سلام
دوروزی بود از ضربت خوردن باباش میگذشت.زینب گفت برم یه سری به ابن ملجم بزنم .آخه دختر علیه..مظهر عدالت ورحمت ..باباش هم سفارش كرده ..مباداضارب منو اذیت كنید..بهش رسیدگی كنید
نگاه ابن ملجم كه به زینب افتاد گفت:حال بابات علی چطوره؟زینب گفت:طبیب داره مداواش می كنه ..نا نجیب تو به خواسته ی شومت نمی رسی
ابن ملجم با لبخندی شیطانی گفت:مطمئن باش با اون زهری كه من به تیغه شمشیر زدم دیگه كار علی تمومه
...........................
طبیب برای دیدن زخم مولا واثر دارویی كه بكار برده بود وارد شد وكنار بستر اول مظلوم عالم رفت.حسن،حسین ،زینب،ام كلثوم با قیافه های نگران كنار بستر به كار طبیب چشم دوختند.
با حرفی كه ابن ملجم زده زینب از همه بیتابتر ونگرانتره....طبیب سرش رو بلند كرد ..رو به اونها كرد..مدتی به همین منوال گذست ..انگار دوست نداشت حرف بزنه
با بغض شروع به حرف زدن كرد..متاسفم دیگه كاری از دست من برنمیاد...زهر خیلی قوی بوده...دیگه امیدی نیست...زینب دیگه این كلمات آخررو نشنید واز حال رفت
.................................
مردم نگران پشت در خونه مولاشون جمع شدند.بعضی از یتیمای كوفه با ظرفهای شیر اومدندآخه طبیب گفته شیر برای آقا خوبه.اونا تازه فهمیدند اونی كه كیسه بوش به در خونشون میومد وبه اونا رسیدگی میكرد مولا علی بوده.در خونه علی باز شدوامام حسن در آستانه در پیدا شد.همه جلو دویدند ..با نگرانی وگریان جویای حال مولاشون شدند ومنتظر یه خرف امیدواركننده از آقا امام حسن،اما....بغض امام حس با دیدن این یتیما تركید..اشك ریزان رو به جمعیت كرد ..دیگه به خونه هاتون برید....امیدی نیست ..لحظه های آخر بابامه
........................................................
همه دور بستر مولا چمعند.آفا داره آخرین وصیتهاش رو میكنه. چقدر بزرگواره دراین لحظات آخر هم فكر ضاربشه.حسن جان..ابن ملجم یه ضربه به من زده ..نكنه بیشتر از یك ضربه به اون بزنید..حسن جان ...به فكر یتیما وفقرای كوفه باش..چند روزه من نتونستم به اونا سر بزنم..زینب جان ..بی تابی نكن..از خدا طلب صبر كن...بعد از من مصیبتهای زیادی رو باید تحمل كنی...عباسم....دستت رو تو دست حسین میذارم ..ازش هیچوقت جدا نشو
....................................................
و....مصیبت عظمی.....قد قتل المرتضی
خدایا زکارم گره واشده
خدایا دلم تنگ زهراشده
غم و دردم آخر به پایان رسید
به زهرابگویید مهمان رسید
یقین دوخته چشم زهرا به من
نشان می دهد محسنم رابه من
نشان تا دهم فرق بشکسته را
نشانم دهد بازوی خسته را
بیا ای غروب سعادت بیا
نجات علی(ع) ای شهادت بیا