تبیان، دستیار زندگی

سلام

بازم صندلی داغ!!!!!!!اونم وسط زمستون...چه حالی میده!!!!! 

یه مدت بود دلمون برای حامد خان مدیر انجمن دانشجویی تنگ شده بود گفتیم یکم دور هم جمع بشیم گپ و گفتی داشته باشیم

حامد خان عزیز یا دلگرفته یا همون حامد جونمی خودمون طبق رای دوستان مهمون صندلی داغمونه...

خطاب به سایر عزیزان...کاری نکنن که دلمون براشون تنگ بشه و بیاریم برای گپ و گفت:)) 

ساعت هشت شب پنجشنبه 13 بهمن ماه

 ایشالله با حضور همگی یه جمع خوبی رو داشته باشیم !!!

بچه ها این سری باید برای یه جنگل هیزم بیاریم!!!!! 

حریف قدر قدرته...از الان یارای صندلی داغ اماده باشن!!! 

رها خانم :
بوی سوختگی صندلی داغ های قبلی عالمو ورداشته . نمی خواد اختلافاتونو سیاه نمایی کنید .

ثمره خانم :
نه دیگه سبحان دیر اومدداستان منی تموم شد .

سبحان :
نه داداش حقت ضایع نمی شه . خودم مراقب حقت هستم

مدیر موفق :
در مورد غلط املایی باید بگم که دوستانی که منو می شناسن می دونن کهاینا عادیه واسه ی من و اگه نباشه باید شک کنید بهم . جدی می گم چون می خوام تند جواب دوستانو بدم تا منتظرنمون چون خودم از انتظار صندلی داغا بدم می یاد این طوری می شه . به بزرگی خودتون ببخشید .

بزرگترین تحول در دوران زندگیتون که باعث شد مسیر زندگیتونو اونجور تغییر بدید که میخواستید ؟
بزرگترین تحول من زمانی رخ داد که تو مسابقات تحقیقاتی دوچرخه برنده شدم .

و یه تحول معنوی که براتون رخ داده با ذکر کامل زمان مکان و تاریخ اون روز رو بگید حتی اگه با دیدن یه خواب بوده .
زمانی که دلم شکسته بود دقیقا همین موقع سال پیش تونستم با خدا رابطه برقرا کنم طوری که نجات داد دل تنهامو

یه تحول بزرگ که از طرف یه دوست بوده رو بگید با ذکر کامل زمان مکان و تاریخ مربوطه و نام اون دوستتون و اینکه هنوز باهاش رابطه دارید و بهش گفتید که باعث تحول بزرگی تو زندگیتون شده یا نه ؟ اگه نگفتید بهش ، چرا ؟
تحول یه دوست امسال تو تولد امام رضا امسال رخ داد و خیلی امیدمو به زندگی عوض کرد و دلمو شاد کرد .

یه تحول بزرگ علمی که براتون رخ داده رو با ذکر کامل زمان مکان تاریخ مربوطه و هر توضیح لازم بگید ؟
تحول علمی من زمانی بود متلبو تو ترم 3 اموختم با اون تونستم هم برای خودم هم برا دوستان پروژه های مختلفی رو انجام بدم و به امید خدا در ایندم وارم یه پروژه ی دانشگاهی بشم .

خیلی خیلی ممنون از شما .

واسه منم دعا کنید که تحولات بزرگی برام اتفاق بی افته .

موفق باشید در تمام مراحل زندگی و البته صندلی تون :))

زیاد شلغم خوردید توهم زدید 

خب ملت همه که نمیدونن روانکار چیه یکیش خودم :)))

ممنون از لطفتون :))

خواب زیاد می بینم . ولی اخرین خوابی دیدم که این بود :

من و سلطان بودیم و سلطان داشت پشت هللا خانم هی بد می گفت و می گفتم نگو این هللا خانم جاد گره . گوش نکرد و بازم کارشو ادامه داد . یهو هللا خانم با اتش از وسط ما در اومد و سلطانو سوزوند و رفت .

من اونجا به نکته ی مهم پی بردم و اون این بود که چرا هللا خانم نیومد روی صندلی داغ ؛ آخه ایشون یه عمره دارن می سوزن و نیازی به صندلی داغ برای سوزوندنشون نیست  

خب خانم هللا یادتون رفته که بچه ی قزوینم و شهید بابایم قزوینی بودن .

قبل شهادت اموزش لازمو داده . شما نگران خودتو گروهت باش که چون یخ زدید بیفتید خورد می شید و چیزی ازتون نمی مونه 

مهربون موجود تبیان واسه من نیروی نا محسوسم هست .

تعریف کردم . توصیف باید می کردم که باید یه برای هر دوست یه تبیان نوشت .  

اینا اثرات هم نشینی با تو و سلطانه . دیگه نمی شه کاریش کرد  

این نتیجه ی اینه که شما مخت یخ زده توجه نمی کنی .

من دلگرفته بودم ولی دلمو دادم به خدا و دیگه الان گرفته نیست و به جای دل خدا تو سینمه .

و بازم تو تبیان در جریان نیستی که خیلی وقته دلگرفته بودن عمرش تموم شده 

وای می گفتن زنا بیکارن نمی دونستم دیگه اینقدر .

نشستید از روز تولدم تا الان همه ی موهایی که ریختن شمردید و به عدد 3000 رسیدید .

واقعا بیکاری شما را باید تو گینس ثبت کرد وگرنه نامردی در حققتون