سلام نفسم
یعنی تو واقعا از محدود دوستان من هستی که ایییییینقد خاطرات جذاب و شیرین و هجیان انگیز داری
خیلی خوش گذشته البته با جزیئات بیشتری برا من تعریف کردی این جشن رو و واقعا لذت بردم . خیلی هم کیکت نازه .. فقط موندم چطوری تونستی با اون همه پشمک بری خونه؟ یعنی من خودکشی میکنم اگه بیرون از خونه چیزی بریزه روم . تا این حد :| الان میتونی تصمیم بگیری اگه اومدم همایش مدیران از رولت هایی که خودم میارم بمالی بهم ببینی چطوری از طبقه پنج تبیان خودمو پرت میکنم پایین :))
[quote=modir_e_movafagh;723339;626752][quote=نفس صبحدم;705102;626600]سلام.
تو یه روز سرد زمستونی من و دوستام رفتیم پارک برای برگزاری یک جشن
چه جشنی!!!
کیک و پشمک و پاستیل و چیپس و پفک و میوه و چایی و...هدیه های نیاورده و :))
اونروز روز تولد منه...منیکه همه باهام هم صدا بودن:دی
اگه بگم دمای هوا -7درجه بود دروغ نگفتم...
تازه اولش که ظهر بود...یخ قالبی شده بودیم.
اولش رفتیم تو سایه نشستیم...بعد دیدیم همه جامون تبدیل به یخ غیر متحرک شد
رفتیم وسط افتاب نشستیم...همون افتابش هم سوز داشت...اما خوب گرمتر بود
چقدر مزه داد...خیلی مزه داد...:))
چه کارایی که نکردیم..یک کیلو پشمک رو خالی کردیم رو سر همدیگه...تمام صورت مژه ابرو لباسامون همه پشمک خالص بود...
هممون عین خاتونا شده بودیم...ابروهامون مژه هامون موهامون همش سفید شده بود:))))
تا سه روز هرروز میرفتم دوش بگیرم کلی پشمک از موهام و ابروهام درمیومد:))
9نفر بودیم و یک کیلو پشمک...:))))))))
عکس کیک تولدم رو تازه بهم دادن...از8دی ماه سال گذشته گفتم...تو این هفته تگ کردن من رو که عکس روبردارم:دییی
چقدر زود واقعن
دیگه هوا که غروب کرد کیک و چایی و میوه رو خوردیم چیزی به نام خون در ما جریان نداشت
یخ در بهشت شده بود...
من تا فردای اونروز لای روتختی دونفره پیچیدم کنار بخاری
باز احساس میکردم که هنوز منجمدم:))))
همه مریض شدیم.ولی خیلی شیرین بود
این هم کیک تولد منه:)
یک کیک کاکاوویی خوشمزه:)
سللااااام عشقم
وااای.یادش بخیر...خوش به اون روزا...دلم تنگ شده...
هوس یه شام بیرون با دوستا نه با دختر عمو ها رو کردم تازگیااا
سالی چندبار باهم شام میریم بیرون
عید فطر هماهنگه:دی
شستیم بابا...دوساعت تو اون سوز و سرما با اب یخ تر از هوا...بخدااااا...انقد ابش سرد بود...
دستام دیگه سر و بی حس شد...بابام اومد دنبالم.بقیه دوستامم همگی تاکسی بیسیم گرفتن رفتن
7نفری شدن فکرکنم تو یه ماشین...به حساب یکی اونوقت...هرکدومم یه طرف شهر:)))
شستیم...شلواااارم!!!وااااای...کتان مشکی بود...تبدیل شد به کتان سفید
دوستم...ازاونجا باید میرفت مهمونی:)))
میگفت مامانم زندم نمیذاره
عه...پس بیا...رولت نمیزنم...کیک نسکافه ای میارم...مستقیم صورتت:))