخشید که یه کم زیاد حرف زدم.


یاد باد آن روزگاران.

این بود خاطره ی پر فراز و نشیب روز اول مدرسه.

 

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.