• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 5942)
دوشنبه 10/11/1390 - 15:55 -0 تشکر 423774
حکایات پند آموز

سلام

 در این مبحث تصمیم بر اینه که حکایات قدیمی وعرفانی پند آموز برای شما عرضه بشه..حکایاتی که سرچشمه از عرفان ناب اسلامی داره ومیتونه چراغ راه  همه ما در حال حاضر باشه:

 جنید(یکی از عرفا)مریدی داشت که او را از همه عزیز تر می شمرد.دیگران را حسد آمد.شیخ از حسادت دیگر مریدان آگاه شد.گفت:ادب وفهم او از همه بیشتر است.امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد.

فرمود تا بیست مرغ آوردند وگفت:هر مرغ را یکی بردارید وجایی که کسی شما را نبیند بکشید وبیاورید.همه برفتند وبکشتند وباز آوردند ،الا آن مرید...که مرغ را زنده باز آورد .

شیخ پرسید چرا نکشتی؟گفت:شما فرمودید جایی بروم که کسی مرا نبیند ومن هرجا رفتم حق تعالی مرا می دید..

شیخ رو به اصحاب کرد وگفت:دیدید که فهم او چگونه است وفهم دیگران چون؟همه استغفار کردند ومقام آن مرید را بزرگ داشتند

راستی دقت کردید:  وقتی در اتوبانها در حال حرکتیم نزدیک به دوربین های پلیس که می رسیم احتیاط می کتیم تا مبادا بعدا نتونیم پاسخگو باشیم ولی نسبت به دوربینهای خدا که همیشه حاضر وناظر بر کارهای ماست بی اعتناییم

                          این نیز بگذرد.....
شنبه 6/12/1390 - 11:53 - 0 تشکر 435459

سلام

گویند شغالی چند پر طاووس به خود بست وسر وروی خود بیاراست وبه میان طاووسان در آمد.طاووس ها او را شناختند ویر او با منقار خود زخمها زدمد.شغال گریخت وبه میان همجنسان خود بازگشت.گروه شغالان هم او را به میان خود راه نداده واز او روی بر می گرداندند.شغالی جهاندیده نزد شغال فریبکار آمد وگفت:

اگر به آنچه بودی وداشتی قانع بودی نه منقار طاووسان بر بدنت فرو می آمد ونه نفرت همجنسان خود را بر می انگیختی..

آن باش که هستی وخویشتن را بهتر وزیباتر ازآنچه هستی نشان مده..که به اندازه ی بود باید نمود

                          این نیز بگذرد.....
شنبه 6/12/1390 - 12:22 - 0 تشکر 435478

وایییییییی، چه عالی می شد اگه تو دنیای امروز به نصیحت این شغال جهاندیده عمل می شد، نمی دونم چند درصد از مشکلات ناشی از تلاش برای زیباتر جلوه نمودنه.

شنبه 6/12/1390 - 21:52 - 0 تشکر 435735

love


--------------------------------------------------------------------------------

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

يکشنبه 7/12/1390 - 0:3 - 0 تشکر 435806

داستان فوق العاده پراحساس و زیبایی بود، احساس انسان می تونه خیلی قشنگ باشه، مثل احساس این پیرمرد.

يکشنبه 7/12/1390 - 8:42 - 0 تشکر 435856

و چون احساس شما
شما نیز خوش احساس و زیبابین هستید شاهین عزیز

يکشنبه 7/12/1390 - 9:42 - 0 تشکر 435869

سلام
اویس قرنى از جمله كسانى است كه رسول خدا شهادت داد كه اویس اهل بهشت است، خدمت پیغمبر اكرم صلى‏الله علیه و آله نرسید ولى خدمت حضرت على (علیه السلام) شرفیاب شد و در محضر حضرت بود تا جنگ صفین كشته شد، حضرت رسول فرموده بود: بوى بهشت از جانب قرنى مى‏وزد و حضرت اظهار شوق مى‏فرمود به اویس قرنى و مى‏فرمود: هركه اویس را ملاقات كند از جانب من سلام برساند.

اویس قرنى در یمن شتر چرانى مى‏كرد و از اجرت او مادر خود را نفقه مى‏داد، روزى از مادر اجازه گرفت تا به زیارت حضرت رسول اكرم صلى‏الله علیه و آله برود، مادرش گفت: برو ولیكن اگر آن حضرت در خانه نباشد توقف مكن و زود برگرد، چون به زیارت حضرت رفت حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله در خانه نبودند، به جانب یمن رجوع كرد، چون حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله تشریف آوردند نورى در خانه دیدند كه هرگز ندیده بودند.

پرسیدند: كى در خانه آمده؟ گفتند: شتر سوارى از یمن اویس نامى آمده بود سلام فرستاد و رفت، پس حضرت فرمودند: كه آرى این نور اویس است كه در خانه ما دیده مى‏شود و به هدیه گذاشته و خود رفته، مكرر رسول خدا صلى‏الله علیه و آله مى‏فرمود: من بوى خدا را از جانب یمن مى‏یابم‏(265).

جنابعالى این جملات را از رسول الله صلى‏الله علیه و آله مى‏بینید درباره اویس بیان فرموده، چه احساس مى‏فرمایید، اویس غیر این است كه یك نفر اهل یمن آن هم شتر چران حتى پیغمبر را ندید ولى حضرت رسول اكرم صلى‏الله علیه و آله مى‏فرماید: بوى خدا از جانب یمن مى‏یابم. غیر از این است اویس دستور خدا را عمل مى‏كند، از یمن آمد مدینه توقف نكرد تا اینكه پیغمبر اكرم را ببیند بعد مراجعه كند چون از طرف مادر مجاز نبود بماند اطاعت از مادر، اطاعت از خدا و رسول است كه اویس انجام داده است.

                          این نیز بگذرد.....
يکشنبه 7/12/1390 - 9:52 - 0 تشکر 435873

سلام

اهل معرفت ، داستانى را از ایاز و سلطان محمود نقل كرده اند كه شنیدنى است ؛ وقتى سلطان محمود ایاز را به غلام خصوصى خود پذیرفت ، داستانهایى دارد. علاقه مخصوصى از این غلام نسبت به خود دریافته بود كه او را مقرب و دربان ویژه و همه كاره خودش گردانید.
حسودها و دشمنها نیز ناراحت بودند كه چرا غلامى این قدر مقرب سلطان باشد لذا مرتب در مقام سعایت بودند. روزى به سلطان گزارش دادند كه ایاز ذخایر و گنجینه هاى تو را دزدیده و در محلى ذخیره كرده و خیالهایى دارد، حجره اى را معین كرده و در آن همیشه قفل است و هیچ كس را هم به آن راه نمى دهد، فقط خودش هر از چندى تنها مى آید، وارد مى شود و آنچه را دزدیده ذخیره مى كند و سپس خارج شده و دوباره در را قفل مى كند، او مى خواهد خزینه را خالى كند!!
سلطان باور نمى كرد ولى براى اینكه به آنان هم بفهماند، دستور داد تا مامورین بروند، در را بشكنند و هر چه یافتند بیاورند. وقتى كه مامورین وارد اطاق شدند دیدند هیچ چیز جز چاروقى ، لباس و كفش خاركنى (كه سابق مى پوشیده ) و پوستین كهنه اى در آنجا نیست .
حفار آورند و كندند و هر چه حفر كردند چیزى نیافتند، به سلطان گفتند سلطان ، ایاز را احضار كرد و پرسید علت این كار چیست ؟ چرا یك حجره را اختصاص به چاروق و پوستین داده اى و در آن را قفل كرده اى ، متهم مى گردى ، اینها چیزى نیست كه خودت را مورد سوءظن قرار مى دهى .
ایاز پاسخ داد: من حقیقتش را به سلطان گزارش مى دهم ، من اول یك خاركن بیشتر نبودم ، حالا كارم رسیده به جایى كه وزیر سلطان شده ام ، براى اینكه حال دومم یادم نرود، لباس ‍ زمان خاركنى را در این حجره قرار داده ام و هر روز نگاهى به آن مى كنم و یاد خود مى آورم و به خودم مى گویم ! اى ایاز! تو همان خاركن هستى و این لباست هست ، حالا كه لباس ‍ حضور مى پوشى وضع دولت را فراموش نكنى و غرور تو را نگیرد، مبادا خیانت و تجاوز كنى و... سلطان شاد شد و ایاز مقربتر گردید.
این داستان براى فرد فرد ما آموزنده است (( فلینظر الانسان مم خلق )) هر كسى هستى ، دلت را نگاه كن ، تو همان آب گندیده هستى ، آخرت را نیز یاد كن ، قبرت را در نظر داشته باش كه حیف مى شوى .

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 8/12/1390 - 13:25 - 0 تشکر 436208

سلام
امام جواد (علیه السلام) به عیادت یكی از یارانش كه بیمار شده بود
رفت و در بالین او نشست و دید او گریه می كند و در مورد مرگ، بی
تابی می نماید.
فرمود:“ ای بنده ی خدا! از مرگ می ترسی؟ از این جهت كه نمی دانی،
مرگ چیست؟ آیا اگر چرك و كثافت، تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی
تو گردد، و جراحات و زخمهای پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی كه
غسل كردن و شستشو در حمام، همه ی این چركها و زخمها را از بین
می برد، آیا نمی خواهی كه وارد حمام شوی و بدنت را شستشو نمائی و
از زخمها و آلودگیها پاك گردی؟، و یا میل نداری به حمام بروی و با
همان آلودگی و زخم ها باشی“
بیمار عرض كرد: البتّه دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم
را بشویم.
امام جواد (علیه السلام) فرمود:“ مرگ (برای مؤمن) همان حمام است، و
آن آخرین پاكسازی آلودگی گناه، و شستشوی ناپاكیهاست بنابراین
وقتی كه به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از
همه ی اندوه و امور رنج آور رهیده ای و به سوی خوشحالی و شادی
روی آورده ای“

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 8/12/1390 - 13:26 - 0 تشکر 436209

سلام
خداوند به سوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله ) وحی فرستاد ” قل
حسبی الله علیه بتوكل المتوكلون ” بگو خدا مرا كافی است و همه توكل
( كنندگان به او اعتماد كنند ( زمر 38
در زمان یكی از خلفای پیشین قحطی شد .وقتی از شدت قحطی جان
مردم به لب و صبرشان لبریز شد ، خلیفه به مردم فرمان داد با گریه و
زاری به سوی خداوند بروید . مردم آلات لهور و لعب و معصیت را
شكسته و به دعا و مناجات پرداختند و همه دست نیاز به درگاه الهی
دراز كردند . در این میان غلامی را دیدند كه دست می زند و می
رقصد و می خواند . او را نزد خلیفه آوردند و گفتند : ای خلیفه این بر
خلاف فرمان شما ، شادی می كند . خلیفه به غلام گفت : همه مردم در
اضطراب و نگرانی به سر می برند و تو را چه شده ، كه شادی می كنی؟
گفت : مولای من انباری پر گندم دارد و من از این جهت خاطر جمع
هستم . خلیفه از این سخن مناثر شد و به فكر فرو رفت سپس سر بلند
كرده و گفت : این توكل مخلوق به مخلوق است كه به او آرامش داده
پس اگر مخلوقات بر خالق متعال توكل كنند چه قدر آرامش و امنیت
( خاطر خواهند داشت (ریاض الحكایات ص 116

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 8/12/1390 - 15:42 - 0 تشکر 436246

behroozraha گفته است :
[quote=behroozraha;558041;435856]و چون احساس شما
شما نیز خوش احساس و زیبابین هستید شاهین عزیز

کوچیک شمام 

برو به انجمن
فعالترین ها در هفته گذشته
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.