«إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِینَ»؛ پاسخ خداوند به مجنون خطاب كردن پیامبران
گروه حوزههای علمیه: بر اساس آیات قرآن حضرت نوح(ع) در ابلاغ رسالت خود با سختیهای زیادی مواجه شده است؛ كافران به آن حضرت گفتند مجنون و جن زده است، این اتهامی است كه كافران به همه پیامبران زدند؛ وقتی حرف حقی گفته میشود، زود میگویند: جنزده و مجنون است؛ «إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ». بعد خدا جواب میدهد: «إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِینَ».
به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران (ایكنا)، آیتالله العظمی مجتبی تهرانی در ادامه درس اخلاق و معارف اسلامی خود در ماه رمضان جاری با موضوع «دعا» بیان كرد: ماه مبارك رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است، یعنی دعای خیر نسبت به خود و دیگران، چه مادی باشد و چه معنوی.اما گفتیم دعایِ به غیر خیر، نهی شده است. گفتیم، در مواردی، نفرینهایی كه انبیا و بعضی از اولیا كردهاند جهت خاص خودش را داشت و تقسیمبندی كردیم كه آنها نسبت به معاندینِ با حق نفرین میكردند، البته نه همۀ آنها را. توضیح داده شد كه نسبت به مستضعفین برای هدایتشان دعای به خیر میكردند.
وی ادامه داد: در بین انبیا اولین پیامبری كه مرسل است و شریعت آورده، حضرت نوح، از پیامبران اولوالعزم است كه بعد از او حضرت ابراهیم و بعد حضرت موسی و عیسی و پیغمبراسلام هستند. در قرآن، اولین كسی كه میبینیم قومش را نفرین كرده، راجع به حضرت نوح است. در آیات متعدد در مورد حضرت نوح، بیش از دیگران داریم و بعداً به بعضی از اینها اشاره خواهم كرد. حضرتنوح قوم خودش را نفرین كرد و چون در آن نكتهای غیر از نكتهای كه در نفرین انبیا است، ذكر شده، لذا این را جدا كردم و میخواهم در مورد آن صحبت كنم.
این استاد اخلاق تصریح كرد: برای خاطر اینكه مطلب روشن شود، باید عرض كنم كه چرا او را جدا كردم. یعنی تفاوت حضرت نوح با انبیا دیگر چه بوده است؟ انبیا دیگر قوم خودشان را نفرین میكردند اماحضرت نوح، مَن فِی الأرض را لعن كردند. دقّت كنید! كه چرا من او را از انبیا دیگر جدا كردم. دیگران یا شخص را نفرین میكردند یا گروه را،اما راجع به حضرت نوح اینطور نیست، مَن فِی الأرض را نفرین فرمود و خدا هم از او قبول كرد و هرچه بود الّا خودش و چند نوع دیگر را از بین برد. چرا؟
این مرجع تقلید اظهار كرد: اول وارد میشوم تا نسبت مدتی كه حضرت نوح در بین ابناء بشر بود و آنها را به توحید دعوت میكرد چه مقدار بوده است. عمر حضرتنوح را میدانید و ضربالمثل هم هست. البته قرآن در سوره عنكبوت تا نهصد و پنجاه سال را مطرح میكند: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسینَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ * فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفینَةِ وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمینَ»؛ ولی سنّ حضرت نوح این نیست. نمیخواهم وارد این آیه بشوم،اما از خود همین آیه هم بیرون میآید. میگوید: «أَرْسَلْنا»؛ بعد از اینكه رسالت را به او دادیم عمرش نهصد و پنجاه سال بود. زمانی كه میخواست به رسالت برسد بچّۀ شیرخواره نبود. در اینجا روایات و اقوال زیادی داریم. مرحوم مجلسی در رابطه با عمر حضرت نوح میگوید: این مسئلهای اختلافی است. بعضیها هزار سال گفتهاند، بعضیها هزار و چهارصد و پنجاه سال، بعضی هزار و چهارصد و هفتاد سال و بعضی دوهزار و پانصد سال؛ كه دربارۀ دوهزار و پانصد سال روایات متعدد داریم و بعضیها روی همین تكیه میكنند.
آیتالله تهرانی عنوان كرد: حضرت نوح هشتصد و پنجاه سال در قومش بود، ولی مبعوث به رسالت نشد. بعد از آن بود كه به رسالت مبعوث شد. طبق قرآن نهصد و پنجاه سال هم قومش را به توحید دعوت كرد و بالاخره نفرینشان كرد. بعد هم وقتی كه از كشتی پیاده شد، بلافاصله بعد از آن از دنیا نرفت، بلكه پانصد سال بعد از آن هم زنده بود و دویست سال هم طول كشید تا كشتی را ساخت. اینها را جمع ببندید میشود دوهزار و پانصد سالی كه در روایات است.
وی ادامه داد: در قرآن سورههای زیادی در مورد حضرت نوح هست. مثلاً سورۀ مؤمنون است و در آنجا آیات متعدد وجود دارد؛ سوره شعرا از صد و هفده تا صد و بیست؛ سوره قمر؛ آیۀ نه و ده سوره هود و سوره نوح. ببینید كه یك یا دو آیه نیست. شما در این آیات كه میخوانید، میبینید كه حضرت نوح با چه كسانی مواجه بود و آنها چه سبك مغزهایی بودند. چه تهمتها به او زدند، مثل اینكه میگفتند: مجنون است یا جنزده است؛ همین چیزهایی كه به همه پیغمبران میگفتند. به اصطلاح: رگ رگ است این آب شیرین و آب شور/ بر خلائق میرود تا نفخ صور؛ وقتی حرف حقی گفته میشود، زود میگویند: جنزده و مجنون است؛ «إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ». بعد خدا جواب میدهد: «إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِینَ».
آیتالله تهرانی بیان كرد: روایتی است از امامصادق(ع) است كه حضرت نوح را آزارش میدادند و او را شروع كردند به زدن. آنقدر كتكش زدند كه از داخل گوشش خون بیرون زد تا بیهوش شد و سه شبانه روز به همین حالت بود. ببینید كه با چه دیوانههایی مواجه بوده است. برخوردهایی كه این قوم با حضرت نوح كردند با پیغمبر ما نكردند.اما در عین حال حضرت نوح نفرین نكرد؛ درست مثل پیغمبر. عین این جمله را از حضرت نوح دیدم: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» كه پیغمبر هم در حرفهایش استخدام كرده است. پیغمبر ما را زدند و صورتش را زخمی كردند. عدهای گفتند: نفرین كن، دیدی حضرت نوح را، كه نفرین كرد؟ گفت: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»؛ همانی كه حضرت نوح، بعد از سه روز از آنكه به هوش آمد گفت. گفت: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ». ببینید چه طور اینها تحمل داشتند. مگر نفرین میكردند؟ اصلاً و ابداً.
این استاد اخلاق تصریح كرد: آنهایی كه ایمان آورده بودند به او گفتند: نفرین بكن، اینها كه درست نمیشوند. حاضر نشد این كار را بكند،اما بالاخره در مضیقه قرار گرفت تا نفرینشان كند. تعبیر این است كه ملائك آمدند و وساطت كردند كه عجله نكن. گفت: باشد، من سیصد سال صبر میكنم. این مسئله چند بار تكرار شد و حاضر نشد نفرین كند، تا كار به اینجا رسید كه نفرین كند. البته اقدام را هم خودش انجام نداد، به این معنا كه از ناحیۀ خداوند به او گفته شد.
این مرجع تقلید تاكید كرد: روایتی است كه صدوق در عللالشرایع نقل میكند. از حنانۀ بن سدیر میگوید: «قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ(ع) أَ رَأَیْتَ نُوحاً(ع) حِینَ دَعَا عَلَى قَوْمِه»؛ سوال این است كه چرا نوح قومش را نفرین كرد؟ حضرت آیۀ سوره نوح را فرمودند: «رَبِّ لا تَذَرْ»؛ كه من تكیهام بر همین است، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَكُمْ نَذیرٌ مُبینٌ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطیعُونِ یَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ یُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی إِلاَّ فِراراً وَ إِنِّی كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً». ببینید حضرتنوح همینطور رفتار میكند اما هر چه كرد نتیجهای نگرفت. خلاصه دیگر معذور شد، «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرینَ دَیَّاراً»؛دیگر كارش به اینجا رسید، «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»؛ بحث من اینجاست. از حضرت سؤال میكند كه: چرا اینطور بود و حضرت نوح قومش را نفرین كرد. حضرت در جواب میگوید: «عَلِمَ أَنَّهُ لَا یَنْجُبُ مِنْ بَیْنِهِمْ أَحَدٌ»؛ این را فهمید كه دیگر كسی از اینها ایمان نمیآورد. میگوید: «قُلْتُ وَ كَیْفَ عَلِمَ ذَلِكَ»؛ گفتم این را از كجا میشود فهمید؟ «أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا یُؤْمِنُ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَعِنْدَ هَذَا دَعَا عَلَیْهِمْ بِهَذَا الدُّعَاء».این بیحساب نبود بلكه حساب شده بود. البته ابتدا خودِ حضرت نوح هم نفرین نكرد و تا وقتی كه خدا به او نگفت، باز نفرین نمیكرد.
وی ادامه داد: نكتهای را اشاره میكنم. این از اموری است كه شاید در تاریخ هم مشهور باشد كه بتپرستی از زمان حضرت نوح شكل گرفت. این در آیات هست. بتپرستی از زمان حضرت نوح، به قدری به ذائقۀ قومش شیرین آمده بود كه دست برنمیداشتند. هر چه حضرت نوح میآمد تا آنها از شرك دست بردارند و به سمت توحید هدایت شوند اما از كارشان دست نمیكشیدند. ضمناً بدانید كه بیجهت كه خدا به حضرت نوح نگفت: نفرینشان كن. خدا بی حساب نمیگوید. اینطور نیست كه خدا مثل ما عصبانی بشود. این نفرین حساب شده بود و حكمت داشت. در آیۀ شریفه، حضرت نوح دو علت را برای نفرینش ذكر میكند.
آیتالله تهرانی ابراز كرد: اولین علت اینكه اگر اینها بمانند، تعبیر این است: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ»؛ و میگوید: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرینَ دَیَّاراً»؛چرا؟ «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ» اگر بگذاری اینها بمانند، همۀ بندههای تو را منحرف میكنند. این علتی بود كه نسبت به تمام انبیا و اولیا مطرح كردیم؛ البته علتی همگانی بود و گفتیم، معاندین و آنهایی كه با حق دشمنی دارند اینطور هستند.اما اشاره كردیم اگر كاری از دستشان بربیاید، نفرین كن ولی اگر بی اثر بودند و به قول ما، «كالحَجَر جَنبَ الإِنسان»؛ مثل سنگهای بیابان هستند، رهایشان كن. در اینجا دارد كه، «یُضِلُّوا»؛ اینها هر كه بخواهد ایمان بیاورد، او را برمیگردانند. حضرت نوح اولین علت را همان میفرماید كه تمام انبیا و اولیا نفرینشان حول محور همین میگشت و در جلسات گذشته در مورد آن بحث كردیم.
وی ادامه داد: بحثم بر علت دومی است كه حضرت نوح مطرح میكند و نسبت به هیچ یك از پیغمبران نداریم برای اینكه قومشان را نفرین كنند و بر روی این تأكید كرده باشند. میروم سراغ توسل و بقیه را جلسۀ آینده عرض خواهم كرد.
آیتالله تهرانی عنوان كرد: امشب شب جمعه است. بنده میخواستم به جلسه بیایم و در ذهنم این بود كه ماه مبارك رمضان دارد به نیمه میرسد. امشب شب جمعۀ دوم از ماه مبارك رمضان است. به ذهنم آمد كه امشب توسلی پیدا كنیم به شخصی كه شنیدم امام زمان(عج) از توسل به او خیلی خشنود میشود و به توسل او خیلی علاقه دارد. در اینكه او بابالحوائج است هیچ تردیدی نیست و تا به حال هیچكس نسبت به بابالحوائج بودنش تردید نكرده است.
وی ادامه داد: مجلسی مینویسد: «أن العَباس لَمَّا رَأَى وَحدَتُهُ(ع)»؛ اباالفضل، وقتی تنهایی برادر را دید، «أَتَى أَخاهُ»؛ خدمت برادر آمد، «وَ قالیا أَخی هَل من رُخصَة»؛ گفت: برادر! به من اجازه میدهی تا به میدان بروم؟ مجلسی مینویسد: «فَبَكَى الحُسَین(ع) بُكاءً شَدیداً»؛ حسین(ع) سخت شروع كرد به گریه كردن و بعد این جمله را گفت: «یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی»؛ برادر! تو امیر لشكر من هستی؛ تو سردار لشكرم هستی؛ كجا میخواهی بروی؟ جواب داد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاة»؛ برادر! از زندگی بیزارم. در مقاتل مینویسند: حسین(ع) گفت: «إِن كُنتَ لا بُدَّ مِن ذلِك فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»؛ اگر اینطور است، برو و برای بچهها مقداری آب تهیه كن.
آیتالله تهرانی تصریح كرد: اباالفضل مشكی برداشت و نیزهای در دست گرفت و به سمت شریعۀ فرات حركت كرد. وارد شریعه شد و مشك را پر از آب كرد. دستهایش را زیر آب برد و آب را به سمت دهانش آورد. مینویسند: «فَذَكَرَ عَطَش الحُسَین(ع)»؛ به یاد تشنگی برادر افتاد و ننوشید. آب روی آب ریخت و از شریعه بیرون آمد. مشك را به شانۀ راست انداخت و به سمت خیام حرم حركت كرد. خبیثی كه در كمین بود، شمشیری به دست راست اباالفضل زد و دست مباركش را قطع كرد. گفت:«وَاللَّهإِنقَطَعتُمُوایَمینى إِنى أُحامى أَبداً عَن دینى» مشك را به شانۀ چپ انداخت. خبیث دیگری آمد و شمشیری به دست چپ حواله كرد.
وی ادامه داد: اباالفضل، بند مشك را به دندان گرفت و به سرعت به سمت خیام حرم حركت كرد. مینویسند: «فَوَقَفَ العَباس»؛ یك وقت دیدند، آقا ایستاد و دیگر حركت نمیكند. چرا حركت نمیكند؟ «فَجاءَه سَهمٌ فَأَصَابَ القِربَة»؛ دیدند تیری آمده و مشك را سوراخ كرده است. آب از مشك بر روی زمین سرازی شده است. كجا برود؟ در اینحال بود كه خبیثی آمد و عمود آهن به فرق عباس زد، «فَانقَلَبَ مِن فَرَسِه إِلَی الأَرض»؛ عباس از روی مركب به زمین افتاد؛اما صدایش بلند شد، «یا أَخا! أَدرِك أَخَا»؛ ای برادر به داد برادرت برس. حسین(ع) به عجله آمد و خودش را به برادر رساند.اما با چه هیئتی مواجه شد؟ اباالفضل رو كرد به برادر و گفت: «یا أَخَا! ما تُرید؟»؛ حالا میخواهی چه كار كنی؟ حضرت فرمود: میخواهم تو را به سمت خیام حرم ببرم؛ اباالفضل گفت: برادر! مرا به سمت حرم نبر...