جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجدسودای زلف و خالت، در هر خیال ناید اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجدهرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی از دل اگر برآید، در آسمان نگنجدعطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد