• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 5836)
يکشنبه 29/8/1390 - 13:24 -0 تشکر 390299
پیشباز محرم میرویم!!! "

به نام خدا

سلام

چه کسی میتونه شخصیتهای "کربلا"رو با ذکر بیوگرافی نام ببره؟؟

البته این مقدمه یک مسابقه هستاااا که قراره برای محرم اجرا کنیم جایزه هم داره .....

پس تا شما هااا تک تک شخصیتها رو با ذکر بیوگرافی نام ببرید ماهم مقدمات مسابقه رو مهیا میکنیم

پس بشتابید

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

يکشنبه 6/9/1390 - 17:53 - 0 تشکر 393291

سلام

از جنابneka57

به خاطر جمع آوری این مطالب بسیار سپاس گذارم

اجرتون با سید الشهداء

التماس دعا

یا علی

الهی چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

--

 http://www.slm7.blogfa.com/

يکشنبه 6/9/1390 - 18:9 - 0 تشکر 393301

neka57 گفته است :
[quote=neka57;671492;391767]بنام خدا
سلام


از مدیر محترم می خوام لطف کنند مطلبمو ویرایش کنند .....از دوستان معذرت می خوام که خوب ثبت نشد....

اگر مطلبتان نیاز به ویرایش داشته باشد خودتان می توانید در ستون سمت چپ صفحه  گزینه "پاسخ های من" را كلیك و پاسخ مربوطه را پیدا كنید... با كلیك بر روی گزینه "ویرایش" بالای پاسخ مورد نظر می توانید پاخ تان را ویرایش كنید.

با اینجال اگر موردی به چشم بنده خورد كه نیاز به ویرایش داشت حتما این كار را انجام خواهم داد .

موفق باشید

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

يکشنبه 6/9/1390 - 19:40 - 0 تشکر 393357

نام معصوم ششم على ( ع ) است . وى فرزند حسین بن على بن ابیطالب ( ع )و ملقب به سجاد و زین العابدین میباشد .امام سجاد در سال 38 هجرى در مدینه ولادت یافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولى به علت بیمارى و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد , زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقهاى كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به اواجازه جنگ كردن نداد . مصلحت الهى این بود كه آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ , یعنى امامت و ولایت گردد . این بیمارى موقت چند روزى بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى كه بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید , به اختلاف روایات در حدود 24سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور شهربانو دختر یزدگرد ساسانى بوده است . آنچه در حادثه كربلا بدان نیاز بود , بهرهبردارى از این قیام و حماسه بى نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود , كه حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمهاش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظیر در جهان آن روز فریاد كردند . واقعه كربلا با همه ابعاد عظیم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفاو صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد , اما مأ موریت حضرت سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوى الله و از كنار نعشهاى پاره پاره به خون خفته جدا كردند .حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زیر شكم آن حیوان به زنجیر بستند . حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگى و بیمارى به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما میگریند ؟ پس عزیزان ما را چه كسى كشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم را امر به سكوت حضرت محمد ( ص ) كرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش , فرمود : ... اى اهل كوفه , اى حیلت گران و مكراندیشان وغداران , هرگز این گریههاى شما را سكون مبادمثل شما , مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خویش میتابید و از شام تا صبح به دست خود بازمیگش هشدار كه بناى ایمان بر مكر و نیرنگ نهادهاید اول ماه صفر سال 61 هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سروراست , زیرا یزید اسیران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند , افراد خارجى ویاغیگر معرفى كرده كه اكنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهاى شهدا را از كنار جیرون كه تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند . امام سجاد ( ع ) در دمشق علاوه بر سخنانى كه حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن كریم فرمود و حقیقت را آشكار كرد , حضرت زین العابدین ( ع ) وقتى با یزید روبرو شد - در حالى كه ازكوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : اى یزید , به خدا قسم , چه گمان میبرى اگرپیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر كرد كه دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافیان از آن سخن گریستند .یزید سر به زیر انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصیت كاذب خود را تحمل كرد , و تنها براى جواب بیتى خواند كه ترجمه آن این است : امام سجاد ( ع ) در دمشق علاوه بر سخنانى كه حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن كریم فرمود و حقیقت را آشكار كرد , حضرت زین العابدین ( ع ) وقتى با یزید روبرو شد - در حالى كه ازكوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : اى یزید , به خدا قسم , چه گمان میبرى اگرپیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر كرد كه دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافیان از آن سخن گریستند . امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( ع ) و یاران و دلسوختگان عزاى حسینى وارد مدینه شدند ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقیع رفتند و شكایت مردم جفاپیشه را با چشمانى اشك ریزان بیان نمودند .امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست , ولى همیشه پیام شهادت ومبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان میفرمود و با خواص شیعیان خود مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و ... در تماس بود , و در عین حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت , و شیعیان خاص وى معارف دینى و احكام اسلامى را از آن حضرت میگرفتند و در میان شیعیان منتشر میكردند , واز این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانى یافت .بر اثر این مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملك خلیفه اموى , با بند وزنجیر از مدینه به شام جلب كردند , و بعد از زمانى به مدینه برگرداندند .امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بینى خاص خود هر جا لازم بود , براى بیدارى مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشید , و درموارد بسیارى به خدمات اجتماعى وسیعى در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت , و نیز از طریق دعاهایى كه مجموعه آنها در صحیفه سجادیه گردآمده است , به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیدارى مردم اقدام نمود .صحیفه سجادیه صحیفه سجادیه كه از ارزندهترین آثار اسلامى است , شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است , و بدان زبورآل محمد ( ص ) نیز میگویند .

ام کلثوم کبری چهارمین فرزند حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا بود. وی پس از امام حسن و امام حسین و حضرت زینب در شهر مدینه دیده به جهان گشود. تاریخ تولد او پس از سال هشتم هجرت بود. علامه شیخ مفید، از علمای بزرگ شیعه، نام ام کلثوم را زینب ذکر کرده است.
روایت شده است که هنگام شهادت حضرت زهرا، ام کلثوم همچون برادران و خواهرش در سوگ مادرش سخت محزون بود و اشک می ریخت. او در حالی که روپوشی بر صورت و چادری بر سر کشیده بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را مخاطب کرد و با ناله‌ای جانسوز گفت:«یا رسول الله! گویا الآن تو را از دست داده‌‌ایم و درد فقدان تو را الآن احساس کردیم
و نیز نقل است:«هنگامی که امیرمؤمنان توسط ابن ملجم مرادی ضربت خورد و به منزل منتقل شد، ام کلثوم پایین پای او نشسته بود. امام چشمان خود را گشود و به ام کلثوم نظری افکند و فرمود:«اکنون به سوی خداوند مهربان سفر می‌کنم.» ام کلثوم به شدت گریست و ناله‌ای سر داد و آن‌گاه به سوی ابن‌ملجم رفت و آن ملعون را ملامت کرد.

از جمله حوادث مهم زندگی ام کلثوم، حضور وی به همراه برادرش امام حسین علیه السلام در کربلا است.

وی پس از عاشورا به همراه خواهرش، زینب، از سالاران قافله اسیران آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود که به کوفه و شام سفر کرد. از ام کلثوم در جریان اسارت در کوفه و شام، خطبه‌ها و سخنانی در تاریخ و کتاب‌های مقتل نقل شده است. برخی از مورخان، مسافر کوفه و کربلا و شام را ام کلثوم کبری و برخی ام کلثوم وسطی دانسته‌اند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 1:26 - 0 تشکر 393671

بنام خدا فرا رسیدن ایام سوگواری سرور سالار شهیدان امام حسین علیه سلام تسلیت میکنم

روایت کربلا از زبان حر بن ریاحی

چند روزه که تو راهیم تمام آب غذامونم تموم شده آخه کی به این کاروان حسین بن علی میرسیم من بایید

جلوشونو بگیرم تا بتونم صلاحیتمو به عبیدالله بن زیاد ثابت کنم ، انگار یه چیزی میبینم ، باستید ، باستید ، به

فرمان امیر عبیدالله بن زیاد من حُر بن یزید ریاحی تَمیمی مامو ریت دارم که کاروان حسین بن علی در همین جا نگه

دارم و از ورود آن به کوفه جلوگیری کنم ..... نفهمیدم چرا این حسین بن علی اینقدر آرومه اگه کسای دیگه بودن

حتما دادشون در می اومد ، چی ! با اینکه میدونه ما دشمنشیم بازم داره به ما آب میده شاید داره ظاهر نمایی

میکنه ولی نه انگار نگرانمونه که از تشنگی تلف نشیم نمیدونم چرا پس عمر سعد اینقدر ازش بد میگفت نه به

ای ندی که میگفت نیست حتی خیلیم خوبه ،

هی تو

با لشکر اینجا پاسداری میدی من میرم خدمت ابن زیاد..
.....
بار گاه ابن زیاد:

خدمت ابن زیاد بگویید حر آمده ،چی نمیتوانند چرا در حرم سراست!

چی بگم والا مگه مشی اینقدر آدم اسیر خوش گزرانی باشه بد دم از خدا میزنه..

بهتره برم پیش عمر بن سعد ....سلام قربا ن ، چرا جواب سلاممو نمیده

چرا اونجوری نگام میکنه نا سلامتی رئیس سپاه داره شراب میخوره واسشم مهم نیست مردم شهرش دارن اون

بیرن چی میشن من بگو گفتم پیش کی بیام ولش کن ما رفتیم

.....

.....

.....

بهتره برم آمادهشم باید برم پیشش ببینم اون مرتیکه چیکار داره.....چرا اینقدر عصبانیه چی آخه چرا منو عزل

میکنی اشکالی نداره .. مرتیکه .. حرام خور بی شعور ، به قول خودش بهم یه ماموریت داده چرا باید همیشه از

دست یه بیشعور من حرف بخورم مردی که جز خودش کسی واسش مهم نیست اصلا بهتر ترکشون کنم چرا

حسین بن علی که میدونست که من دشمنشم بهم تو اون تشنگیه زیاد آب داد یعنی واسش مهم بودیم اون چه

کار انسانی کرد حالا ایناروببین جز شکمشون پول شهوت هیچی هیچی واسشون مهم نیست چی بگو

یا شایدم جای من اینجا نیست فکر من با فکر اینا هم سو نیست راستشو بخوای حسین منظره زیبارو میبینه اینه کثیفی پنجرهو

بهتره یه صحبتی با حسین داشته باشم ، یه چیز دیگه این که بهم یه ماموریت دیگه داده حالا چه جوری برم پیش

کاروان حسین بن علی ، آره خودشه بهتره بهانه آب دادن به اسبمو بگیرم ..

بیرون از خیمه عمر سعد

بیا حیون بییییییا دیگه ......

....
.....
.....

سلام بر تو ای حسین بن علی ..

چقدر مهربان شنیده بودم که حسبین مردی مهربان ایت ولی باور نمیردم

با منی که دشمنشم امثل برادرش داره صحبت میکنه آخه آدم چقدر میتونه مهربون باشه

ای حسین بن علی سوالی دارم چرا اینها با تو دشمنن و چرا با یزید بیعت نکردی و چرا به کوفه آمدی؟

.......

.......
......
اجب حرفی زد به خدا قسم که عین حقیقته، من چقدر کور بودم چشم داشتم ولی اینا رو نمیدیدم.....

....
به خداوندی خدا و قسم به معرفت پاک پدرت حرفهایت عین حقیقت است اگر بیعت مرا بپذیری و مرا در رکابت جای دهی >

.. پروردگارا کور بوم ممنونم که غیرت در من نمرد

روز دهم :

مولایم حسین رخصت بدهی می خواهم به میدان بروم ممنونم از شما

خدایا بم امید تو

(( پایان))

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیسم
هیچ نه معلوم شده آه كه من كیستم

موج زخود رسته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم گر نروم نیستم

به امید خدا
یا سرور سالار شهیدان

دوشنبه 7/9/1390 - 8:15 - 0 تشکر 393693

طفلان مسلم ابن عقیل قسمت اول

چون حسین بن على علیه‏السلام شهید گردید، دو پسر کوچک از لشکرگاهى اسیر شدند و آنها را نزد عبیدالله آوردند، او زندانبان را احضار کرد و به او گفت: این دو کودک را به زندان ببر و خوراک خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سخت‏گیرى کن. این دو کودک در زندان روزها روزه مى‏گرفتند و شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب براى آنها مى‏آوردند. یک سال بدین منوال گذشت، یکى از آنها به دیگرى مى‏گفت: اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب که زندانبان آمد ما خود را به او معرفى مى‏کنیم شاید دلش به حال ما بسوزد و ما را آزاد کند. شب هنگام گفت: جعفر بن ابى طالب را مى‏شناسى؟ که زندانبان پیر نان و آب آورد، برادر کوچکتر به او گفت: اى شیخ! آیا محمد صلى الله علیه و آله و سلم را مى‏شناسى؟ جواب داد: چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است. در جواب گفت: چگونه جعفر را نشناسم؟! او پسر عمو و برادر پیامبر من است. گفت: ما از خاندان پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم و فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب هستیم که یک سال است در دست تو اسیریم و در زندان به ما سخت مى‏گیرى. زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، بر پاى آن دو بوسه مى‏زد و مى‏گفت: جانم به قربان شما اى عترت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم، این در زندان به روى شما باز است هر کجا که مى‏خواهید بروید. و دو قرص نان جو و یک کوزه آب در اختیار آنها قرار داد و بعد راه فرار را به آنها نشان داد و گفت: شب ها راه رفته و روزها پنهان شوید تا خدا اسباب نجات شما را فراهم سازد. آن دو کودک از زندان بیرون آمده و به در خانه پیرزنى رسیدند، پس به او گفتند: ما دو کودک غریب و ناآشنائیم، امشب ما را میهمان کن و چون صبح شود خواهیم رفت. پیرزن گفت: عزیزانم! شما کی هستید که از هر گلى خوشبوترید؟ گفتند: ما از خاندان پیغمبریم که از زندان عبیدالله بن زیاد گریخته‏ایم. پیرزن گفت: عزیزانم! من داماد بدکارى دارم که در واقعه کربلا به طرفدارى از این زیاد حضور داشته و مى‏ترسم شما را ببیند و پس از شناختن به قتل برساند. گفتند: ما همین امشب را نزد تو خواهیم بود و صبح به راه خود ادامه مى‏دهیم. پیر زن براى آنها شام آورد و آن دو پس از خوردن شام، خوابیدند، برادر کوچک به برادر بزرگتر گفت: بیا امشب پیش هم بخوابیم، مى‏ترسم مرگ، ما را از هم جدا کند! پاسى از شب گذشته بود که داماد آن پیرزن در خانه را به صدا درآورد، پیرزن پرسید: کیستى؟ گفت: داماد تو. گفت: چرا اینقدر دیر آمدى؟ گفت: واى بر تو، پیش از آن که از خستگى از پاى در افتم در را باز کن. پرسید: مگر چه اتفاق افتاده؟!

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 8:17 - 0 تشکر 393694

طفلان مسلم ابن عقیل قسمت دوم

گفت: دو کودک از زندان عبیدالله گریخته‏اند و امیر فرمان داده است به هر کس که سر یکى از آنها را بیاورد هزار درهم جایزه بدهند، و براى دو سر، دو هزار درهم خواهد داد. و من خیلى تلاش کردم تا آنها را پیدا کنم ولى متأسفانه نتوانستم! پیرزن گفت: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بترس که در روز قیامت دشمن تو باشد. گفت چه مى‏گویى؟ باید دنیا را به دست آورد! گفت: دنیاى بى آخرت به چه دردى مى‏خورد؟ گفت: تو از آنها طرفدارى مى‏کنى مثل این که از آنها اطلاع دارى، باید تو را نزد امیر ببرم. گفت: امیر از من پیرزن که در گوشه بیابان زندگى مى‏کنم چه مى‏خواهد؟! گفت: در را باز کن تا امشب را استراحت کرده و صبح به جستجوى آنها برخیزم.
پیرزن در را به روى او باز کرد و او وارد خانه شد و پس از خوردن شام به استراحت پرداخت. نیمه شب بود که صداى آن دو کودک به گوشش خورد، از جا جست و در تاریکى شب به جستجوى آنها پرداخت و چون به نزدیکى آنها رسید، پرسیدند: کیستى؟ گفت: من صاحب خانه‏ام شما کیستید؟ برادر کوچکتر که زودتر بیدار شده بود، برادر بزرگتر را بیدار کرد و به او گفت: از آنچه مى‏ترسیدیم به سراغمان آمد، سپس به او گفتند: اگر با تو به راستى سخن گوییم، در امان تو خواهیم بود؟
گفت: آرى. گفتند: امانى که خدا و رسولش محترم مى‏دارند؟ گفت: آرى. گفتند: بر امان خود، خدا و رسول را گواه مى‏گیرى؟ گفت: آرى. گفتند: ما از عترت پیامبر تو هستیم که از زندان عبیدالله گریخته‏ایم. او که از فرط خوشحالى سر از پاى نمى شناخت گفت: از مرگ گریخته و به مرگ گرفتار شدید! سپاس خداى را که شما را به دست من اسیر کرد. سپس آن دو کودک یتیم را محکم بست تا فرار نکنند. در سپیده دم، غلام سیاهى را که «فلیح» نام داشت، صدا کرد و گفت: این دو کودک را گردن بزن و سر آنها را برایم بیاور تا نزد ابن زیاد برده و دو هزار دینار درهم جایزه بگیرم! غلام، شمشیر برداشت و آنها را جلو انداخت تا در کنار فرات ایشان را به شهادت برساند، و چون از خانه دور شدند یکى از آنها گفت: اى غلام سیاه! تو به بلال مؤذن پیغمبر شباهت دارى. گفت: به من دستور داده شده تا گردن شما را بزنم، شما مگر کیستید؟! گفتند: ما از خاندان پیامبریم و از ترس جان از زندان ابن زیاد گریخته و این پیرزن ما را میهمان کرد و اینک دامادش مى‏خواهد ما را بکشد. ان غلام سیاه دست و پاى آنها را بوسید و گفت: جانم به قربان شما اى عترت پیامبر؛ سپس شمشیر را به دور انداخت و خود را به فرات افکند و گریخت، و در پاسخ اعتراض صاحب خود گفت: من به فرمان توام تا تحت فرمان خدا باشى، و چون نافرمانى خدا کنى من از تو اطاعت نمى کنم. داماد پیرزن بعد از این جریان پسرش را خواست و گفت: من اسباب آسایش تو را از حلال و حرام فراهم مى‏کنم و دنیاى تو را آباد خواهم کرد، فوراً این دو کودک را گردن بزن و سرهاى آنها را بیاور تا نزد عبیدالله بن زیاد برده جایزه بگیرم. فرزندش شمشیر بر گرفت و کودکان را جلو انداخت و به طرف فرات روانه گشت، یکى از آنها گفت: اى جوان! من از عذاب دوزخ براى تو بیمناکم. گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما از عترت پیامبر محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، پدرت مى‏خواهد ما را بکشد. آن پسر هم پس از آگاهى، آنان را بوسید و همانند غلام سیاه شمشیرش را به دور انداخت و خود را به فرات افکند، پدرش فریاد زد: تو هم نافرمانى کردى؟ گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است. آن مرد گفت: جز خودم کسى آنها را نکشد؛ شمشیر بر گرفت و آن دو کودک را به کنار فرات برده تیغ بر کشید و چون چشم کودکان به شمشیر برهنه او افتاد گریسته و گفتند: اى مرد! ما را در بازار بفروش و مخواه که روز قیامت پیامبر خدا دشمن تو باشد. گفت: سر شما را براى ابن زیاد مى‏برم و جایزه مى‏گیرم.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 8:18 - 0 تشکر 393695

طفلان مسلم ابن عقیل قسمت سوم

گفتند: خویشى ما با رسول خدا را نادیده مى‏گیرى؟ گفت: شما با رسول خدا پیوندى ندارید! گفتند: اى مرد! ما را نزد عبیدالله ببر تا خودش درباره ما حکم کند. گفت: من باید با ریختن خون شما خود را به او نزدیک کنم. گفتند: اى مرد! به کودکى ما رحم کن! گفت: خدا در دلم رحمى نیافریده است. گفتند: پس بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم. گفت: به حال شما سودى ندارد، بخوانید. آنها چهار رکعت نماز خوانده و چشم به آسمان گشودند و فریاد بر آورند که: یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او به حق حکم کن. سپس آن مرد برخاست و اول گردن برادر بزرگتر را زد و سرش را در پارچه‏اى گذارد؛ پس برادر کوچک، خود را در خون برادر بزرگتر غلطاند و گفت: مى‏خواهم رسول خدا را ملاقات کنم در حالى که آغشته به خون برادرم باشم. آن مرد گفت: عیب ندارد، تو را هم به او مى‏رسانم! او را هم کشت و سرش را در همان پارچه گذاشت و بدن هر دو را به آب فرات انداخت و سر آن دو را نزد ابن زیاد برد. ابن زیاد بر تخت نشسته و عصاى خیزرانى به دست داشت، سرها را جلوى ابن زیاد گذاشت، ابن زیاد همین که چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست و گفت: واى بر تو! کجا آنها را پیدا کردى؟! گفت: پیرزنى از خویشان من آنها را میهمان کرده بود. گفت: از میهمان بدینگونه پذیرایى کردى؟ سپس از او پرسید: به هنگام کشته شدن با تو چه گفتند؟ و آن مرد تمامى جریان را براى ابن زیاد بازگو کرد. ابن زیاد پرسید: چرا آنها ر ا زنده نیاوردى تا به تو چهار هزار درهم جایزه دهم؟ گفت: دلم راه نداد جز آن که با خون آنها خود را به تو نزدیک کنم. ابن زیاد گفت: آخرین حرف آنان چه بود؟ گفت: دست ها را به طرف آسمان برداشتند و گفتند: یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین! میان ما و این مرد به حق حکم کن. ابن زیاد گفت: خدا در میان تو و آن دو کودک به حق حکم کرد. پس رو به حاضران در مجلس کرده گفت: کیست که کار این نابکار را بسازد؟ مردى شامى از جاى برخاست و گفت: من! عبیدالله گفت: او را به همان جایى که این دو کودک را کشته ببر و گردن بزن، ولى خون او را مگذار که با خون آنها در هم آمیزد، و سر او را نزد من بیاور. آن مرد شامى فرمان برد و طبق دستور ابن زیاد آن مرد را در کنار فرات به سزاى عمل ننگینش رسانید و سرش را براى ابن زیاد برد. نوشته‏اند که: سر او را بر نیزه کرده و در کوچه‏ها مى‏گرداندند و کودکان با پرتاب سنگ و تیر آن را نشانه مى‏رفتند و مى‏گفتند: این است کشنده عترت رسول خدا..

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 8:20 - 0 تشکر 393696

پیشمرگ امام
قیس بن مسهر یا [مسهر] صیداوی
از شجاعان شهر کوفه و اشراف طایفه بنی اسد بود، از یاران حضرت حسین بن علی علیه السلام و شهدای قیام عاشورا. قیس در قبیله ی صیدا که تیره ای از بنی اسد بود، شخصیتی بزرگوار و دلیر داشت، به اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ارادت فراوانی داشت و خالصانه به آنان عشق می ورزید. قیس در نهضت امام حسین علیه السلام از نامه رسانان مردم کوفه به امام بود. بعد از مرگ معاویه، شیعیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و نامه هایی پی درپی به امام حسین علیه السلام نوشتند و در آن خواستار بیعت با ایشان شدند. قیس همراه عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی حامل دومین نامه کوفیان به سوی امام حسین علیه السلام در مکه بود. از طرفی او مسلم بن عقیل را از مکه تا کوفه همراهی کرد و بعد از مدتی نامه ی مسلم را که حاوی خبر بیعت کوفیان بود به مکه برد و به امام (ع) تسلیم کرد. زمانی که امام علیه السلام در مسیر خود به کوفه در سرزمین «بطن الرمه» (جایی که جاده بصره و کوفه را به شهر مدینه متصل می کند) یا در منطقه ی حاجر (یا حاجز) نامه ای به مردم کوفه نوشت و با اشاره به نامه ی مسلم بن عقیل از کوفیان خواست آماده ی ورود او باشند (این دومین نامه ای بود که امام برای کوفیان می فرستاد) امام نامه را به قیس بن مسهر سپرد و قیس به طرف کوفه رفت. قیس در راه با سپاه حصین بن نمیر که از سران سپاه کوفه و رئیس پلیس عبیدالله بن زیاد بود، در منطقه ی «قادسیه» روبه رو شد و آنها دستگیرش کردند و در همان دم نامه را خورد و از بین برد تا مضمون نامه و نام اشخاص به دست دشمن نیفتد. او را نزد ابن زیاد بردند،
ابن زیاد: تو کیستی؟
قیس: من مردی از شیعیان علی و پسرش حسین بن علی هستم.
ابن زیاد: چرا نامه را از بین بردی؟
قیس: برای آنکه تو محتوای آن را ندانی.
ابن زیاد: نامه از طرف که و برای چه کسی بود؟
قیس: از سوی حسین بن علی علیه السلام بود و برای گروهی از کوفیان که نام آنها را نمی دانم.
در اینجا عبیدالله بن زیاد خشمگین شد و از او خواست یا نام آنها را بگوید یا بالای منبر برود و حسین علیه السلام و پدر و برادرش را لعن کند.
قیس گفت: نام آنها را نخواهم گفت ولی بالای منبر خواهم رفت.
قیس بر بالای منبر رفت و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و درود بر پیغمبر و علی و حسن و حسین علیهم السلام فرستاد و عبیدالله و پدرش و ستمکاران بنی امیه را از اول تا آخر لعنت کرد. آنگاه گفت: «ای مردم! این حسین بن علی بهترین بنده ی خدا، فرزند فاطمه، دختر پیامبر است و من فرستاده ی او به طرف شمایم. از او در «حاجر» جدا شده ام. او را اجابت کنید!» خبر به ابن زیاد رسید. او دستور داد قیس را دست بسته از بالای قصر به زمین انداختند و بدین گونه قیس به شهادت رسید. در روایتی آمده است که وقتی او را به زمین انداختند استخوان هایش شکست اما هنوز زنده بود که مردی بنام عبدالملک بن عمیر لخمی، سر از تن او جدا کرد و گفت خواستم آسوده اش کنم. به این ترتیب قیس قبل از روز عاشورا در کوفه به شهادت رسید. خبر شهادت او را مجمع بن عبدالله عائذی و دوستانش در منزلگاه «غذیب الهجانات»، به عرض امام حسین رساند. امام در حالی که می گریست این آیه را تلاوت کرد
: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (پس برخی از آنها نذر خود را ادا کردند (به شهادت رسیدند) و برخی از آنها در انتظارند و هرگز پیمان خود را تغییر ندادند» (احزاب/23). آن گاه فرمود: «بارالها! منزل نیکویی برای ما و شیعیان ما آماده فرما و در قرارگاه رحمتت ما و آنان را جمع کن که تو بر همه چیز توانایی

توضیحات: برخی منابع تاریخ، این قضیه شهادت را عینا برای عبدالله یقطر یکی دیگر از یاران حسین علیه السلام نقل کرده اند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 8:24 - 0 تشکر 393698

نام مبارك امام پنجم محمد بود .لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت كه : دریاى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت .القاب دیگرى مانند شاكر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذكر كردهاند كه هریك بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .كنیه امام ابوجعفر بود .مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سیدالشهداء كودكى بود كه به چهارمین بهار زندگیش نزدیك میشد .

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

دوشنبه 7/9/1390 - 21:19 - 0 تشکر 393943

neka57 گفته است :
[quote=neka57;671492;393698]نام مبارك امام پنجم محمد بود .لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت كه : دریاى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت .القاب دیگرى مانند شاكر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذكر كردهاند كه هریك بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .كنیه امام ابوجعفر بود .مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سیدالشهداء كودكى بود كه به چهارمین بهار زندگیش نزدیك میشد .

ممنون بابت مطلب فوق

روایتی هست كه تصریح دارد كه جابر بن عبدالله انصاری كه از پیشتازان مسلمانان زمان پیامبر اسلام زنده بودند عمر طولانی یافتند وپنج امام معصوم را درك كردند . ا

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: روزی خدمت رسول خدا بودم. ایشان به من فرمود: ای جابر! تو زنده می‌مانی تا آن زمانی كه پسرم محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌ طالب علیهم السلام را ملاقات می‌نمایی كه در تورات به باقر معروف است. سپس پیامبر ادامه داد: ای جابر! هر گاه او را ملاقات كردی از جانب من به او سلام برسان.

سال‌ها گذشت روزی جابر بن عبدالله انصاری رحمه الله در كوچه‌های مدینه كودكی را مشاهده كرد. جابر به آن كودك گفت: ای پسر! تو كیستی؟ كودك پاسخ داد: من محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم. سپس جابر گفت: حال روی خود را برگردان و حضرت چنان كرد.

بعد از آن جابر عرضه داشت: سوگند به پروردگار كعبه كه این شمائل و خصال رسول خدا صلی الله علیه و‌ آله است. ای فرزند! رسول خدایت سلام بر تو رساند.حضرت فرمود: تا آن زمان كه آسمان و زمین بر جا باشد سلام بر رسول خدا باد و بر تو كه سلام پیامبر خدا را به من رساندی.

آنگاه جابر به آن حضرت عرض كرد: یا باقر! انت الباقر حقا الذی تبقر العلم بقراً ای باقر! تو به حق شكافنده هستی كسی كه می‌شكافد علم را شكافتنی.

(منتهی الآمال)

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.