سلام
من اومدم یه خاطره برای شما تعریف کنم
ولی من نمی دونم ازبس زیاده کدوم را بگم
سه شنبه بعد از دانشگاه باهم تصمیم گرفتیم بریم بگردیم ورفتیم نشستیم جای پاتوق هیشگی فرنی با چایی خوردیم یه هو چند نفر اومدند دستشون درت بود من گفتم گونی بشین من می رم می خرم مییام گونی گفت پس بگو سیرشو زیاد بریزه
منم گفتم باشه رفتم موقع خرید گفتم آقا فلفل و سیرش زایاد باشه یارو هم نامردی نکرد شیشو خالی کرد بعدش گفت خانم اینقد چیزهای تند نخورید معدتون خراب می شه
رفتم پیش گونی تا یه قاشق گذاشت تو دهنش نفسش بالا نمی اومد گفت گونی این چیه
گفتم بخور یه ذره تند فقط تا خودم خوردم دیدم راست می گه
رفتم گفتم آقا یه ذره تو این آبلیمو بریز نفسمون بند اومد
آبلیمو که ریخت یه ذره این مواد ته نشین شد موله می گفت راست بگو رفتی شستیش می گفتم نه می گفت راستش رو بگو شستیش گفتم آبلیمو ریختم بعد
همین طور که می خوردیم یه هو یه قسمت تندش را من خوردم می خواستم جیغ بزنم
گفتم گونی آب آب را برسون آب اونم بد بخت هنگ کرده بود
سریع رفت آب گرفت هرچی می خوردیم مگه آتیشش می خوابید
تازه بعد از خوردن آب فهمیدیم دهنامون چه بوی بد سیری
می ده
خودمنوم داشتیم از بوش خفه می شدیم
به موله گفتم با چایی بوش میره نپتون داری گفت نه
گفتم پس ازنپتونه چاییم استفاده می کنم
موله گفت بابا الان اینا چه فکری می کنند فکر می کنن ما به نپتونه چایی مونم رحم نکردیم
تصمیم گرفتیم بی خیال شیم
دست به دهن رفتیم آدامس بخریم گفتم آفا تند ترین آدامستو بده
تا آدامس رو گذاشتیم تو دهنمون این قده بعد مزه بود که خدامی دونه اما آدم که مجبور باشه ..........
خلاصه تا برسیم خونه هلاک شدیم جرات نمی کردیم یک کلمه حرف بزنیم
می ترسیدیم مردم خفه بشن
اما الان در سلامتی کامل اومدیم ببینیم شما خوب هستید در سلامتی کامل به سر میبرید هووو