ای روح دعا،سلام مهدی
سالهاست نگاهم پشت پنجره ای که متعلق به فرداست قاب گردیده و گردو غبار هجران بر آن سایه افکنده عمریست که برای آمدنت بی قرارم. یابن الزهرا ببین از فراقت سخت بارانی ام ببین ثانیه ها چگونه از هجر تو بغض کرده و به هق هق افتاده اند .
آقا جان حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره و پاره پاره پنهان بماند؟ حیف نیست دیده را شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد ؟
بیا و قرار دل بی قرارم شو بیا و صداقت آینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن بیا تا سر به دامانت بگذارم و عقده های چندین ساله ام را باز کنم تو که معنای سبز لحظه هایی بیا. بیا که از هجرت چون اسپندی بر آتشم.
یوسف فاطمه؟ کی طنین دلنواز انا بقیه الله تو از کعبه مقصود ، جانها را معطر می نماید؟ کی کعبه به خود می بالد و زمین بر قامت دلربایت طواف عشق می گزارد؟ برای آمدنت تمام دلهای عشاق دنیا را به ضریح چشمانت ، چشمهای قشنگ و عباس گونه ات گره زده ایم و در مراسم اعتکاف شبهای فراق برای گرفتن حاجتمان دست به دعا برداشته ایم.
آقا جان؟برای آن لحظه که سبز پوش با پرچم یا لثارات الحسین (ع) در انتهای افق غباری بر پا می شود و تو با ذوالفقار حیدرو سوار بر اسب سپید قصه ها می آیی لحظه ها را به سوی باد می سپارم.
بگذار صادقانه بگویم کهنسالترین آرزوی دلم آرزوی وصال توست. آرزویی که برای به دست آوردنش تمام کلافهای عمرم را به بازار معشوق فروشان برده ام و خودم را در جرگه خریداران یوسف زهرا (س) قرار داده ام.
نازنینم تو زیباترین دلیل برای شبهای قدرو شب زنده داریهای منی تو. ضیاء عین و دلیل امن یجیب منی.
آقا جان؟ کاش می شد واژه ها را شست و انتظار را تفسیر کرد ولی افسوس .
می دانی مرز انتظار کجاست ؟ آنجا که قطره اشکی منتظر سدی از دلواپسی ساخته و قطره قطره انتظار را ذخیره می کند، آنجا که وجودش چون جرعه ای آب از تشنه ای رفع عطش می کند. آن گاه که می فرمایید اگر شیعیان ما مرا به اندازه قطره آبی بخواهند هر لحظه ظهور من نزدیکتر می شد .
حس می کنم نزدیکی آنقدر نزدیک که با آمدن یک نسیم می توان تو را احساس کرد و بوئید .
خوب می دانم که آخر دل سنگ و طلسم نحس قصه را می شکنی و آنگاه زمان وصل و جان نثاری می رسد پس بیا از پس کوچه های انتظار ، در تبسم تو بغض چندین ساله ام را می شکنم .محبوبم هر روز که می گذرد بیشتر از قبل دلم برایت تنگ می شود .عشق تو سراسر وجودم را فرا گرفته و اگر دلم را بشکافی بر لوح آن نام تو حک گردیده و کنون ای بهار عشق می ترسم از خزان عمر. می ترسم از ندیدنت بگو که تا خزان من آیا فرصت بهار دیدن است؟
یابن الزهرا کاش می دانستم که کجا و کی دلها به ظهور تو آرام خواهند گرفت به جانم سوگند که تا طلوع صبح صادق به انتظار خواهم ماند و لحظه ها را با تمام سنگینی به دوش می کشم و سکوت ثانیه ها را به ازای فریاد زمان تحمل می کنم فقط برای رسیدن به لحظه باشکوه وصالت .
آقا جان ؟در وادی انتظار زمان را بنگرکه چگونه از هجر تو هچون شمعی ذره ذره آب می گردد.کی می آیی؟که کران تا بیکران دلم را برایت چراغانی کنم و چشمانم را فرش قدومت نمایم .
بیا که بهار هم بی صبرانه مشتاق آمدن توست و قلبم جویبار اشکهاییست که هر روزو شب برای فراق تو ریخته می شود .
یاس سفیدم بیا که با ظهورت آیه و النهار اذا تجلی تأویل گردد.بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده و فریاد العطش برآورده بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم . بیا و مرا زائر شهر قاصدکها کن . بیا دلم برای ورود هر عشقی غیر از عشق تو بن بست است و دیده ام جز برای فراق تو نمی بارد .
آقا جان؟ به حق کوچه و چادر خاکی بیا بیا کهسیّد علی ما تنهاست و چاهی ندارد که با او غصه هایش را در میان بگذارد .
تا تو بیایی مروارید چشمانم را برای سلامتی ات صدقه می دهم و برای آمدنت روزه سکوت می گیرم و با جام وصال تو افطار می نمایم .نذر کرده ام تو بیایی تا جان شیرینم را فرش قدمهایت نمایم. پس بیا که نذر خود را ادا نمایم . تا تو بیایی انتظار را قاب می کنم و بر لوح دلم می کوبم فریاد را حبس می کنم و به سکوت اجازه حضور می دهم در نبود تو جام تلخ فراق را سر می کشم و سر به دوش هجران می نهم و برای آمدنت دعا می کنم . و به خدای کعبه می سپارمت و چشم به راهت می مانم . کاش می شد که خدا اجازه ظهورت می داد . کاش می شد که در این دیار غربت و میان موج غم ها به سکوت سرد و سنگین رخصت خاتمه می داد . کاش دیده ناقابل ما فرش گیسوی تو می شد . کاش می شد انتظار منتظر به پایان رسد . کاش می شد تو هم از انتظار خسته شوی و برای فرج دعا کنی . کاش می شد .
منبع : http://emamreza7.blogfa.com