• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 7042)
سه شنبه 28/10/1389 - 12:1 -0 تشکر 275292
حکایت تلخ و شیرین

اگر خاطره یا حکایتی شیرینی از خودت یا دیگران یا گذشته ها داری بیا اینجا

سه شنبه 19/11/1389 - 10:28 - 0 تشکر 280864

یك كارشناس مدیریت زمان كه در حال صحبت برای عده ای از دانشجویان رشته بازرگانی بود، برای تفهیم موضوع، مثالی به كار برد كه دانشجویان هیچ وقت آن را فراموش نخواهند كرد.

او همانطور كه روبروی این گروه از دانشجویان ممتاز نشسته بود گفت: "بسیار خوب، دیگر وقت امتحان است!"
سپس یك كوزه سنگی دهان گشاد را از زیر زمین بیرون آورد و آن را روی میز گذاشت.
پس از آن حدود دوازده عدد قلوه سنگ كه هر كدام به اندازه ی یك مشت بود را یك به یك و با دقت درون كوزه چید.
وقتی كوزه پر شد و دیگر هیچ سنگی در آن جا نمی گرفت از دانشجویان پرسید:

"آیا كوزه پر است؟“
همه با هم گفتند: بله
او گفت: "واقعاً؟“
سپس یك سطل شن از زیر میزش بیرون آورد. مقداری از شن ها را روی سنگ های داخل كوزه ریخت و كوزه را تكان داد تا دانه های شن خود را در فضای خالی بین سنگ ها جای دهند.
بار دیگر پرسید: "آیا كوزه پر است؟“
این بار كلاس از او جلوتر بود، یكی از دانشجویان پاسخ داد:
"احتمالا نه"
او گفت: "خوب است" و سپس یك سطل ماسه از زیر میز بیرون آورد و ماسه ها را داخل كوزه ریخت.
ماسه ها در فضای خالی بین سنگ ها و دانه های شن جای گرفتند. او بار دیگر گفت:
"خوب است"
در این موقع یك پارچ آب از زیر میز بیرون آورد و شروع به ریختن آب در داخل كوزه كرد تا وقتی كه كوزه لب به لب پر شد. سپس رو به كلاس كرد و پرسید :"چه كسی می تواند بگوید نكته این مثال در چه بود؟"
یكی از دانشجویان مشتاق دستش را بلند كرد و گفت: این مثال می خواهد به ما بگوید كه برنامه زمانی ما هر چقدر هم كه فشرده باشد، اگر واقعا سخت تلاش كنیم همیشه می توانیم كارهای بیشتری در آن بگنجانیم.
استاد پاسخ داد:"نه!
نكته این نیست، حقیقتی كه این مثال به ما می آموزد این است كه اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت.
سنگ های بزرگ زندگی شما كدام ها هستند؟
فرزندتان، محبوبتان، تحصیلتان، رویاهایتان، انگیزه های با ارزش، آموختن به دیگران، انجام كارهایی كه به آن عشق می ورزید، زمانی برای خودتان، سلامتی تان و ..."
به یاد داشته باشید كه ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آن ها دست نخواهید یافت.

اگر با كارهای كوچك (شن و ماسه) خود را خسته كنید، زندگی خود را با كارهای كوچكی كه اهمیت زیادی ندارند پر می كنید و هیچ گاه وقت كافی و مفید برای كارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت.
پس امشب یا فردا صبح، هنگامی كه به این داستان كوتاه فكر می كنید، این سوال را از خود بپرسید:
"سنگ های بزرگ زندگی من كدام اند؟” آنگاه اول آنها را در كوزه خود بگذارید.

سه شنبه 19/11/1389 - 10:29 - 0 تشکر 280865

کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!
.... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

چهارشنبه 20/11/1389 - 9:32 - 0 تشکر 281291

ناصرالدین شاه به كریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس ! كریم گفت به شرط آنكه نام هر كسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نكنی ! شاه به كریم شیره ای قول داد . كریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به كریم گفت : اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نكنی میر غضب را احضار می كنم تا گردنت را بزند ! كریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملكم خان نداده ای كه برود در پاریس آن را نقد كند و بیاورد؟! ناصرالدین شاه گفت : بلی همین طور است . كریم گفت : من تحقیق كرده ام ، پرنس همه املاك و اموال خود را در این مملكت نقد كرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد ،‌اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملكت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟ ناصرالدین شاه گفت : اگر او این كار را نكرده و آن پول را پس از بیاورد تو چه خواهی گفت: كریم شیره ای گفت : آن وقت نام شما را پاك می كنم و نام او را در اول لیست می نویسم

برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

چهارشنبه 20/11/1389 - 9:33 - 0 تشکر 281292

در دوره‌ی اول مجلس شورای ملی، در هنگام تنظیم بودجه‌ی مملكتی، چون غالباً صحبت از حقوق دربار و مقام سلطنت می‌شد اصطلاح «لیست سیویل» كه یك اصطلاح فرانسوی است دائماً از دهان وكلا خارج می‌گردید.
میرزا محمد علی خان قوام الدوله تفرشی وزیر مالیه، مدتها بدون آنكه به روی خود آورد كه معنی این كلمه را نمی‌داند در مباحثات شركت جست. ولی بالاخره طاقتش طاق شده، سر به گوش وثوق الدوله، یكی از وكلای آن دوره گذارد و گفت: فلانی، این ریش و سبیل چه معنایی دارد؟ من از مصطفی هم پرسیدم، او هم ندانست.
مقصود از مصطفی فرزند او بود كه بعدها به دوام الدوله معروف شد و به زبان فرانسه آشنایی داشت.

چهارشنبه 20/11/1389 - 9:33 - 0 تشکر 281293

مخبر السلطنه نوشته است: در باب مدارس جدید همیشه با اتابك – میرزا علی اصغر خان – مجادله داشتم. یك روز به اصرار به مدرسه‌ی علمیه‌شان آوردم. از شاگردان سؤالات شد. مؤدب الدوله در معرفی شاگردی گفت: افعال بی قاعده (زبان فرانسه) را خوب فرا گرفته است.
اتابك گفت: خوب بود افعال بی قاعده را در خارج مدرسه می‌آموخت.

چهارشنبه 20/11/1389 - 10:0 - 0 تشکر 281299

در زمان زمامداری میرزا حسن خان وثوق الدوله وضع مدارس و وزارت معارف آشفته و پریشان بود. حقوق كارمندان دولت و مخصوصاً معلمان چندین ماه به تأخیر می‌افتاد و آنان غالباً برای گرفتن حقوق خود ناچار به اعتصاب می‌شدند.
یك بار ظریفی این بیت را طی نامه‌ای برای نخست وزیر فرستاد:
بهار و خزان رفت و دی می‌رسد ندانم حقوقات كی‌ می‌رسد؟
وثوق الدوله كه شاعر نیز بود در ذیل نامه‌اش نوشت:
حقوقـــات نصفش حوالـــه شده بقیه به اقساط هی می‌رسد.

چهارشنبه 20/11/1389 - 10:1 - 0 تشکر 281300

امیر نظام هفته ای دو روز مستمراً بدروازه غربی تهران می رفت و در بالاخانه دروازه می نشست و هر متاعی از خارجه وارد می كردند، در گمرك نگاه می داشتند تا امیر نظام آنها را معاینه نماید و هر جنسی را كه صلاح نمی دانست به ایران وارد شود حكم به استرداد آن می داد.
و از این جهت تجار و بازرگانان هر جنس جدیدی را از امتعه خارجه می خواستند به ایران حمل كنند ابتداء نمونه ای از آن را می آوردند و به امیر نظام ارائه میدادند. هرگاه اجازه ورود می داد وارد می كردند والا معامله و حمل آن را موقوف می داشتند. و مرحوم آقا علی از مرحوم معین الدوله احمد میرزا حكایت می كرد كه یكروز با امیرنظام بدروازه امام زاده حسن(دروازه قزوین)رفته بودم برای تماشای امتعه خارجه كه تجار از نظر امیر می گذرانیدند، و چون بنشستم یكنفر از خرازی فروشان صندوقی پیش گذاشته و نمونه ها از امتعه خارجه بیرون می آورد و امیر یك یك را دیده و از قیمت و خواص آنها سوال كرده و اجاره ورود یا رد آن را می فرمود‌. تا آنكه قوطی مقوائی باز نموده و شاخه گلی مصنوعی بیرون آورده بدست امیرنظام داد و شاخه ی آن از مفتول نازك آهنی و برگ و گل آن پارچه های رنگین و پرهای لطیف بعضی طیور بود. فرمود صنعتی ظریف نموده اند لیكن فایده و مورد استعمال آن رابگوی. آنمرد گفت زینتی است كه نسوان بالای پیشانی و موهای پیش سر نصب می كنند. فرمود قیمت آن چیست؟ عرض كرد پانزده قران. گفت اگر كسی چند روزه این زینت را كه خریده و فی الجمله مستعمل شده بخواهد بشما بفروشد یا گرو بگذارد تا چه مقدار باو وجه نقد می دهید؟ آنمرد گفت وجهی در ازای آن نمی توان داد زیرا كه پس از استعمال به پشیزی نمی ارزد. امیرنظام فرمود این متاع و مانند آنرا كه پس از استعمال به پشیزی نیرزد البته وارد نكنید كه مورد سیاست سخت خواهید شد.
معین الدوله گفت چون ظرافت و نیكی صنعت این زینت زنانه در نظرم خیلی جلوه كرده بود، بی اختیار گفتم با آنكه زیوری كم بهاست، چرا قدغن فرمودید كه نیاورند. امیرگفت شاهزاده والا برای امثال من و شما خریداری آن ضرر و اهمیتی ندارد. لیكن یقینی است كه چون استعمال این زینت در نسوان اشراف و اعیان، متداول و معمول شد، البته تجار و رعایای با ثروت نیز برای زنان خود ابتیاع خواهند كرد و در حمام های عمومی كه با این زینت می روند و خودنمایی می كنند، زن های مردم بی مایه مانند سبزی فروش و نظایر او تماشا كرده و نفوس سركش ایشان با آرزو و حسرت به هیجان آمده به خانه روند و مردان بیچاره ی خود را كه با رنج و مشقت بیش از روزی دو یا سه قران عاید ندارند دچارصدمات گوناگون كرده و با عربده و جدال و یا با غنج و دلال و اگر نه با مكر و فریب و خدعه های عجیب و غریب، آن بیچاره را ناچار كرده و به خریداری آن با دخل چند روزه خود مجبور و گرفتار سازند و او را به قرضی یا شاید سرقتی دچار نمایند كه به جز وخامت عاقبت نتیجه ای نبرند. و هر گاه پس از دو سه روز سورت شهرت آن زن تخفیفی یافت و درماندگی شوی و گرسنگی خود را دیده و راضی شود كه صرف نظر از آن كند، نتواند به قیمت آن پنج شاهی كه خرج یك ناهار ایشان است فراهم نماید. راوی گفت پس از این نتیجه ای نبرند. تقریر امیر نظام شاخه گل را به قیمت مرقوم بگرفت و به ارباب صنایع ارائه داد و تشویق نمود تا مانند آن را بساختند و به بهای مناسب بفروختند.

چهارشنبه 20/11/1389 - 10:1 - 0 تشکر 281301

حیرت نامه عنوان كتابی است كه میرزا ابوالحسن خان ایلچی در شرح سفر خود به انگلستان با منصب سفیر ایران در دوره ی فتحعلیشان قاجار نوشته است. میرزا ابوالحسن خان، خواهرزاده ی حاج ابراهیم خان كلانتر، صدراعظم مقتول فتحعلی شاه است كه پس از بر هم خوردن روابط ایران و فرانسه و اخراج ژنرال گاردان از ایران، در سال 1224 هجری قمری به همراه مستر موریه به انگلستان اعزام شد و در سال بعد به همراه سر گور اوزلی به ایران بازگشت. وی خود در توضیح علت نامگذاری سفرنامه اش می نویسد: نظر به اینكه غرایب بسیار و بدایع بیشمار ملاحظه و در این دفتر ثبت افتاده بود. البته سامعین و مطالعه كنندگان این اوراق را تعجب و تحیری بی اندازه دست می داد. لهذا این رساله را حیرت نامة سفرا موسوم گردانید. چاپ اول این كتاب به كوشش حسن مرسلوند و توسط مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، در سال 1364 منتشر شده است. در پستهای بعدی نمونه هایی از حیرت این سفیر از مشاهداتش میارم بخونین

شنبه 23/11/1389 - 10:6 - 0 تشکر 282344

کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد . 
از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد ؟ 
کریم خان پرسید : در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی ؟  
گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم . 
کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟ و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم .   
این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر  آن یگانه دوران ها را دارد . ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .  
نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .


يکشنبه 24/11/1389 - 10:4 - 0 تشکر 283044

گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حركت كند، دولت ایران خود را در مقابل كار تمام شده ای دید و ناچار شد شرایط صلحی كه دولت روس املا می كرد بپذیرد. فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، سلاحی خبر كرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینكه در مقابل هر جمله ای از فرمایشات شاه چه جواب هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود: اگر ما امر دهیم كه ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی كنند و یكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام كه در این كمدی نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظیم سجده مانندی كرد و گفت:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسید:«اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون آذربایجان یكی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله كنند چطور؟» جواب عرض كرد:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعلیحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچی های خمسه را هم به كمك توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم كه با توپ های خود تمام دار و دیار این كفار را با خاك یكسان كنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تكرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر كه تماما به جواب یكنواخت بدا به حال روس مكرر تایید می شد رد و بدل شد.
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوكانه به جوش آمد و روی دوكنده زانو بلند شد شمشیر خود را كه به كمر بسته بود به قدر یك وجبی از غلاف بیرون كشید و این دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
كشم شمشیر مینایی / كه شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسكوویچ / كه دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش، مكش كه عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه ای سكوت گفت:«حالا كه اینطور صلاح می دانید ما هم دستور می دهیم با این قوم بی دین كار به مسالمت ختم كنند.»

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.