افق دید
- حاج آقا! بی خوابی این چند شب امان ما را بریده ، ان شاء ا... امشب خواب سیری خواهیم کرد.
حاج احمد قبل از هر جوابی او را با خود از سینه کش خاکریز بالا برد ، به سمت غرب اشاره کرد و
گفت : ببینم بسیجی ! می دانی آنجا کجاست ؟
- نمی فهمم حاج آقا !
حاج آقا گفت : یعنی چه مومن ؟! نمی فهمم چیه ؟!
آنجا انتهای افق است . من و تو باید این پرچم خود را آنجا بزنیم . در انتهای افق .
هر وقت آنجا رسیدی و پرچم خود را کوبیدی ، بعد برو بخواب!