• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2900)
دوشنبه 17/1/1388 - 22:22 -0 تشکر 103912
***دست نوشته ها***

با یاد دوست

 

توی انجمن ادبیات برسا یک تاپیک دوست داشتنی و پربار و پر مخاطب داشتیم به اسم "دست نوشته ها" ... دلم می خواهد اینجا هم چنین مجموعه ی ارزشمندی داشته باشیم.

پس لطفا در این تاپیک فقط و فقط آثار ادبی و دست نوشته های خود را قرار دهید تا گنجینه ای از دست نوشته های اعضای انجمن ادبیات ایجاد کنیم.

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

دوشنبه 17/1/1388 - 23:34 - 0 تشکر 103926

برای شروع یکی از سفرنامه های سال ها قبلم را می گذارم که خیلی دوستش دارم اما هیچ موقع نشده هیچ کجا متن کاملش را قرار بدهم.

سفر به سی سخت

وقتی در انتهای جاده ی سی سخت، جلوی دوربین رفتم و گفتم:

« شاعر میگه : بسی رنج بردیم در این سخت سی »، شاید کمی عجولانه قضاوت کردم و یا شاید مثل همیشه مبالغه! 

سفر به سی سخت تجربه ی زیبائی بود. چرا که کمتر پیش می آید که به کوه های زاگرس بزنیم و دامنه ی دنا. 

حتی همین نزدیکی ها ... سمیرم ...

آبشار سمیرم را که به دلیل فشردگی سفر نتوانستیم ببینیم اما زیبائی باغ های سیب سرخ سمیرم کمتر از آبشار نیست!

و آبی که از کوچه های سمیرم فرود می آید ...

و بعد مختصر سفری به کهگیلویه و بویر احمد؛ برای اینکه بدونیم لازم نیست که  برای دیدن جنگل های کوهستانی ششصد هفتصد کیلومتر به شمال برویم، اینکه همین نزدیکی ها، خیلی نزدیک به خودمان کوهستانی هست و سرسبزی و پیچ و خم جاده ی چالوس مانندی و حتی تونل!!!

اینکه یادمان بیفته همین نزدیکی ها هم باد می تونه در مزارع گندم خدا موج بیافرینه و اون را به ساحل جلبک گرفته ای بکوبونه.

درسته که در راه سی سخت به بیراهه رفتیم و آخر به بن بست رسیدیم، بن بستی که پشت کوهی بود که توی مَثَل هست. اما گاهی اوقات لازمه و حتی واجب که به پشت کوه هم سری بزنیم تا ببینیم دنیا کجا دست کیه؟ 

اون تاکستان، حصار دنا و هم رشته کوه هایش و بعد غروب سرخ گون تاکستان، حتی اهالی و مزرعه دارها و صد البته لباس محلی زنانشان! همه نشانه هایی است تا بفهمی که پشت کوهی که حتی یک روز هم با تو فاصله نداره، آدماش به اندازه ی یک سال نوری با تو متفاوتند و اینکه باید به دل یک تاکستان و اعمال یک کوهستان بزنی تا ببینی همه جا همه چیز دست خداست، این بنده هایند که هرجائی یه شکلی و یه رنگی اند!

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

سه شنبه 18/1/1388 - 14:15 - 0 تشکر 104074


به نام خدای مهربون

توی خونه نشسته بودم که صدایی خیلی خیلی آروم نظرم رو جلب کرد

همه حواسم رو جمع کردم و بادقت به صدا گوش دادم تا بفهمم چیه

خوب که دقت کردم صدای فریاد مردی رو شنیدم

انگار داشت چیزی می گفت

کنجکاو شدم با خودم گفتم برم بیرون ببینم چه خبره

صدا نزدیک و نزدیک تر می شد

رفتم جلوتر

دیدم یه مرد داره صدا میزنه

نمکیه....نونه خشکیه ....!!!!!

بقیه نوشته هامو می تونید توی وبلاگم مطالعه کنید

یه نفر مثل همه آدما

در پناه حق

الهی و ربی من لی غیرک... 

پنج شنبه 20/1/1388 - 22:54 - 0 تشکر 104699

سلام

ممنون شقایق جان...

*********

خسته ام،خسته از نبودنهات

چشمهایم همیشه بردرمات

سایه ی مردقصه پشت دراست

بازی ام را خراب كردی......كات!

*********

در پناه حق

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

چهارشنبه 10/4/1388 - 20:41 - 0 تشکر 128266

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
986762y2z65xa8lk.gif (235×37)

زهر پیچک وحشی تنهایی و غربت بر قلبم ریشه دوانده است...سکوت اینجا بوی مرگ میدهد!

هیچ ردپایی از پرواز و زندگی نیست...پایان دنیا اینجاست...میتوانی سنگینی غمی ننگین را در تمام وجودت احساس کنی...

چه منفور است این آرامش مرگبار..ترا میخوانم..از اعماق قلبم.....قلبی که دیگر به من تعلق ندارد..

اشک هایی که بی اختیار روانه می شوند...اشک هایی که چون باران های بهاری بی وقفه میچکند..تو میدانی چرا؟؟

چرا این بهار پیش از جوانه زدن دستخوش خزانی بیرحم شد؟؟

سردی این بادهای بیرحم را حس میکنم..چه مکان خوفناگی..چه دلتنگم...چه لبخند های مسمومی

چه خنده های شومی...

سواری هست که درد دل مرا درک کند؟!؟!؟

سواری هست که دستانم را بگیرد و از این سیاه چاله ها مرا رها کند؟

از تمام قلبم فریاد میکنم میخواهم تک سوار قلبم بمانی..بمان..

آغاز سکوتی مرگبار..در آستانه ی جهنمی خاموش...سکوتی جهنمی ..مدفون در بطن اسارت لحظه ها..

و از پشت پنجره ای بلورین..تلخند های چرکین اهریمنی روزگار...

آه ببارید ای ابرهای تیره..ای ابرهای تیره ...

تیره ترین لحظه های اسارت را در آغوش گیر...ایست!!!

پرنده ای اسیر...محصور میله های سرد خاموشی...بالهای شکسته ای خونین...چه تلخی....

مرگ بر تو باد!!!مرگ...

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

چهارشنبه 10/4/1388 - 21:55 - 0 تشکر 128284

سلام

یه دست نوشته ی کوتاه دارم که دو روز پیش یه دفعه به ذهنم خطور کرد!

دیروز

در تب نداشتنش

می سوختم

و امروز

که دارمش

آنقدر سرما خورده ام که...

حتی تب هم به سراغم نمی آید!

 من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند

به اميدي که تو فانوس شب من باشي

براي سلامتي و ظهور امام زمان(عج) صلوات ختم کنيد.

چهارشنبه 31/4/1388 - 19:37 - 0 تشکر 134602

سلام به شقایق صحرایی....

جالبه بهتون بگم این جاهایی که شما گفتید من رفتم اساسی....دوسال اینجام خیلی جالبه....

............

شعر نو میگم...اشکال که نداره هااااااااان؟؟؟

...

چشمهایم به انتهای کوچه خیره شده اند..!

سوسوی غریبی چشمهایم را محو تماشای دور دستها می کند.

آیا به پایان خواهد رسید انتظار...

آیا پلک زدن های پی در پی در این دلتنگی محسوس پایان خواهد 

یافت..؟؟

نزدیک تر، که می شود...

روی بر می گردانم و نفس جان سوزی می کشم...

نه...!

گمشده ی من این نیست...

بعدى هم نخواهد بود…

و شاید بعدی ها هم...

این انتظار غریب که وجودم را از بودن تهی کرده است.

کی به پایان می رسد.؟

با خود عهد خواهم بست که زین بعد...،

به پایان نیندیشم.


شاید این آغاز ، خود،پایانی غم انگیز است..

چشمهایم هنوز هم به انتهای کوچه خیره شده اند..!

و به سو سوی غریبی دیگر...


Into the sorrow of the night
Through the valley of dark dispair
Across the black sea of iniquity
Where the wind is the cry of the
suffering
There came a glorious saving light
The light of eternal peace
Jesus Christ, the King of Kings
.

 

       ...*.*.*.*.*.,وبلاگ من در تبیان.*.*.*.*.*...

چهارشنبه 7/5/1388 - 14:22 - 0 تشکر 136738

سلام

به به چه آثار قشنگی!

منم یك دست نوشته ای دارم كه می ذارمش تو گنجینه تون: البته اگه لیاقتشو داشته باشه!

بر لبه ی پنجره ی رو به حیاط نشسته بودیم .

آسمان قطره می ساخت .بوی نم خاك و حس طراوت باران حالم را دگرگون كرده بود... دلم می

خواست او را به حرف بیاورم ... این جور موقع ها حرف های جالبی می زد!

گفتم: چه بارون قشنگی! ...انگار آسمونو با خط چین های بلند به زمین بافتن!»

منتظر بودم ببینم چه می گوید! به آسمان خیره شده بود ... حرفی نزد .

دوباره گفتم: گریه ی پاك خداوندی رو ببین !

باز هم چیزی نگفت و من فقط صدای برخورد قطرات باران با سقف را می شنیدم !

دیدم فایده ندارد . خواستم بلند شوم كه با صدایی بارانی شروع به حرف زدن كرد:

«بارون زیباست ! درسته! اما ای كاش ما فقط زیبایی های بارون رو نمی دیدیم! ...ای كاش نكات ریزی كه خداوند در قطرات بارون برای ما مخفی كرده رو هم ببینیم!»

بعد دستش را برد زیر باران... دو قطره ی باران مستقیم بر كف دستش چكیدند. لبخندی خنك زد و گفت: «ببین ! ... همونطور كه دو قطره ی بارون عاشق وقتی به هم می رسن كه با سر به زمین بیان، عشق هم وقتی چهره ی واقعی خودشو نشون می ده كه سر راهش مشكلات و سختی ها سبز بشن!»

آسمان غرش كرد...

و او تنها پناه  همه ي ماست...
چهارشنبه 6/8/1388 - 0:13 - 0 تشکر 160967

... و تو دوباره در گذار از كوچه ی زندگیم،
از پشت پنجره ی قلبم،
با تلنگری بر شیشه ی ترك خورده ی احساسم كوبیدی و بی آنكه میزبان نگاهی باشی،
خانه ی دلم را در ویرانی لرزه ی حضورت تنها رها كردی!
... و تو بازهم بی خبر از حضور چشمان من،
چون عابری از كوچه ی زندگیم گذشتی و مرا در بن بست پریشانی و پرسش تنها گذاشتی!
... واین تنها و تنها پیشكش تو بود به قلب پر تپش و بی تاب من!
در آن لمحه كه سایه ی نگاه تو،
خاكستر غبار زمان را از گرد آتش شعله ور عشق تو در قلب بی حصار من پس زد،
دانستم كه بار دیگر شروعی در زندگیم طلوع خواهد كرد ... حضور تو همواره برایم پیام آور طراوت و سر زندگی بوده، اما اینبار كه دیگر آتش نشانی به فریاد حریق جانم نمی رسد،
حضور تو مرا حساس تر و هراسان تر از همیشه كرده است!
... اینبار دیگر آتش عشق تو شعله نمی كشد،
این جرقه ی حضور توست كه شمعی در زیر خانه ی دل من برفروخته و آرام آرام این كاشانه را گرم و گرمتر می كند ...
... و من در هراسم از روزی كه این شعله،
بدون شبنم حضور تو،
آتشی بیفروزد و بار دیگر جان نیمه ی مرا بكام خود فرو برد!
مدت ها بود كه به خیال خود فراموشت كرده بودم،
روزها بود كه دیگر انتظار چشمانت را نمی كشیدم،
هفته ها بود كه دیگر از پشت دیوار جانم پاورچین پاورچین به خانه ی احساسم سرك
نمی كشیدی،
و ماه ها بود كه بغض من دیگر نام تو را برزبان نمی آورد!
خیال نكن كه این خیال ساده و بی كوشش به سراغم آمد،
نه،
من برای پنهان كردن آفت عشق تو
مزرعه ی قلبم را هرگز، لحظه ای سمپاشی نكردم
نه!
من فقط با یاد خدا در آن گاه كه باغچه ی احساسم را حرص می نمودم،
تو را همچون گل نایاب و عزیزی در گلدانی جدا كاشتم و
آن را در گلخانه ی زیباترین های جانم بایگانی كردم ...
... به این امید كه تو تنها عطری باشی در هوای خاطرم ...
اما تو هنوز هم برایم خود احساسی،
خود طراوتی،
خود نجابت...
كه با گذار پر متانت خود از مقابل دروازه ی دیدگانم،
بار دیگر كاشته ام را نقش بر آب كردی!

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

چهارشنبه 6/8/1388 - 17:10 - 0 تشکر 161090

سلاااااااام

شقایق عزیزم،خیلی خوشحال شدم كه اسمت رو بعد مدتها دیدم..

جات توی اون سفر خیلی خیلی خالی بود گلم.

هرجاهستی موفق باشی خانومی

یا حق

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 7/8/1388 - 16:10 - 0 تشکر 161235

سلام

در این آشفته ی بازار انگور

شرابی خواهم از شهزاده ی نور

تو گو عشقم كجا ای یار عاشق

شرابم در میان عشق مستور

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.