تبیان، دستیار زندگی

سلام دوستان تبیانی!

شاید من رو نشناسید! چون یکم جست و گریخته مبحث(تاپیک) میزنم ...

خیلی وقته عضو هستم ولی زیاد انجمن های تخصصی نمیام...

اما کم کم میخوام شروع کنم..(استقبال نمیکنین؟!)

خب... تو این مبحث همونجوری که از اسمش معلومه باید داستان بسازیم!! 

بازیش اینجوریه که مثلا من یک جمله میگم که ناتمام باشه... و نفر بعد باید کاملش کنه..

و همینطور نفر بعد هم یک جمله ناتمام برای نفر بعد میذاره تا کامل بشه..

میتونید چند تا جمله بسازید ولی حتما (لطفا!!) اخرین جملتون رو ناتمام بذارید تا ببینیم بقیه چی میسازن..

تا حالا خیلی جاها من این مبحث رو زدم و استقبال شده

امیدوارم شما هم استقبال کنین...

-------------

اول از خودم:

یک روز یک پسره ای بود که... 

سلام

خوشحالمون کردید...

-------------------

ولی هزینه... هزینش رو چیکار کنیم؟!

ـــ چطوره از استادامون بگیریم!! اونا که به ما اعتماد دارن دیگه!

همه قبول کردن و رفتن پیش استاد....!

اما امان ...
استاد مربوطه ای که اون ها باید ازش کمک می گرفتند خودش یک ز.ذ به تمام معنا بود ...

ز.ذ به تمام معنا بود و وقتی فهمید که با چه هدفی میخوان رباط رو بسازن بهشون گفت....

سلام.
مواظب باشید که منم اومدم...
بهشون گفت:یک شرط داره و رباطتون باید زن باشه
اما اونا گفتند:...

سلام

... اما اونا گفتن : یه رباطِ زن؟ استاد شما مطمئنید؟ مورچه چیه که کله پاچش چی باشه؟
استاد برآشفت که : نفهمیدم، چی شد؟! این مزخرفی که گفتین یه بار دیگه تکرار کنین.
اونا که دست و پاشونو گم کرده بودن، پیداش کردن و گفتن : منظورمون اینه که ...

منظورمون اینه که ربات جنسیت نداره که بخواد زن یا مرد باشه.تازه به طور پیش فرض صدای ربات ها به مردها شبیه تره.
استاد هم گفت : همین که من میگم .حرف نباشه.
خلاصه اونا دنبال راهی می گشتن که ...

سلام خوش اومدی

----------------------

دنبال راهی میگشتن که بتونن از زیر این بار زور در بیان! ولی استاد بهشون گفت: اگه اینی که من میگم نباشه از پول خبری نیست...

درضمن اسم رباطتون رو هم باید به اسم من بذارید...

دانشجو ها هی داشتن به هم نگاه میکردن و مونده بودن چی بگن که...

سلام
----
مونده بودن چی بگن که یک دفعه یکی از دانشجویان گفت : باشه فقطط به یک شرط
استاد من و من کنان قبول کرد که این شرط رو بپذیره
حالا استاد و بقیه دانشجویان منتظر شنیدن شرط دانشجوی جوان بودند
او گفت : ....

چه جالب.میخواین یه رمان بنویسین؟

اره یک چیزی شبیه رمان! با این تفاوت که موضوع مشخصی نداریم! موضوع ما زائده ذهن چندین نفره! شاید انیجوری جالب تر باشه!

داستان وقتی ادامه پیدا میکنه خیلی قشنگتر و جداب تر میشه... یک داستانی که هم توش طنز هست هم تخیل و...

خوشحال میشیم شما هم توی ادامه داستان کمک کنید...