((عماد رام))
چرا تو جلوه ساز من ، بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من،که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
تو را چـه حاجت بـه شانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آنکه نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد
گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری کز تو آرد
برای من گهی پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه من
ولی تو بی غم از غم شبانه من
تو نشنوی فغان عاشقانه من
خدا ترا از من نگیرد
ندیدم از تو گرچه خیری
به عمر رفتـه من بگریم
اگرچه شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید