فَسَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ

شعر حائز رتبه ی دوم:
میان صحن سقّاخانه تو قدح نوش حریمت زائرانند
همان هایی که از شوق زیارت ز ابر دیده باران می فشانند
بلغزد روی صورت ها ستاره شکفته روی لب هاشان تبسّم
چو آمیزد به هم این اشک و لبخند شود جاری به لب ها این ترنّم
تمام هست و بودم ای یگانه مرا در زندگی تنها بهانه
پر است این کوله بار از حاجت امّا کنم تنها سلامم را روانه
همین را هم توان گفتنش نیست به زیر بغض و بارانی ز الماس
نگاه مهربانت ای نگارین نموده سینه را لبریز احساس
کنون گر پرده اشکم گذارد بدوزم دیده را رو سوی گنبد
همان گنبد که عرش آرزوهاست همان گنبدطلای شاه مشهد
همان خورشید عالم تاب گیتی همان گنبد که رشک مهر و ماه است
همان مأوای کفترهای عاشق همان که آسمان بارِگاه است
دوباره زیر باران پیاپی دلم لرزان میان سینه گردید
میان ماجرای عشق بازی دلم یاد غم دیرینه گردید
امام من ! هزار و چند سال است کسی با غیبت و غربت قرین است
همان که مثل جدّش در دل شب فقط با چاه غم ها همنشین است
بخواه از حق امام مهربانم که شام آرزومندی سرآید
بخواه از حق که خورشید جهان گیر ز پشت پرده غیبت درآید
---------------------------------------------------------------------------------------------
زینب توکّلیان