نامه های بی جوابی می نویسم جوهر آن خون دل
صد دلم میسوزد از آن راندنم از کوی دل
آن کبوتر بچه ای که برده نامه سوی تو
آن که هر شب تا سحر می خواند او در کوی تو
گر جوابش را ندادی سنگ بر قلبش مزن
گر نمی خواهی بخوانی لااقل آتش مزن
چشمهایت را مبند با خشم بر طبلش مزن
گر به کیش تو گرفتار است تو ماتش مزن
گر نمی دانی که بوده ؟ آنکه از بهرت نوشت
بر سر کویت نظر کن در گذر از سرنوشت
گر نمی بینی دلت را این چنین آشفته است
در کنار پنجره دلبر چه با دل گفته است ؟
گر نمی آید به دستت این قلم هر آنچه گفت
دست از دست دلم بردار و گو آهسته خفت
گر دو پایت را قلم کردی تو تا در ره شوی
پای در ره می گذارم تا قلم گردد مگر با من شوی
گر دلت را با دل بیچارگان محرم نمی بینی چه سود
دلبری دل برده از دل بر دل اغیار بود
گر به قلبت ناید آهنگ جدایی قلب را آزاد کن
خنجری بر من بزن دلتنگی ات را شاد کن
گر به دنیا مانده از من جز دل دلتنگ من
گوشه ای خفتم بخوانید آیه ای بر سنگ من