اواخر شهریور 1320 بود كه من در خوزستان بودم. روزی طبق تصمیم هیئت مختلط نفت به من ابلاغ شد برای اینكه بتوانم هم در جلسات هیئت مختلط نفت شركت كنم و هم معالجات شخصی خود را ادامه دهم، و هم در كار خلع ید وقفهای ایجاد نشود متناوباً یك هفته در تهران ویك هفته در خوزستان باشم.
شبی كه با تلفن كاریر مستقیماً از خوزستان با آقای دكتر مصدق صحبت میكردم در ضمن گزارش اوضاع جاری اظهار نظر كردم كه بالاخره باید كار یكسره شود، این استخوان لای زخم گذاشتن معنی ندارد، یا باید انگلیسیها خدمت شركت ملی نفت ایران را بپذیرند و یا اینكه خاك ایران را ترك كنند، برای این كار بهتر است كنترات نامهای تهیه كنیم و جلو كارشناسان انگلیسی بگذاریم، اگر خواستند در ایران بمانند باید مواد كنتراتنامه و خدمت در شركت ملی نفت را بپذیرند وگرنه ظرف 15 روز خاك ایران را ترك نمایند.
در آن موقع معمولاً هر چه میگفتم فوری مورد توجه قرار میگرفت، این موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتی مطالعه مصمم شد كه در مدت ده روز به آنها اخطار كند، این تصمیم را به هیئت مختلط نیز فرستاد، در آنجا هم پس از گفت و گوی زیادی تصویب شد. روز یكشنبه 31 شهریور از خوزستان برای مدت یك هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقای دكتر مصدق بر اثر پارهای مسائل از جمله انتخاب امیر علائی به وزارت خوب نبود و رابطه گرمی با هم نداشتیم، حتی هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ایشان ملاقاتی نكردم. روز بعد در مجلس حضور یافته و در جلسه هیئت مختلط نفت به اتفاق سرتیپ كمال كه با من از آبادان آماده بود، شركت كردم (دوشنبه اول مهر).
هیئت مختلط ضمن قدردانی از زحمات و كوششهای من در خوزستان گفتند كه دولت میخواهد باقیمانده انگلیسیها را هم در مدت معینی از آبادان خارج كند، بنابراین شما باید بلادرنگ به طرف خوزستان حركت كرده و در آنجا بمانید تا كار تمام شود. من گلههایی را كه از آقای دكتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشكلات كار را به طرز دقیقی در میان گذاشتم، از تجهیزات و تسلیحات انگلیسیها در حبانیه و شعیبیه و بصره و قبرس و دهانه خلیج فارس و در طول شطالعرب و سایر نقاط سخن گفتم. مخصوصاٌ یادآور شدم كه در جلو پالایشگاه آبادان سه فروند كشتی جنگی لنگر انداخته كه بزرگتر از همه آنها كشتی موریشس است (این كشتی به ظرفیت هشت هزار تن دارای هشتصد سرباز و مجهز به 24 توپ 150 میلیمتری بود).
دو كشتی «كروازور» (اژدر افكن) 2500 تنی هر یك مجهز به هشت دستگاه توپ 120 میلیمتری و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهای هوایی و خودكاری هستند كه به خوبی میتوانند از عهده یك رزم سنگینی برآیند، از اینها گذشته یكی دو كشتی جنگی دیگر در دهانه خلیج فارس و مصب شطالعرب لنگر انداختهاند.در بصره دو كشتی نیروبر و مقداری قایقهای موتوری و تعداد زیادی تانك و زرهپوش، همچنین كشتی هواپیما بر آماده نگهداشتهاند، در خود خلیج نیز به طور تناوب كشتیهای جنگی وارد و خارج میشوند. در قبرس چهار هزار چترباز پیاده شدهاند، در ایستگاه هوایی حبانیه و شعیبیه تعداد زیادی هواپیمای جت و شكاری آمادهی نبرد هستند،این موضوع نیز مورد تأیید آتاشههای نظامی ما نیز قرار گرفته است.
برتعداد افراد پیادهنظام قوای انگلیس در بصره و سایر نقاط افزوده شده است،از مقدار خوارباری كه روزانه برای آنها فرستاده میشود پیمیبریم كه مرتباً بر تعداد قوای انگلیسیها افزوده میشود!...
اما در مقابل ما چه داریم؟... در برابر این همه تجهیزات، ما تنها دو كشتی دو هزار تنی بدون زره به نام ببر و پلنگ داریم كه هیچكدام بیش از دو توپ ندارندو متأسفانه گلولههای این كشتیها هم نمیتواند در زره كشتی موریشس اثر كند، از این گذشته توپهای این كشتیها فاقد زره بوده و خدمه توپها را به آسانی هدف گلوله قرار خواهند گرفت.
در آن جلسه از مجموع قوای نظامی در خوزستان نیز صحبت كردم و هدف انگلیسیهارا به طور دقیق و روشنی تشریح كردم كه چگونه میخواهند جزیرهی آبادان را اشغال كنند. آنها به همین منظور تمام مناطق نفتخیز و قسمتهای مختلف خوزستان را تحویل داده بودند و تنها پالایشگاه آبادان رادر دست داشتند، هدفشان این بودكه پس از تجزیه جزیرة آبادان، نفت خام از كویت آورده و در تصفیه خانه آبادان تصفیه نمایند.1
اینجا این سؤال مطرح میشد كه پس ما در برابر این مشكل چه میتوانیم بكنیم؟
به همین جهت در آخر سخن افزودم تنها كاری كه ما باید بكنیم، مقاومت است، مقاومت و فداكاری. ما باید به انگلیسیها بفهمانیم كه ارتش ایران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاری و مقاومت خواهند كرد تا پیروز شوند. و اگر خدای نخواسته یك سرباز انگلیسی بتواند در آبادان پیاده شود تنها هدیه ارتش و مردم به او خاكستر پالایشگاه آبادان است و بس.
آنگاه توضیح دادم كه من احتیاج به دو گردان مهندسی و سه گردان سرباز و چند هواپیما و چند توپ با كالیبرهای بزرگ دارم.
حرفهای من كه تمام شد اعضای هیئت مختلط از آقایان نجمالملك و سروری گرفته تا آقای صالح و دكتر معظمی و سایر اعضاء هر یك شرحی بیان داشتند.
آنها گفتند كه میدانیم اگر جنگی در بگیرد اولین هدف تو خواهی بود ولی با همه این حرفها نباید فراموش كرد كه مملكت در موقعیت خطرناكی قرار گرفته روز فداكاری امروز است تو باید برای سعادت ملت ایران به استقبال مرگ بروی با توجه به اینكه شمابا ما دوست هستی و ما نباید تو را به خطردعوت كنیم معهذا چارهای نیست امیدواریم خداوند تو و كشور را حفظ كند مخصوصاً دكتر معظمی با بیانی ناراحت و هنگام حرف زدن دستهایش مرتعش، گفت: آقای مكی! من از مادر شما خجالت میكشم كه فرزندش را بطرف خطر دعوت میكنم ولی آقای مكی كشوری كه میخواهد مستقل بشود باید قربانی بدهد و تو باید فدای مملكت بشوی! گفتم برای فداكاری آماده هستم و هم اكنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره با اصرار پیشنهاد كردند كه با دكتر مصدق ملاقات كرده و رفع دلتنگیها بشود اما برای من خیلی مشكل بود كه با او ملاقات كنم. گفتم آقای نخستوزیر ـ وزیر جنگ ـ رئیس كل شهربانی ـ رئیس ستاد ـ رئیس ژاندرامری و رئیس ركن چهارم در هیئت مختلط شركت كنند تا من مشكلات و موانع كار را بگویم و آنچه راكه لازم دارم با اختیارات كامل در دسترسم بگذارند، و مطالبی كه میگویم در صورتجلسهی رسمی هیئت مختلط نوشته شود تا اگر وقایع غیر مترقبهای پیش بیاید مسئولیت هر كس معلوم شود.
آقای صلاح رئیس هیئت مختلط نفت از اطاق بیرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقای نخستوزیردر میان گذاشتند.آقای نخستوزیر خواهش كردند كه به منزل ایشان بروم و ضمناً گفتند همین الان دستور میدهم كه وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش و رئیس شهربانی هم حضور یابند، من هنوز در هیئت بودم و ساعت از یك بعداز ظهر میگذشت از منزل نخستوزیر تلفن كردند كه آقایان حاضر شدهاند و به آقای مكی بگویید بیایند.
آقای صالح از پای تلفن آمد و پیام نخستوزیر را به من داد. هنوز گفتوگوی ما به پایان نرسیده بود كه دو مرتبه تلفن زنگ زد، این مرتبه دكترمعظمی را پای تلفن خواستند و گفتند وزیر جنگ و رئیس شهربانی حاضر هستند، بگویید آقای مكی هر چه زودتر بیایند.
هیئت مختلط از من خواهش كردند كه فوراً بروم به منزل نخستوزیر .
به محض اینكه وارد منزل نخستوزیر شدم آقای سپهبد نقدی وزیر جنگ نیز به اتفاق سرلشكر مزینی رئیس كل شهربانی وارد اطاق شده و دور تخت ایشان نشستیم.
من علت عدم حضور رئیس ستاد ارتش و رئیس ركن چهارم را جویا شدم. وزیر جنگ اظهار داشت، من وزیر جنگ هستم و هرتصمیمی كه اتخاذ شود فوراً به آنها ابلاغ میكنم، دیگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشكلات كار را همانطور كه در هیئت مختلط گفته بودم بیان كردم، از شهربانی خواستم كه یك عده افسر عالی مقام و چند افسر مجرب دراختیارم گذاشته شود. همانجا رئیس شهربانی گفت ـ فردا سرتیپ آرتا و عدهای افسر و كارآگاه به طرف خوزستان حركت خواهند كرد، در مورد دفاع از پالایشگاه آبادان، هر چه میگفتم مورد تأیید نخستوزیر قرار میگرفت. مثلاً میگفتم سربازها باید به حالت دفاعی و آمادهباش درآیند. سپهبدنقدی فوراً از دكتر مصدق مطالبه دستوركتبی میكردند. همانجا پیش نویس میشد و همانجا ماشین شده دكتر مصدق با یك شهامتی امضاء میكرد و به سپهبد نقدی تسلیم میشد، در مورد تخریب پالایشگاه به وسیلهی مین، تصمیماتی گرفته شد و قرار شد كه شرافتمندانه این موضوع مكتوم بماند و همگی قول دادند.
حقیقت این است كه دكتر مصدق زیر بار مینگذاری نرفت و میگفت كه ممكن است ایادی انگلیسیها خرابكاری كنند و پالایشگاه را نابود سازند. هر چه در این باره اصراركردم فایده نداشت بالاخره قرار شد كه مانور مینگذاری و تظاهر به آن به عمل آید ولی همگی قول بدهند كه محرمانه و مخفی بماند كه مینگذاری نشده است باید اضافه نمود كه سپهبد نقدی هم عقیده داشت كه باید پالایشگاه مینگذاری شود. 2
راجع به هواپیمایی نیز تیمسار سپهبد نقدی گفت همین الآن به نیروی هوایی دستور خواهم داد و چند گردان اضافی قرار شد از اصفهان و خرمآباد و بعضی نقاط دیگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.مذاكرات تا ساعت دو و نیم الی سه بعداز ظهر ادامه یافت. سه ساعت از بعداز ظهر با اعصاب كوفته و خسته ـ و نسبت به وقایع آینده اندیشناك ـ منزل نخستوزیر را ترك كردیم.
روز بعد كه چهارشنبه بود به ستاد نیروی هوایی رفتم. به اطاق سرتیپ سپهپور كه وارد شدم گفتند دستورات تیمسار وزیر جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپیمای بُمبافكن و شكاری مجهز در فرودگاه تهران آماده كردهایم و سه فروند هواپیمای اكتشافی هم از كرمانشاه برای اكتشاف به اهواز انتقال داده شد و شرحی از احساسات خلبانهای نیروی هوایی را بیان كردند كه در صورت بروز جنگ خلبانهایی كه انتخاب شدهاند، خود و هواپیماها را با بمب به كشتیهای انگلیس خواهند زد، در این صورت خلبان و هواپیما هم نابود خواهد شد.
اما در مقابل، هر خلبانی یك كشتی انگلیسی را نابود كرده است. بعد از ظهر پنجشنبه 4 مهر به طرف اصفهان حركت كردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعداز ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز كردم، وقتی وارد آباان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قوای امدادی وارد خاك خوزستان شده است.
همان شب دستور دادم یك گردان نظامی پالایشگاه راتصرف كرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت كنترل شدید نظامی قرار گرفت.
تانكها، ارابهها و زرهپوشها، موضعگیری كردند، سربازان سربازخانهها را تخلیه كرده و در نخلستانها، خوابیدند، فرمانده جدید پادگان آبادان سرتیپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتری و فرمانده كل خوزستان سرلشكر میرجلالی بود.
افسران و كارآگاهان شهربانی نیز به موقع رسیده بودند، سرتیپ آرتا معاون شهربانی كل خود را معرفی كرد، عملیاتی كه لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بكنند كردند، چهار توپ در چهارگوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالایشگاه را بكوبند، سرتیپ احمد زنگنه نقشهای طرح كرده بود كه درصورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروهای انگلیس مأمورین مراقب شیرهای انبارها را بر روی شطالعرب باز كرده كبریت روی دو میلیون و ششصدهزار تن مواد نفتی كه در مخازن آبادان موجود بود بكشند تا این مواد محترقه كشتیهای جنگی انگلیس را در میان آتش خود ذوب كنند، روز بعد در باشگاه ایران برای كارمندان و كارگران آبادان نطق مفصلی كردم و مردم را برای فداكاری ترغیب و تشویق نمودم، در این نطقها چه گفتم، نمیدانم ولی همین قدر میدانم كه هر كس صدای مرا شنیده بود دست از جان شسته برای پیكار حاضر بود و آبادان یكپارچه احساسات شده بود؛ این موقعیت برای انگلیسیها خیلی قابل مطالعه بود و میدیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف كنند پالایشگاه طعمه حریق میشود و بعلاوه اگر به این كار مبادرت كنند جنگ سوم حتمی است.
من همان وقت در مصاحبههای خود به خبرنگاران گفته بودم كه صدای اولین گلوله در خلیج فارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و كسانی كه اولین شلیك را در خلیج فارس بكنند مسئولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت.
الحق نظامیها و مردم خوزستان در جانبازی و فداكاری در راه میهن درس عجیبی دادند و من همانطور كه در مجلس گفتهام اگر جنگی در میگرفت، ننگ سوم شهریور 20 را از دامان تاریخ ایران میشستند.
بهر حال روزها و شبها دقایق با نگرانی و تشویش میگذشت، روز نهم اطلاع پیدا كردم كه انگلیسیها همگی آماده حركت هستند، اطفال و خانمها و بعضی از افراد انگلیسی با هواپیما و غیره خارج میشدند ولی یك دسته سیصد چهارصدنفری آنها كه زبده بودند ماندند و اظهار داشتند كه چون وسیله رفتن در مدت ضربالاجل را نداریم، نمیتوانیم برویم.
همان روز برای نخستین بار دستور داده شد كه از ورود كارشناسان انگلیسی به پالایشگاه جلوگیری شود و جلو اطاق هر یك از آنها یك نظامی با تجهیزات كامل پاس میداد.
در آن موقع كه آبادان برای دنیا یك مسئله حیاتی شده بود و مخبرین خارجی مثل مور و ملخ در آبادان وول می زدند، از من پرسیدند اگر فردا كارشناسان خارج نشوند چه خواهید كرد؟ گفتم جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بینالمللی نمیتوانند در ایران بمانند.
باز از من سئوال كردند كه اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهید كرد؟
گفتم اگر فردی از افراد ایران بخواهد بدون پاس وارد كشتی موریشس شود، فرمانده كشتی با او چه خواهد كرد؟ گفتند ممانعت خواهد كرد، گفتم: به چه مجوزی؟ یك مخبر آمریكایی گفت: كشتی موریشس به منزله قطعهای از خاك انگلستان است كه در آبهای عراق در صدمتری آبادان لنگر انداخته است، بنابراین ویزا لازم دارد؛گفتم اگر فرد ایرانی اصرار به ورود به كشتی كرد و خواست با زور وارد شود چه میكنند؟ گفت: اورا به آب خواهند انداخت، گفتم: وقتی كه مقررات بینالمللی اینطور اقتضا كند و نشود به یك قوطی كبریتی كه روی آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً كارشناسان انگلیسی هم در جزیره آبادان نمیتوانند بمانند و اگر اصرار كردند، پلیس به آنها اخطار خواهد كرد كه بلادرنگ خاك ایران را ترك كنند. اگر اصرار در ماندن كردند با وسائلی كه هم اكنون آماده كردهایم آنهارا به مرز عراق برده و در آنجا پیاده خواهیم كرد.
گفتند این تصمیم شماست یا تصمیم دولت ایران؟
گفتم: فرق نمیكند تصمیم من و دولت ایران هر دو یكی است.مخبرین انگلیسی و جاسوسان شركت سابق نفت این تصمیم را به كارشناسان ابلاغ نمودند.
بعد از ظهر به من خبر دادند كه دویست و ده نفر بقیه انگلیسیها كه تصمیم به ماندن داشتند به گمرك خبر دادهاند كه فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به ادارهی گمرك توصیه كردم كه در موقع بازدید و وارسی چمدانهای آنها زیاد سختگیری نشود زیرا 210 نفر انگلیسی عصبانی میخواهند خاك ایران را ترك كنند اگر سختگیری شود و خدای نكرده یك نفر انگلیسی به مأمورین ایران اهانت كند و یا زد و خورد شود بروز جنگ حتمی است. در این چهل و چند ساله خیلی از ایران بردهاند، فرض میكنیم هر یك یك چمدان طلا هم میبرند، این هم روی آنها ـ با اینكه حكومت نظامی بود ساعت عبور هم برای آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهای خود را به گمرك برسانند.
شب برای كارگران و همچنین باشگاه ایران پیامی به كارمندان فرستادم كه موقع خروج انگلیسیها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداری شود و اصولاً جلو اسكلهها كسی ظاهر شود. همچنین همان شب مذاكره شد كه از چند نفر از رؤسای انگلیسی و مستر راس رئیس پالایشگاه در منزل آقای مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هیئت مدیره به پیشنهاد (دكتر فلاح) تقدیرنامهای تهیه كرده بودند كه به مستر راس تسلیم نمایند. صبح وقتی این تقدیرنامه را نزد من آوردند كه امضا كنم گفتم اگر این تقدیرنامه روی میز شورای امنیت گذاشته شود سند محكومیت ایران خواهد بود زیرا دولت ایران در اخطاری كه به كارشناسان انگلیسی نموده قید كرده كه چون اخلال میكنند باید ایران را ترك گویند، اگر هیئت مدیره آنها را تقدیر كند به این تقدیرنامه درشورای امنیت اتخاذ سند خواهند كرد.
از همانجا با دكتر مصدق تلفنی تماس گرفتم و ماجرای تقدیرنامه را گفتم، ایشان هم با من هم عقیده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس كادویی از طرف دولت اهدا شود. فرستادیم یك تخته قالیچه خیلی خوب خریداری كردند و به آقای راس كادو داده شد.3 صبح روز بعد برای آنكه احساسات انگلیسیها تحریك نشود، خودم برای مراسم خداحافظی نرفتم، هیئت مدیره و عدهای از رؤسای عالیمقام ایرانی آنها را در اسكله مرغابی (كه بعداً نام آن را اسكله خلعید گذاشتند) رفتند و خودم با یك قایق موتوری صبح تا ظهر جلو اسكلهها در حركت بودم تا مبادا كارگران دست به تظاهرات بزنند. انگلیسیها میخواستند كشتی آنها كه قرار بود به بصره برود، به اسكلههای آبادان پهلو بگیرد، رئیس ستاد نیروی دریای با من مذاكره كرد و من گفتم بهتر است با قایقهای موتوری خودمان مسافرین را به كشتی كه در وسط آب ایستاده برسانیم.
سرهنگ رسائی رئیس ستاد نیروی دریایی اظهار داست كه اصولاً پهلو گرفتن كشتی جنگی به اسكله ایران طبق مقررات بینالمللی ترتیبات و تشریفاتی دارد كه انجام نشده، بعلاوه این كار خطرناك است، اگر موقع پهلو گرفتن كشتی جنگی نیرو پیاده كرد، چه میشود و تمام آرایش جنگی ما را به هم میزند. فوراً با دكتر مصدق تماس گرفتم. دكتر مصدق اظهار داشت كه با سفیر انگلیس چنین توافق شده و اهمیتی ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن كشتی جنگی و تشریفات بینالمللی آن را گوشزد نمودم و در آخر بیان خود گفتم: اگر وقایعی رخ دهد من مسئول نخواهم بود.دكتر مصدق اظهار داشت در این صورت اقدام خواهم نمود و شما را در جریان خواهم گذاشت. بیش از یكی دو ساعت از نصف شب گذشته بودكه زنگ تلفن صدا كرد و دكتر مصدق به من اطلاع داد كه از سر شب تا حالا اقدام شد و سفیر انگلیس را از خواب بیدار و توافق قبلی كانلم یكن شد و قرار شد موتور بتهای ایران كارمندان و متخصصین باقیمانده را به كشتی جنگی آنها برسانند. من هم همان ساعت به نیروی دریایی اطلاع دادم.
موقع حركت این عده وضع عجیبی داشتند خیلی عصبانی، متفكر و متأثر بودند و بالاخره با هر كیفیتی بود بدون هیچگونه تظاهری، با آرامش كامل حركت كردند فقط ده نفر رؤسای آنها باقیماندند كه روز یازدهم مهر از خرمشهر با اتومبیل به طرف بصره حركت كردند. موقع حركت این ده نفر خودم برای خداحافظی در مراسم آنان شركت كردم و با آقای راس مراسم تودیع به عمل آمد. شب قبل سر میز شام راس خیلی اظهار تأسف و تأثر میكرد كه من بیست و چند سالی است كه در ایران زندگی میكنم و آنوقت نگاهی به چراغ پالایشگاه كرد و گفت ما این دستگاه را ساختیم و خیلی زحمت كشیدیم، آن را به شما میسپارم از آن خوب نگهداری كنید. من تسبیح ظریفی كه در دست داشتم به راس هدیه كردم سعی كردم كه با شوخی و خنده به میهمانی خاتمه دهم، بالاخره ساعت 1 روز یازدهم مهر بقیه كارشناسان انگلیسی خاك ایران را ترك گفتند.
یك ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دكتر مصدق به امریكا بروم، با مردم خوزستان و كارگران و كارمندان خداحافظی نموده خاك خوزستان را ترك كردم و به مأموریتم در خوزستان خاتمه دادم و دیگر مداخلهای نداشتم. دو سه روز بعد گزارش كامل خلع ید را در مجلس دادم كه شرح آن را در كتاب خلع آوردهام.
پی نوشت ها :
1. این خبر را از زبان شاه شنیده بودم كه در ملاقاتی سفیر انگلیس صریحاً به وی اظهار داشته بود كه ما جزیره آبادان را اشغال خواهیم كرد. شرح این ملاقات در جلد سوم كتاب سیاه مفصلاً بیان شده است.
2. شاه هم به سرتیپ احمد زنگنه فرمانده جدید آبادان كه همان روز انتخاب و مأمور آبادان شده بود و نزد شاه رفته اظهار داشته بود كه مبادا، مبادا پالایشگاه مینگذاری شود.
3. فوآد روحانی مشاور حقوقی شركت نفت انگلیس و ایران در صفحه 344 كتاب «تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران» چنین نوشته است:
«... و مكی یك تخته قالی ایران به او هدیه داد. در این موقع راس به وی گفت «آیا شما یك عوض منصفانه تلقی میكنید؟» و با طرزی دوستانه با مكی و بازرگان دست داد و رهسپار بصره گردید.»
فواد روحانی فراموش كرده یا اطلاع نداشته كه راس مطلب دیگری به من گفته بودو آن این بود: «من قالی خوب زیاد دارم ولی اگر تقدیرنامه داده بودید ارزش آن بیشتر از این قالیچه بود.»
منبع:خاطرات سیاسی مكی ، حسین مكی ، انتشارات علمی