بسم الله
یكی از مهمترین كارهایی كه به نظرم قبل از نوشتن متن طنز باید انجام شود خواندن حكایت های كوتاه و طنز است... زیرا این حكایت ها ایده های خوبی را به طنزنویس می دهند تا در مسیری اصولی و منطقی و منظم حركت كرده و مقصود خود را بیان كند
لذا به همین منظور شاید خواندن حكایت های عبید زاكانی خوب باشد از این جهت كه اولا كوتاهند و ثانیا تنوع موضوعی دارند
در این كامنت حكایت های عبید زاكانی مرقوم می گردند همی ! :
مردی دعوی خدایی کرد. شهریار وقت به حبسش فرمان داد. مردی بر او بگذشت و گفت: آیا خدا در زندان باشد؟ گفت: خدا در همه جا حاضر است!
خراسانی را اسبی لاغر بود گفتند چرا این را جو نمی دهی؟ گفت هر شب ده من جو میخورد. گفتند پس چرا چنین لاغر است؟ گفت یک ماهه جوش در نزد من به قرض است.!
قزوینی خر گم کرده بود. گرد شهر میگشت و شکر میگفت. گفتند شکر چرا میکنی؟ گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم وگرنه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودمی!