با سلام
تاپیکی با این عنوان " ضرب المثل های شیرین ایرانی و خارجی " دیدم تاپیک جالبی است.
ولی در این تاپیک قصد دارم ضرب المثل های ایرانی را تشریح کنم
منتظر همکاریتون هستم
هر کس حکایتی از ضرب المثل ها داره بسم الله...
کل آیتم ها 112
سلام
خدا قوت جناب بهروز
ممنون جالب بود
روزهاتان پرتقالی باد!
متشکرم انجام وظیفه کردم
یک کلاغ ، چهل کلاغ" ____________________ مردی در صحرا گنجی پیدا کرد. اول خواست که گنج را به خانه ببرد، اما فکر کرد بهتر است ببینم زنم می تواند راز یافتن این گنج را پیش خود نگه دارد و به کسی نگوید؛ بر اساس این فکر وقتی به خانه رفت به زنش گفت:امروز اتفاق عجیبی برایم افتاد. زنش پرسید: چه اتفاقی؟ وقتی به خانه برمی گشتم یک کلاغ از بینی ام بیرون پرید. بعد به او گفت که این مسئله را به هیچ کس نگویی که ممکن است مردم در مورد من بد فکر کنند. زنش که بسیار از این اتفاقات تعجب کرده بود قول داد که این مطلب را با هیچکس در میان نگذارد. روز بعد مرد طبق معمول برای کار به صحرا رفت. هنگام غروب آفتاب که به خانه برمی گشت دید مردم با تعجب به او نگاه می کنند. او جلوی یک نفر را گرفت و علت نگاه های عجیب مردم را از وی پرسید. مرد پاسخ داد :« مرد حسابی مردم حق دارند با تعجب نگاه کنند. چطور ممکن است چهل کلاغ از بینی کسی در یک روز خارج شود و زنده بماند!»
ضرب المثل های ایرانی/ عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد می شودآورده اند که : پسربچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گویند دزدی . این پسربچه نیمرو و هرغذایی را که با تخم مرغ تهیه می شد ، خیلی دوست داشت . یک روز که خیلی دلش می خواست نیمرو بخورد به مادرش گفت : " مامان برایم نیمرو درست کن . "مادر گفت : " بعدا ً درست می کنم . چون تخم مرغمهایمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند ."پسر بجه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده ، دو روز صبر کند ، از خانه بیرون رفت . همسایه آنها چند تا مرغ و خروس داشت که در مرغدانی از آنها نگهداری می کرد . پسربچه به طرف مرغدانی رفت ، و از لای نرده های مرغدانی دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان براه افتاد . اتفاقا ً ظهر بود و هوا گرم بود و همسایه ها در اتاق هایشان استراحت می کردند . هیچ کدام از همسایه ها آمدن و رفتن پسر بچه را ندید و هیچ کس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد . پسربچه با خوشحالی به خانه برگشت . تخم مرغها را به مادرش داد و گفت بگیر . مادر این هم تخم مرغ ، حالا برایم نیمرو درست می کنی ؟مادر گفت که ای وای تخم مرغها را از کجا آوردی؟پسر خندید و گفت : از توی مرغدانی همسایه .مادر به جای اینکه به بچه اش بگوید : چه کار بدی کرده ای ؟ این کار دزدی است و باید تخم مرغها را به جای اولشان برگردانی ، فکری کرد و گفت کسی هم تو را دید؟ پسر گفت : نه مادر کسی مرا ندید ؟مادر با مهربانی گفت : باشد برایت نیمرو درست می کنم ، اما یادت باشد که تو کار خوبی نکرده ای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشته ای . پسرک فهمید همسایه ها نبایستی متوجه کارش می شدند .چند روز بعد باز هم تخم مرغ نداشتند . پسرک این بار پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد و مراقب دور و اطراف بود که همسایه ها متوجه نشوند . به مرغدانی نزدیک شد ، چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت .وقتی كه تخم مرغها را به مادرش داد ، مادر اعتراضی نکرد . فقط پرسید همسایه ها تو را دیدند یا نه؟ و در ادامه با مهربانی گفت : پسرم کاری که کرده ای، کار خوبی نیست.چند دقیقه بعد نیمرو حاضر شد و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو شدند .کم کم پسرک بزرگ شد . گاه و بیگاه چیزی از این و آن می دزدید . چیزهایی را که دزدیده بود ، یا به خانه می آورد یا با دوستانش که مثل خودش بودند ، حیف و میل می کرد . چند سال بعد پسرک دزد که دیگر جوان بلند بالایی شده بود ، گرفتار شد . او به خانه ای رفته و شتری را دزدیده بود و صاحبخانه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند . او که هرگز فکر نمی کرد گرفتار شود ، تلاش زیادی کرد كه از دست آنان فرار کند . اما هرچه بیشر تلاش کرد ، بیشتر کتک خورد . بالاخره دزد کتک خورده و ناامید را نزد قاضی بردند .قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد ، گفت طبق قانون باید انگشتان دست دزد بریده شود . وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد ، دزد فریاد زد دست نگه دارید ، به من کمی فرصت بدهید ، می خواهم مادرم را ببینم . به دستور قاضی مادر دزد را آوردند . دزد گفت : اگر قرار است کسی مجازات شود ، آن فرد مادر من است. چون او جلو دزدی های کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم ، یک دزد حرفه ای ساخت. قاضی سکوت کرد . مادر به گناه خویش اعتراف کرد . دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید. اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند . از آن به بعد هر وقت بخواهند بگویند اگر جلوی خطاهای كوچك كسی گرفته نشود ، او مرتكب خطاهای بزرگتر می شود ، این ضرب المثل را بكار می برند : " عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد می شود "
ماستمالی کردن" عبارت مثلی بالا به عقیدۀ استاد محمد علی جمال زاده در کتاب فرهنگ لغات عامیانه یعنی: امری که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تأویل قرار دادن، رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضایا را به نحوی درست کردن است. به گفتۀ علامه دهخدا، از ماستمالی معانی و مفاهیم مداهنه و اغماض و بالاخره ندیده گرفتن مسائلی که موجب خشم یا اختلاف گردد نیز افاده می شود. قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند.» به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
گربه رقصانی ____________________ گربه رقصانی کنایه از کارهای بی مغز و مایه و اعمال کودکانه است . یا به تعبیر دیگر درکارها مانع به وجود آوردن ، کاری را به تاخیرانداختن ، تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی که در تمام موارد با ضرب المثل بالا تشبیه و تمثیل می شود . اکنون باید دید که رقص گربه یا به اصطلاح دیگر گربه رقصانی با اعمال بی مغز و بی رویه و تاخیر در امور چه ارتباط و بستگی دارد . در ازمنه قدیم نه عروسک صامت پیدا می شد و نه عروسک ناطق پس بهترین راه چاره برای دختر بچه ها این بود که بچه گربه ملوس و مانوسی را که در غالب خانه ها نگاهداری می شد با همان تکه پارچه ها قنداق کنند یعنی دستها و پاهایش را در درون قنداق قرار دهند تا پنجه نزند و فرار نکند.آنگاه او را در بغل گرفته در گوش او لالایی بخوانند تا به زعم خویش او را بخوابانند . گاهی هم به این حد قناعت نکرده به قول شادروان مستوفی :« دختر بچه ها گربه را قنداق می کردند و سردست گرفته می رقصانیدند که گربه رقصانی کنایه از همین کارهای بی مغز و مایه بچگانه است .» اتفاقا گربه را قنداق کردن و رقصانیدن در مازندران ما هم معمول و متداول بود و شاید در بعضی روستاها نیز هنوز معمول و رایج باشد . سابقا بچه گربه ها به قدری ملوس و مانوس بودند که برای بزرگترها در هنگام فراغت و برای دختر بچه ها در همه حال وسیله سرگرمی و نشاط به شمار می آمدند و کمبودها را از لحاظ تفریح و انبساط خاطر و رفع بیکاری بدان وسیله جبران می کردند . البته بزرگترها با انگشتان دست و دستمال و رشته های تسبیح که غالباً در دست داشتند بچه گربه ها را به بازی می گرفتند و دختر بچه ها از ترس آنکه بچه گربه ها با ناخنهای تیزش پنجه نزند او را قنداق کرده به اصطلاح گربه رقصانی می کردند ولی امروزه نه آن بچه گربه ها را در خانه نگاهداری می کنند و نه برنامه های متنوع رادیو و تلویزیون و دستگاههای ضبط صوت و نوارهای موسیقی مجال چنین تفنن را می دهد .
حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی
گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم. گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند . درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من . بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم . " با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت . گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید : " حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی "
کینه شتری ________________ بشر جایزالخطاست و از این رو بسیاری از اعمال و رفتار آدمی که ناشی از اشتباه یا علت جهالت و جوانی باشد قابل عفوو بخشایش است ولی بعضیها که لذت عفو را نچشیده اند در انتقام و کینه توزی چنان یک دنده و مقاوم هستند که به هیچ وجه حاضر نمی شوند ذره ای ازانتقام جویی خارج شوند و قلم عفوو اغماض بر جریده جرایم و خطایا بکشند . کینه توزی این گونه افراد لجوج و یکدنده درعرف اصطلاح به کینه شتری تعبیرشده است و در مقام کینه های پی گیر به آن استشهاد می کنند . به طوری که تاکنون از لطف علمای حیوان شناسی مطالعه و تحقیق به عمل آمده شتر مهربانترین و قانعترین حیوانات جهان شناخته شده است طاقت و توانایی این حیوان بارکش در برابر تشنگی و گرسنگی آن هم در بیابانهای بی کران و ریگزارهای سوزان واقعاً عجیب و شگفت انگیز است . نکته بسیار شایان توجه در موضوع شتر آن است که این حیوان را شیوه راه رفتن می آموزند و قدوم آن را با صدایی آهنگ دار و موزون هدایت می کنند . شتر گامهای خود را با آهنگ نغمه منظم می کند و مطابق وزن صدا آرام یا تند حرکت می کند و نیز هنگامی که نمی خواهند در یک مسافت فوق العاده طولانی او را راه ببرند ساربانان آهنگ مطلوب حیوان را ترنم می کنند . در عربستان شتر نر را لوک و شتر ماده را ناقه می گویند ولی در کویر ایران به ویژه در اطراف کاشان شتر نر را لوک و شتر ماده را ارونه و همچنین نوزاد ماده را مجی و نوزاد نر را هاشی می خوانند . کینه شتری کینه پی گیری است که تاکنون سابقه نشان نداده که پذیرایی و ملاطفت مجدد ساربان بتواند آن را تعدیل نماید . شتر خشمگین همواره منتظر فرصت مناسب است که انتقامش را از ساربان متجاوز بگیرد . عجب در این است که شتر مست و دیوانه به ساربان مورد نظر هنگامی که در جمع قرار دارد هرگز حمله نمی کند . فقط نگاه خشم آلودش را که شراره انتقام از آن می بارد به چشمان آن ساربان می اندازد و با دهان کف آلود پیاپی نعره های چندش آور و هولناک سر می دهد زیرا لوک کینه توز در عین مستی و دیوانگی خوب احساس می کند که اگر در میان جمع به ساربانی که اذیتش کرده حمله کند سایرین با چوب و چماق به جانش می افتند . وای به روزی که شتر مست و کینه توزآن فرصت مناسب را به چنگ آورد و ساربان مورد نظر را یکه و تنها در بیابان گیر بیاورد . البته ساربانان برای این طور مواقع راه چاره و علاجی اندیشیدند که به لیاقت و زرنگی آنان بستگی دارد . وقتی ساربان در بیابان مورد حمله لوک خشمگین قرار گرفت راه نجاتش این است که در حال فرار از شتر، لباسهایش را یکایک درآورد و به پشت سرش بیندازد . در اینجاست که شتر گول می خورد و به جای ساربان که در حال فرار است لباسی را که جلویش افتاده به دندان می گیرد و تنه سنگین خود را روی آن می مالد . سپس مجدداً با لنگهای درازش به تعقیب ساربان می پردازد و خود را به او می رساند . ساربان یک تکه دیگر از لباسهایش را می اندازد و خلاصه به این ترتیب تا آخرین تکه لباس خود را بیرون آورده در حال فرار جلوی شتر انتقامجو می اندازد . چنانچه تا زمانی که لباسهایش تمام شد توانست خود را به آبادی یا پناهگاهی برساند بدون شک نجات خواهد یافت وگرنه مرگش حتمی است آن هم چه مرگ فجیع و دلخراشی .
دنبال نخود سیاه فرستادن ____________________ هرگاه بخواهند کسی از مطلب و موضوعی آگاه نشود و او را به تدبیر و بهانه بیرون فرستند و یا به قول علامه دهخدا:«پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد.» از باب مثال می گویند: «فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم.» یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی گردد. اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است. به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید. انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم نمی دهند مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود. مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و ******** و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی شود و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی رود، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود. فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود.
قاپ کسی را دزدیدن _____________________ عبارت مثلی بالا کنایه از این است که کسی را به لطایف الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که هرچه از او بخواهند بکند و هر حرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد قسمت دوم بیشتر موقع استعمال دارد قاپ در آنندراج به معنی : استخوانی خُرد در پاچه ی گوسفند و غیره آمده وآن را قاپ مورد نظر استخوان پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی میکنند.این بازی اختصاص به افراد و جوانان طبقه ی سوم دارد و با آن چند نوع بازی میکنند که اهم آنها عبارت از قاپ سرپا که به دو طریقه ی تیلی و پئی که امروزه رواج چندانی ندارد، و سه قاپ وچهار قاپ و جز اینهاست.بازی سه قاپ همان طوری که از اسمش پیداست از سه قاپ تشکیل شده و راجع به طرز و کیفیت این نوع بازی در نوشتار نقش آوردن به تفضیل بحث شده است.قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایره ای به شکل افقی میچینند. هریک از بازیکنان یک شاه قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره متناوبا و پشت سرهم با شاه قاپها به قاپهای وسط دایره میزنند. هرکس توانست قاپهای بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته میشود.مطلب و موضوع نوشتار بر سرهمین شاه قاپ است. شاه قاپ بزرگتر از قاپهای معمولی است. و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر وفرو رفته آن را که جیک میگویند با سرب پر میکنند و یا به طور کلی آنرا سوراخ کرده درونش را سرب میریزند تا به علت ثقل وسنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند. این عمل را بارزدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا (قاپ بار زده) میگویند.به قول دانشمند معاصرآقای جمال زاده مردم، کهنه قالتاق و کاربر و آزموده و ناقلا را نیز میگویند : فلانی قاپش پراستپیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوش دست و آماده تر باشد در بازی موفق تر است. در بازی های دیگر هم بعضی ها با قاپهای مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کرده اند بازی میکنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند.این قاپها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپها دزدیده شود سارق و رباینده آن، هرچه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند و قاپش را پس بگیرد. در ازمنه واعصار گذشته که بازیها و تفریحات سالم به قدر کفایت وجود نداشت قاپ بازی در نزد جوانان وحتی پیران و سالمندان فارغ البال کاملا رایج بوده است.