کمی تا قسمتی آمیخته با سیاست!
سخنرانی در مراسم بینالمللی یادروز حافظ
اما سخنرانی دیگر خاتمی در مورد حافظ شباهت عجیبی به روزگار ما دارد 19مهر سال 1383 در شیراز ارائه شده است:
روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست
منّت خاك درت بر بصری نیست كه نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند، آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
اشك غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از كرده خود پرده دری نیست كه نیست
تا بدامن ننشیند زنسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست كه نیست
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست كه نیست
من ازین طالع شوریده برنجم ورنی
بهرهمند از سر كویت دگری نیست كه نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اكنون شكری نیست كه نیست
مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست كه نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه كه در وی خطری نیست كه نیست
آب چشمم كه برو منّت خاك در تست
زیر صد منّت او خاك دری نیست كه نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست كه هست
ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست كه نیست
غیر از این نكته كه حافظ زتو ناخشنودست
در سراپای وجودت هنری نیست كه نیست
«حافظ»، لقب یكی از بزرگترین شاعران جهان،
مطابق آنچه ارباب تراجم و تذكره نویسان ذكر كردهاند، ناشی از آن بود
كه خواجه شمس الدین محمد، حافظ قرآن مجید بود و آن كتاب عزیز را با چهارده
روایت از حفظ میخواند:
عشقت رسد به فریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن زبر بخوانی، با چارده روایت
ولی كم نبودند - و امروز نیز نیستند - كسانی كه حافظ قرآن مجید بودند؛
تنها از حفظ خواندن كتاب كریم، گرچه فینفسه فعل بافضیلتی است، اما
برای حافظشدن كفایت نمیكند. حافظ خود توجه ما را به این نكته مهم جلب
میكند:
زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
لطائف حكما با كتاب قرآنی آن «لطائف حكما» یا «لطائف
حكمی» كه حافظ مدعی جمع بین آنها و قرآن است چیست؟ در اینجا به
اختصار میتوان توضیح داد كه دقت در این بحث، به چه دلیل، یكی از
مسئولیتهای بزرگ فكری، هنری، فرهنگی و سیاسی امروز ماست و چرا حافظ، امروز
میتواند ما را در رویكردی انسانی به مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی یاری
كند.
همه حافظان و مفسران قرآن، همیشه فهم درستی از آن
نداشتهاند. منظور از «فهم درست»، تنها فهمی نیست كه از
لحاظ نظری، دارای منطقی استوار و خالی از تناقض باشد، بلكه بیش از آن،
فهمی را باید «درست» خواند كه در سطح تنظیم روابط اجتماعی و
سیاسی، موجب پیدایش مناسباتی شود كه نهایتا زندگی مردم را سامان دهد،
عدالت و آزادی و نشاط به ارمغان آورد و از اندوه و پریشانی و اغتشاش بكاهد.
بنابر این سؤال ما وجه و عمقی دیگر پیدا میكند: آیا
میتوان فهم حافظ از قرآن را به معنایی كه توضیح دادیم، «فهمی
درست» خواند. جواب به این سؤال آسان نیست، مخصوصا دشواری راه وقتی
بیشتر درك میشود كه به موانع و مشكلات راهی كه باید برای كسب پاسخ
پیمود، توجه دقیقتری بكنیم.
جستجو و تحقیق در باب مسائل اجتماعی در لابلای متون ادبی و
فلسفی، كار بسیار خطیری است. مهمترین خطری كه ما را تهدید
میكند، تلقی انتزاعی از مفاهیم سیاسی و اجتماعی و تطبیق این مفاهیم
انتزاعی با شعر و حكمت و هنر قدیمی است؛ گاهی این كار موجب پیدایش مباحثی
میشود كه تنها از باب لطائف و طرائف میشود به آنها نگریست؛ مثلا
اگر كسی از شعر حافظ كه توصیه به عدل میكند، تفسیر سوسیالیستی بكند،
معلوم میشود كه نه از شعر حافظ چیزی میفهمد و نه از ماجرای
سوسیالیسم در جامعهشناسی سیاسی و اقتصاد و فلسفه سیاسی، دانش عمیقی
دارد.
پس منظور ما از این جمله كه میگوییم «حافظ امروز
میتواند ما را در رویكردی انسانی به مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی یاری
كند» چیست.
بدیهی است از تعابیر مردمدوستانه قدمای ما نمیتوان
آنها را طرفدار دموكراسی دانست و آزادی صوفیانه را نمیتوان تعلق خاطر
ایشان به لیبرالیسم دانست. اما از طرف دیگر، مسائلی در زندگی اجتماعی
امروز ما وجود دارد كه از حیث صورت و معنی با آنچه در زمان حافظ بوده است،
تفاوتی ندارد و امداد و هدایتی كه امروز میتوان از حافظ انتظار داشت،
طبعا در حوزه همین مسائل خواهد بود.
مسائل مشترك دیروز و امروز جامعه ما لاجرم ناشی از وحدت بعضی از
نهادهای اصلی زندگی اجتماعی ماست و از میان آن نهادهای اصلی مشترك، طبع
دینی زندگی اجتماعی ما بیش از سایرین حائز اهمیت است.
جامعه دینی، جامعهای نیست كه حقایق دینی بی هیچ نقص و عیبی،
به نحو تام و تمام در ضمن مناسبات اجتماعی، متحقق و متجسم شده باشد. فرض
چنین امری، خالی از تناقض نیست، زیرا جامعه انسانی، جامعهای است
فراهمآمده از همه خصوصیات بشری و از جمله خصوصیات بشری، ضعفها و
نقصها و محدودیتهای وجود بشری است. فرض جامعهای كه حقایق دینی در ضمن
مناسبات واقعی زندگی به نحو كامل تجسد و تعین پیدا كند، فرضی است كه
مستلزم وجود فرشته به جای آدمی است. فرشتگان، گناه و عصیان را
نمیشناسند اما جامعه انسانی فراهم آمده از انسانهای ضعیف و محدود است
و این محدودیت از جمله شامل فكر و فهم ایشان نیز میشود.
تلقی از انسان به عنوان موجودی كه كامل نیست ولی طالب كمال است
بذاته غیر از تلقی انسان به عنوان موجودی بینقص و بیعیب و كامل
است. اگر كسی از پذیرش این حقیقت آشكار تن بزند، همه راه حلهایی كه برای
حل مشكلات اجتماعی پیشنهاد میكند نه تنها هیچ مشكلی را مرتفع
نمیكند، بلكه موجب پیدایش مشكلاتی میشود كه یكی از آنها نفاق و
ریا و تزویر است.
كسی كه ریا كار است و خود را عین حق و عدل قلمداد میكند، در
حقیقت مدعی تملك تمام فضائلی است كه فاقد آن است، اما میكوشد تا از
همین فقدان، با تزویر و نفاق، فضیلتی جعل كند تا بتواند از مزایای آن
فضیلت به منافع مادی و امتیازهای اجتماعی نائل شود. بی دلیل نیست كه
بزرگترین گروهی كه حافظ هیچ فرصتی را برای افشای بطلان فعل و نظر
ایشان از دست نمیدهد، منافقان و مزوران و اهل روی و ریا هستند. اما
فاصله گرفتن از ریاكاران ممكن است با اندكی كج فهمی به معنی تفاخر به فسق
و فجور باشد، خطایی كه به هیچ وجه از خطای اول كوچكتر نیست؛ حافظ
درست در اینجاست كه به كمك ما میآید:
دلا، دلالت خیرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
اگر كسی حافظ ما را نشناسد و از او بشنود كه میگوید:
حافظ به خود نپوشید این خرقه میآلود
ای شیخ پاك دامن، معذور دار ما را
ممكن
است طنز زیبای او را در نیابد یا او را شخص بی مبالاتی فرض كند كه از طعنه
و تسخر به متدینین هیچ ابایی ندارد؛ ولی توجه به واقعیتهای زندگی حافظ، ما
را در درك كلام او مخصوصا در حوزه بحث ما كمك بسیاری میكند.
محمد گلندام، كسی كه دیوان حافظ را جمع كرده است و بر آن مقدمه
نوشته و با او معاصر است، او را شخصی معرفی میكند كه در كتب شرعی و
تفاسیر قرآن متتبع و محقق بوده است. گلندام، «او را چندین بار در
مجلس درس قوام الدین ابو البقا عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی
مشهور به ابن الفقیه نجم، عالم معروف به قراآت سبع و فقیه بزرگ عهد خود
دیده و غزلهای سحّارش را در همان محفل علم و ادب شنیده بود».
باید بتوانیم تصور كنیم كه حافظ در مجلس درس فقه و قرائت قرآن میخوانده است:
میخور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیك بنگری، همه تزویر میكنند
بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر فكر كنیم حافظ مخاطب خود را آن
هم در حلقه درس فقه و قرآن به میگساری دعوت میكرده است؛ اگر این نیست
- كه مطابق تمام قرائن و شواهد و اشعار دیگری از خود او مثل اینكه
میگوید:
صبح خیزی و سلامتطلبی، چون حافظ
هرچه كردم، همه از دولت قرآن كردم
نمیتواند
چنین باشد - پس حقیقتا او چه میخواسته بگوید و ما چگونه
میتوانیم از صراحت لفظ او به معنی پوشیده در پس پشت شعر او عطف عنان
كنیم؟
گشودن این بحث، طبعا ممكن نیست، اما توجه به یكی از مهمترین نكات برای تكمیل بحث ما غیر قابل اجتناب است:
جامعه ایران از دیرباز، حتی قبل از اسلام جامعهای بوده است
دینی؛ یعنی دین، هم ملاك فضیلت بوده است و هم معیار عمل صالح؛ این خصوصیت
تا امروز نیز وجود دارد و وجود همین خصوصیت واحد است كه مجوز استمداد از
فكر و شعر حافظ را برای بهتر كردن زندگی اجتماعی ما صادر میكند.
جامعه دینی را خطرهایی چند تهدید میكند. یكی از
بزرگترین تهدیدها، ترویج زهدفروشی و ریاكاری و تزویر است. زیرا وقتی
امكانات و امتیازات سیاسی و اجتماعی به حسب دینداری و شریعت مداری تقسیم
میشود، كسانی كه فاقد حقیقت دین و طالب امتیازات دنیا هستند راه را
در دین فروشی و تظاهر به احكام دینی میبینند. این خطر باعث تضعیف دین
و تقویت تزویر و ریا میشود؛ در این صورت، كسی كه حافظ قرآن است و
شاگرد فقه میسراید:
منم كه گوشه میخانه، خانقاه من است
دعای پیر مغان، ورد صبحگاه من است
البته
این زبان و این تعابیر اختصاصی به حافظ ندارد، اما بیشك او بود كه
آنها را در غزل خود «چون نگین در مقام خود» بنشاند و غزل
فارسی را به مرتبهای رساند كه نه تنها عبور از آن به نظر محال
میرسد، بلكه نزدیك شدن به آستانه كلام قدسی و تقرب به درگاه
«شعرِ ترِ شیرینِ» او برای دیگران به مثابه «جنباندن
حلقه اقبال ناممكن» است؛
خیالِ چنبرِ زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممكن نجنبانی
توجه به این بحث شاید نكته دیگری هم در امر معرفت طبقات و اصناف متفكران و عالمان و شاعران اسلامی و ایرانی به ما بیاموزد.
معمولا
در كتابهای تاریخی، ادبی، كلامی و فلسفی از اختلافات حلناشدنی میان
فقیهان، صوفیان، فیلسوفان، متكلمان و محدثان بحث میشود؛ معلوم است كه
اختلافات بین ایشان واقعی است و نمیتوان آن را انكار كرد؛ اما از طرف
دیگر، بسیاری از فقیهان نامدار را میشناسیم كه معلم عرفان
بودهاند و بسیاری از محدثان معروف وجود دارند كه اهل فلسفه و كلام و
عرفان بودهاند.
شرح ملاصدرا بر اصول كافی و كتب حدیث فیض
كاشانی و تفسیر قرآن ابنعربی و زبان و فكر دینی رئیس فیلسوفان اسلامی
یعنی ابن سینا و استشهادات قرآنی سهروردی همه از مصادیق این امر هستند. با
كمال تأسف فرصت آن نیست كه در اینجا به وجوه مغفول این بحث توجه بیشتری
بكنیم و توضیح دهیم كه به چه دلیل این بزرگان، مرزهای فلسفه و كلام و
تفسیر و عرفان را، نه تنها مرزهای غیرقابلعبوری تلقی نكردهاند
بلكه بسیاری از ایشان از وحدت میان قرآن و برهان و عرفان بحث
كردهاند؛ شاید تنها بتوان به این نكته توجه كرد كه آن
«دلایل» هرچه بوده بیشك «زبان شعر» در این
میان، تأثیر كمنظیر داشته است.
این تأثیر تا زمان ما نیز
ادامه دارد؛ فقیه و مجتهد بزرگ زمان ما، حضرت امام(ره)، هم مدرس بزرگ
فلسفه بود و هم استاد بینظیر عرفان؛ اما «زبان وحدت بخش
شعر» و تعلق خاطر ایشان به این زبان و مخصوصا به بزرگان شعر فارسی،
باعث سرودن غزلهایی میشود كه از حیث صورت و معنی، نشاندهنده
تداوم زبان و فكر عرفانی شعر فارسی است؛ و طرفه اینكه مردم ما،
بیآنكه الزاما همگی با درس و بحث، اصطلاحات و تعابیر عارفانه را
آموخته باشند، مطابق آنچه شاید بتوان آن را «اشرافیت معنوی موروثی
زبان فارسی» نامید، عمیقا قادر به دریافت «حال و هوای»
چنین اشعاری هستند.
حافظ، حافظه قومی ما نیز هست؛ بی شك شناخت او، شناخت وجوه پوشیده وجود
ایرانیان است؛ اگر تا همین امروز سلفی گری و ظاهر پرستی كسانی مثل
ابنتیمیه در ایران چه در میان شیعیان و چه در میان اهل سنت
هیچگاه رونق نگرفت، باید دلیل آن را در دولت بی زوال زبان شاعران
بزرگ ما و از جمله در زبان حافظ دانست.
اهمیت بینظیر بحث در زبان شعر حافظ و ادب فارسی، از حیث
موقعیت سیاسی امروز جهان اسلام از تأمل در این نكته بر ما روشن میشود.
اگر حافظ «آسایش دو گیتی» را تفسیر این دو حرف
میداند كه «با دوستان مروت» و «با دشمنان
مدارا» این توصیه ناشی از فهم اوست نسبت به نظری كه در باب انسان و
محدودیتهای وجود او دارد. جامعه آرمانی حافظ، خراب آبادی است كه در آن
«نقش خود پرستیدن» و تحقیر دیگران «نقش خرابی
دارد». این خرابات آبادترین جای زمین است؛ جایی كه با دشمنان مدارا
میكنند و با دوستان مروت؛ و طبعا در چنین جایی، نه از جنگ خبری است و
نه از ظلم.
در مقابل، نظریات كسانی چون ابن تیمیه وجود دارد كه از بیخ و بن
با چنین اموری نا آشنا هستند و میان نگاه آنان به اسلام و مسلمانی با آنچه
شاعران و عارفان ما میگویند حقیقتا تفاوت از زمین تا آسمان است.
مقابله این دو نظر، كار را برای سنجش و مقایسه میان این دو گروه، آسان
میكند. این مقایسه تنها در سطح مسائل اجتماعی و ارتباط مسلمانان با
سایر اقوام و رفتار مسلمانان با یكدیگر، باقی نمیماند و به طبقات
عمیقتر فكر كلامی و فلسفی نیز تسری مییابد. تا این لایههای
زیرین فلسفی و كلامی كه در حقیقت شالودههای فكری جریانهای اجتماعی و
سیاسی عالم اسلام است به خوبی از یكدیگر بازشناخته نشود، مسائل عالم اسلام
به طور عمیق و همهجانبه از نگاه محققان سیاسی و اجتماعی پوشیده خواهد
ماند.
نكته بسایر مهم این است كه رهبران فكری جریان سلفیه، در رأس
شعارهای خود خواستار رجوع مسلمانان به «توحید» بودهاند و
سرمنشأ همه نابسامانیهای مسلمانان را دور شدن ایشان از
«توحید» میدانستهاند و بسیاری از اهل اسلام را
رافضی و منحرف و سنگ و چوب پرست مینامیدند. از عجایب تاریخ این است
كه دیری نگذشت تا همه مسلمانان توانستند با چشم سر ببینند كه دعوت كنندگان
به «توحید خالص» وقتی به قدرت رسیدند، از تشكیل سپاه واحد با
استعمارگران ابا نداشتند.
كیست كه نداند اگر تا دیروز پرداختن به این گونه مسائل تفنن ادبی
یا تجمل فلسفی محسوب میشد، امروز از نان شب برای زندگی مادی و معنوی
ما مسلمانان و از آن میان، ما ایرانیان حیاتیتر است.
اگر بسیاری از اختلافات در میان مشارب و مذاهب عالم اسلام امروز
برای ما صوری، لفظی و بیاهمیت جلوه میكند، اختلاف میان فهم
كسانی مثل حافظ از یك طرف و ظاهربینان از طرف دیگر، به مثابه دو علامت و
نشانه برای دو نوع فهم كاملا مختلف نسبت به اسلام و قرآن و سنت و تاریخ،
مسئلهای بسیار حیاتی، جدی و سرنوشتساز است.
اگر كسانی امروز میخواهند رمز نفرت ایرانیان از خونریزی را
بفهمند، باید بتوانند با عالم حافظ آشنا شوند. حافظ، در حافظه ما معنایی
از قرآن را حفظ كرده است كه امروز میتواند ما و جهان را نجات دهد.
آنچه او جمع میان «لطائف حكمی» با «كتاب قرآنی»
مینامد در حقیقت تفسیری عارفانه از خود قرآن است؛ تفسیری كه موجب
پیدایش لطائف حكمی در میان حكیمان و عارفان ما شده است و در اینجاست كه
معنی كلمه «حافظ» یعنی حافظ قرآن، عمق و ظرافت خاصی
مییابد؛ او در حقیقت علاوه بر حفظ كلمات قرآن در حافظه خود، حافظ
فهمی از قرآن است كه میتواند امروز و فردای ما را نجات بخشد؛ برای
فهم آن معنی باید بتوانیم به صدای او گوش فرا دهیم و آشنایان این راه به
خوبی با مشكلات و خطرات آن آشنا هستند؛
قطع این مرحله بی همرهی خضر مكن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
اگر ما در اینجا فرصت بحث درباره شرایط شنیدن صدای شاعر را نداریم، اما
شاید بتوانیم عملا وقت خود را با ابیاتی از آن «كلمات آتش
افروز» خوش كنیم؛
منم كه شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم كه دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم
كه در طریقت ما كافری است رنجیدن
به پیر میكده گفتم كه چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب
كه تا خراب كنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سرزلف تو واثقم، ورنه
كشش چو نبود از آنسو، چه سود كوشیدن
عنان به میكده خواهیم تافت زین مجلس
كه وعظ بیعملان واجبست نشنیدن
زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب
كه گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام میحافظ
كه دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
آنچه گفتیم تنها یكی از وجوه زبان رنگین حافظ و توجیه یكی از دلایل
كاربرد تعابیر رایج در شعر اوست. اگر كسی از این سخنان چنین استنباط كند
كه در این كلمات سعی در عمده كردن وجه اجتماعی شعر حافظ و غفلت یا بدتر از
آن انكار سایر وجوه شعر اوست، بی شك استنباط درستی نكرده است.
اجازه دهید پایان كلام همچون آغاز آن استشهاد به چند بیت از خود او باشد:
ماجرای عشق ایرانیان و فارسی زبانان به حافظ، شبیه ماجرای حافظ است با معشوق خود:
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم، چه خبر؟ دوست كجا؟ راه كدام؟
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه ازو خصم به دام آمد و معشوقه بكام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام
از لطف همه شما متشكرم، از دست اندركاران امر سپاسگزارم و همه شما را به خدای بزرگ و منان میسپارم.