ای روزگار ...
خدا رحمت کنه خاله جان پدربزرگم را!
سال ها پیش با هم داشتیم از کنار زاینده رود رد می شدیم ... همون سالی بود که تازه خشکسالی به جون زاینده رود افتاده بود ...
خاله جان یه مرتبه گفت: 80 -70 سال از خدا عمر گرفتیم و این روزگار بی آبی را بر زاینده رود ندیده بودیم!
منم با اعتماد به نفس کامل گفتم: اما خاله! ما هنوز 20 سال هم از خدا عمر نگرفتیم و زاینده رود را اینجوری دیدیدم ... (فرض کنید من الان دارم خجالت می کشم)
جای همه ی عزیزان خالی هفته ی پیش فکر کنم روز قبل از سال تحویل بود که زدیم به زاینده رود و صحنه های جانسوزی دیدیم ... دارم تلاش میکنم امشب چندتا از اون عکس ها را که البته می خواستم احتکار کنم و بعدها در بشنو از نی یا به قول دوستان لمحه خرجش کنم، اما چون شمائید عکس های هنری خبری خود را عجالتا می سوزانیم!
اتفاقا عازم مناطق پر آب تر استان هم هستم و اگه توفیقی دست داد با زاینده رود در حوزه ی دیگه ای هم همراه بشیم عکس آن مناطق را می آورم برایتان.
این بیت هم ضمنا داره خفه ام می کنه:
من زنده ام به عشق تو هرگز نمی شود
زاینده رود را شبی از اصفهان گرفت
در خصوص گاوخونی و اینکه چرا زاینده رود توی گاوخونی هدر می رود هم جائی افاضاتی ارائه دادم که کمتر کسی طاقت شنیدنش را دارد و لذا از بیان آن خودداری می نمائیم ...
عکس ها تا لحظاتی دیگر آپلود خواهد گردید ...