| | مشخصات آن حضرت |
حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) در روز جمعه یا دوشنبه (بنا بر اختلاف) هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری قمری در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در شهر مدینه منوّره متولد شدند. بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذكر كردهاند. پدر ایشان حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و مادر گرامیشان فاطمه (ام فروه) دختر قاسم بن محمد بن ابی بكر بود.
القاب مبارك آن حضرت صادق، مصدّق، محقّق، کاشف الحقایق، فاضل، طاهر، قائم، منجی و صابر و كنیههای ایشان ابوعبدالله، ابواسماعیل و ابوموسی بود.
ایشان دارای هفت پسر به نامهاى: موسی(علیه السلام)، اسماعیل، عبدالله، اسحاق، محمد، عباس و علی و سه دختر به نامهای: ام فروه، فاطمه و اسما بودند كه اسماعیل، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین(علیهم السلام) نوه امام سجاد وامام موسی كاظم(علیه السلام)، اسحاق و محمد مادرشان حمیده خاتون میباشد و بقیه فرزندان هر یك از مادری به دنیا آمدهاند.
پدرشان بیست و شش ساله بود كه ایشان زاده شد. دوازده تا پانزده سال بنابر اختلاف از عمر شریفش را درکنار جدش امام سجاد(علیه السلام) و نوزده سال را در كنار پدرش امام باقر(علیه السلام) گذراند.
پیامبر اكرم(صلّی الله علیه وآله) در خصوص انتخاب نام و لقب امام ششم(علیه السلام) فرموده است: «وقتی كه فرزندم جعفر متولد شد نام او را صادق بگذارید، زیرا فرزند پنجمش جعفر است و ادعای امامت میكند و او در نظر خداوند جعفر كذاب است.»
ابن بابویه و قطب راوندی روایت كردهاند كه از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) پرسیدند كه امام بعد از تو كیست؟ فرمود: «محمد باقر شكافنده علوم است.» پرسیدند كه بعد از اوامام كه خواهد بود؟ گفت: «جعفر كه نام اونزد اهل آسمانها صادق است.»
امام ششم شیعیان و رئیس مذهب تشیع درسال 114 هجری قمری در سن 31 سالگی به امامت رسید و ردای ولایت بردوش گرفت.
دوران امامت آن امام 34 سال بوده كه با اواخر حكومت امویان واوایل حكومت عباسیان مصادف میباشد كه حدود هجده سال آن( 114 ـ 132 هـ) همزمان با حكومت امویان و شانزده سال آن(132 ـ 148 هـ) همزمان با حكومت عباسیان بود.
آن حضرت با پنج تن از خلفای بنی امیه: هشام بن عبدالملك(105 ـ 125هـ)، ولید بن یزید بن عبدالملك(125 ـ 126 هـ)، یزید بن ولید بن عبدالملك(126 هـ)، ابراهیم بن ولید(126 هـ به مدت 70 روز) و مروان بن محمد ملقب به حمار(126 ـ 132 هـ) و دو تن از خلفای بنیعباس: ابوالعباس عبدالله بن محمد معروف به سفّاح(132 ـ 136(137) هـ) و ابوجعفر معروف به منصور دوانیقی(136(137) ـ 158 هـ) معاصر بود.
در یك دسته بندی، زندگانی امام جعفر صادق(علیه السلام) میتوان به سه دسته كلی تقسیم نمود:
الف ـ زندگانی امام در دوره امام سجاد و امام باقر(علیهما السلام) كه تقریباً نیمی از عمر حضرت را به خود اختصاص میدهد. در این دوره(83 ـ 114) امام صادق(علیه السلام) از علم و تقوی و كمال و فضیلت آنان در حد كافی بهرهمند شد.
ب ـ قسمت دوم زندگی امام جعفر صادق(علیه السلام) ازسال 114 هجری تا 140 هجری میباشد. دراین دوره امام از فرصت مناسبی كه بوجود آمده، استفاده نمود و مكتب جعفری را به تكامل رساند. در این مدت، 4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیاری را كه جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامی ارزانی داشت.
ج ـ هشت سال آخر عمر امام(علیه السلام) قسمت سوم زندگی امام را تشكیل میدهد. دراین دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حكومت منصور عباسی قرار داشت و دائماً تحت نظر بود و حوزه درسی ایشان عملاً تعطیل گردید.
| | درعصر امام سجاد(علیه السلام) |
ایشان درعصر امامت امام سجاد(علیه السلام) بدنیا آمد و البته درعصر خفقان و در تنگنای سیاسی آن عصر. امر سرپرستی ایشان را امام سجاد(علیه السلام) برعهده داشت و ایشان نوعی انس و صفای مخصوص با جد گرامی خود داشت. زمزمهها و دعاها و اذکار امام سجاد(علیه السلام) در روح ایشان نقش میبست و ایشان را بیش از پیش شیفته راه و رسم خدائی میکرد.
صفای تربیت امام سجاد(علیه السلام) در روح و جان ایشان اثر کرد و ما آثار آن را در زندگی بعدی امام در عبارات و در حالات و نماز او، زمزمه و شب زندهداریهای او میبینیم که البته این امر در سایه عنایت پدر و معاشرت با او کاملتر شد.
| | درکنار پدر |
ایشان بیش از 30 سال از زندگی خود را درکنار پدر گذارند که حدود 19 سال آن پس از وفات امام سجاد (علیه السلام) جد بزرگوارشان بود. در تمام این مدت ایشان همگام و همراز و همرزم پدر بود و درهمه امور ایشان را همراهی میکرد.
پدرشان اهل علم و فضل و عصمت بود، جلسه درس و بحث درعرصه معرفی قرآن و سنت داشت. اهل جود و سخاوت و بخشش بود و همه عمر و زندگی خود را در راه خدا وقف و ایثار کرده بود. ایشان امام به حق و جانشین حقیقی پیامبر(صلّی الله علیه وآله) بود، اگر چه مردم و یا حمکرانان روز آن را نپسندیده باشند.
امام صادق(علیه السلام) نیز از همان دوران کودکی، نوجوانی و جوانی تحت نفوذ جد و پدر، به آداب و رسوم اهل بیت(علیهم السلام) انس گرفت و مراعات آنها را بر خود واجب و لازم شمرد. ممارستها و ایمان به امور دینی این امر را در سینه او قوت بخشید وآن معارف و زهد و فضیلت را و هم آن علم وعبادت را عمل نموده و پذیرا شد.
امام باقر(علیه السلام) جلسات درس عمومی و خصوصی داشت. جلسات عمومی او در مسجد پبامبر(صلی الله علیه وآله) و دروس خصوصیشان در خانه صورت میگرفت. ولی نکته مهم این بود که در آن روزگار مردم به خاطر جوّ نابسامان حکومت، اعمال فشارها و تهدیدها، تحت کنترل نامرئی بودن خاندان رسول الله (صلّی الله علیه وآله) جرأت حضور در محضر امام و شرکت در جلسات درس ایشان را نداشتند.
داوطلبان برای کسب علم اندک بودند. مردم به واقع حال و هوای علم را در سر نمیپروراندند. بسیاری ازآنان منتظر بودند که ببینند فرجام مخالفت بنیامیه باخاندان پیامبر(صلّی الله علیه وآله) به کجا میانجامد و یا بر سر شرکت کنندگان موجود در محضر درس ایشان چه میآید.
البته به تدریج بر عدّه دانشپژوهان و طالبان علم افزوده شد و مجلس درس امام(علیه السلام) در اواخر عمرشان و حدود پایان دوران جوانی امام صادق(علیه السلام) رونق گرفت و بعدها همان شاگردان با جمعی جدید، گرد آمده از نقاط مختلف جهان آن روز، به محضر درس امام صادق(علیه السلام) وارد شده و به او پیوستند.
ایشان در تمام جلسات درس پدر شرکت میکرد و حتی پارهای از اسناد نشان میدهند که در مجالس علما و فقهای زمان حضور مییافت و به اظهار نظر و نقد آراء آنها میپرداخت و یا با آنان مباحثه میکرد.
درمجلس درس امام باقر(علیه السلام) از همه دروس آن روزگار بحث بعمل میآمد، حتی از تاریخ، جغرافیا، هیئت و نجوم و... ولی عمده مباحث امام(علیه السلام) در زمینه قرآن و تفسیر آن بود. امام میکوشید تا اذهان را از آموختههای غلط و نابسامان بشوید و اسلام را همانگونه که در عصر پیامبر(صلّی الله علیه وآله) مطرح بود عرضه نماید.
در خصوص تاریخ ورود ایشان به مدرسه پدرشان امام محمّد باقر(علیه السلام) چند روایت وجود دارد. بعضی میگویند که در سن سه سالگی و برخی گفتهاند که در سن پنج سالگی وارد مدرسه پدرش گردید.
یکی از مورّخین به اسم ابن ابی زِندَقه در کتاب خود به اسم اختصار میگوید که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) در سن ده سالگی در محضر درس پدرش حضور مییافته است.
قبل از آن تاریخ، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) پسرش را درس میداد اما وی در محضر درس پدرش که معدودی از طلاب در آن جمع میشدند حضور بهم نمیرسانید.
تمام مورخین متّفق القول هستند که حضرت امام صادق(علیه السلام) بعد از ده سالگی در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس حضرت امام باقر(علیه السلام) یک مدرسه عالی بود و آنهائی که در مدرسه درس میخواندند، علوم عالی آن زمان را فرا میگرفتند. لذا تحصیلات عالی حضرت صادق(علیه السلام) از ده سالگی آغاز گردیده است و این برای یک پسر با هوش که دارای حافظه قوی باشد، غیرعادی نیست. اسنادی نشان میدهند که او در نوجوانی در محضر علمی پدر شرکت میکرد و از دروس هیئت و جغرافیا بهره میگرفت و عظمت فکری خود را متجلی میساخت.
با این که فردی کم سن و سال بود، در بین دیگر دانشجویان درخششی فوقالعاده داشت و همواره او را فردی با ذخائر علمی و فکری بسیار میشناختند. روزی ولید بن عبدالملک بر امام وارد شد در حالی که او سرگرم تدریس و امام صادق(علیه السلام) نیز که در سنین کودکی یا آغاز نوجوانی بود در آنجا حضور داشت. ولید از دیدن او متعجب شد و پرسید: او با این سن در اینجا چه میکند؟ پاسخ شنید که دانشجوی این کلاس درس است. سؤالاتی از امام صادق(علیه السلام) کرد و پاسخهایی مناسب شنید و سرانجام چنین داوری کرد که او در آینده از دانشمندان خواهد شد.
| | جانشینی امام صادق(علیهم السلام) به جای پدر |
هر امامی وظیفه دارد قبل از مرگ جانشین خود را تعیین و به مردم اعلام کند تا تابعان و پیروان در انتخاب راهنما و هادی خویش دچار سردرگمی نباشند.
این امر توسط همه امامان بحقّ ما صورت گرفت و قبل از آنها رسول خد(صلّی الله علیه وآله) را میبینیم که این برنامه را در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) درغدیر خم انجام دادند که مورد اتفاق همه مورخان ازشیعه وسنی است.
امام باقر(علیهم السلام) درطول حیات خود بارها این برنامه را عمل کرد و امام صادق(علیهم السلام) را بعنوان امام بعدی و قائم به امر دین معرفی فرمود. اسناد تاریخی و مستند در این مورد بسیار است.
نافع میگوید: امام باقر(علیهم السلام) روزی در حضور جمع، خطاب به یاران فرمود: «وقتی که از دنیا رفتم از این شخص ـ اشاره به امام صادق(علیهم السلام) ـ پیروی کنید زیرا که او امام و خلیفه پس ازمن است.
امام باقر(علیهم السلام) خود فرمود: «به این علت این امر را در حضور جمع انجام دادهام تا بدانند تو وصیّ منی و پس از مرگم درباره تو بحث و نزاعی نباشد.»
پس از وفات امام باقر(علیهم السلام)، امام صادق(علیهم السلام) شخصاً امر تکفین و تجهیز او را بر عهده گرفت و در تمام مراسم حضور داشت تا همگان بدانند که امام باقر(علیهم السلام) را جز او وصیّی نیست.
| | عصر امام صادق(علیه السلام) |
عصر امام صادق(علیه السلام) یكی از طوفانیترین ادوار تاریخ اسلام است كه از یك سو اغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین(علیه السلام)، رخ میداد ـ كه انقلاب ابوسلمه در كوفه و ابومسلم در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است ـ و از دیگر سو عصر برخورد مكتبها و ایدئولوژیها و عصر تضاد افكار فلسفی و كلامی مختلف بود كه از برخورد امت اسلام با مردم كشورهای فتح شده و نیز روابط مراكز اسلامی با دنیای خارج، به وجود آمده و در میان مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن و پژوهش پدید آورده بود.
عصری كه كوچكترین كم كاری یا عدم بیداری و تحرك پاسدار راستین اسلام یعنی امام صادق(علیه السلام)، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیاتبخش اسلام، هم از درون و هم از بیرون میشد.
زمان امام صادق(علیه السلام)، زمان تزلزل حكومت بنیامیه و فزونی قدرت بنیعبّاس بود و این دو گروه مدتی درحال كشمكش و مبارزه با یكدیگر بودند.
از زمان هشام بن عبدالملک، تبلیغات و مبارزات سیاسی عبّاسیان آغاز گردید و در سال 129 هـ وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 هـ به پیروزی رسید. بنیامیّه در این مدت، گرفتار مشكلات سیاسی فراوانی بودند، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شیعیان را نداشتند.
عبّاسیان نیز چون برای دستیابی به قدرت از پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گرفتن انتقام خون آنان عمل میكردند، فشاری از طرف آنان مطرح نبود. از این رو این دوران، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق(علیه السلام) و شیعیان بود و آن حضرت از این فرصت استفاده كرده و تلاش فرهنگی وسیعی را آغاز كرد.
پیشوای ششم در چنین دورانی به فكر نجات افكار توده مسلمان از الحاد و بدبینی و كفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین بود، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین كه به وسیله خلفای وقت صورت میگرفت جلوگیری میكرد.
بدین جهت امام(علیه السلام) دشواریهای فراوانی در پیش رو و مسئولیت عظیمی بر دوش داشت. امام صادق(علیه السلام) در ظلمت بحرانها و آشوبها دنیای شیعه را به فروغ تعالیم خویش روشنی بخشید و حقیقت اسلام را از آلایش انحرافات و گزند فریبكاران حفظ نمود. او آن قدر فقه و دانش اهل بیت(علیهم السلام) را گسترش داد و زمینه ترویج احكام و بسط كلام شیعی را فراهم ساخت كه مذهب شیعه به نام او به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت. آن اندازه كه دانشمندان و راویان از دانش امام بهرهمند برده و از ایشان حرف و حدیث نقل كردهاند از هیچ یك از دیگر ائمه(علیهم السلام) نقل نكردهاند.
لیكن طولی نكشید كه بنیعبّاس پس از تحكیم پایههای حكومت و نفوذ خود، همان شیوه ستم و فشار بنیامیّه را در پیش گرفتند و حتّی از آنان هم گوی سبقت را ربودند.
وضع به حدّی ناگوار شد كه همگی یاران امام(علیه السلام) در معرض خطر بودند، چنانکه زبدههایشان جزء لیست سیاه مرگ بودند.
امام صادق(علیه السلام) كه همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر و بنیانگذار انقلاب در میدان فكر و عمل بود، كاری را كه امام حسین(علیه السلام) به صورت قیام خونین انجام داد، در لباس تدریس و تأسیس مكتب وانسانسازی انجام داد.
| | گوشهای از سیره زندگانی امام صادق(علیه السلام) |
آراستگی ظاهر
ایشان در لباس پوشیدن هم ظاهر را حفظ مىكرد و هم توانایى مالى را و مىفرمو د: «بهترین لباس در هر زمان، لباس معمول مردم همان زمان است.»
هم لباس نو مىپوشید و هم لباس وصلهدار. هم لباس گران قیمت مىپوشید و هم لباس كم بها و مىفرمود: «اگر كهنه نباشد، نو هم نیست.»
لباس كم بها و زبر را زیر و لباس نرم و گران قیمت را روى آن مىپوشید و چون «سفیان ثورى» زاهدنما به وى اعتراض كرد كه: «پدرت على(علیه السلام) لباسى چنین گرانبها نمىپوشید» فرمود: «زمان على(علیه السلام) زمان فقر و ندارى بود و اكنون همه چیز فراوان است. پوشیدن آن لباس در این زمان لباس شهرت است و حرام. خداوند زیبا است و زیبایى را دوست دارد و چون به بندهاش نعمتى مىدهد، دوست دارد بندهاش آن را آشكار كند.» سپس آستین را بالا زد و لباس زیر را كه زبر و خشن بود، نشان داد و فرمود: «لباس زبر و خشن را براى خدا پوشیدهام و لباس روئین را كه نو و گرانبها است براى شما.»
هنگام احرام و انجام فریضه حجّ، برد سبز مىپوشید و به گاه نماز پیراهن زبر و خشن و پشمین. به وضع ظاهر خود بسیار اهمیت مىداد. ظاهرش همیشه مرتب و لباسش اندازه بود.
لباس سفید را بسیار دوست داشت و چون به دیدن دیگران مىرفت آن را برتن مىكرد. نعلین زرد مىپوشید و به كفش زرد رنگ و سفید علاقهمند بود.
موهاى سر و صورتش را هر روز شانه مىزد. عطر به كار مىبرد و گل مىبوئید. انگشترى نقره با نگین عقیق در دست مىكرد و نگین عقیق بسیار دوست مىداشت. هنگام نشستن گاه چهار زانو مىنشست و گاه پاى راست را بر ران چپ مىنهاد. در اتاقش نزدیك در و رو به قبله مىنشست. لباسهایش را خود تا مىكرد. گاه بر تخت مىخوابید و گاه بر زمین. چون از حمام بیرون مىآمد لباس تازه و پاكیزه مىپوشید و عمامه مىگذاشت.
با این همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمىداد امتیازى براى وى و خانوادهاش در نظر گرفته شود و این ویژگى هنگام بروز بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى بیشتر بروز مىیافت. از جمله در سالى كه گندم در مدینه نایاب شد، دستور داد گندمهاى موجود در خانه را بفروشند و از همان، نان مخلوط از آرد جو و گندم كه خوراك بقیه مردم بود، تهیه كنند و فرمود: «خدا مىداند كه مىتوانم به بهترین صورت نان گندم خانوادهام را تهیه كنم، اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامهریزى صحیح زندگى ببیند.»
یعقوب سراج مىگوید: «براى تسلیت گفتن همراه امام صادق(علیه السلام) راهى منزل بعضى از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند كفش امام صادق(علیه السلام) پاره شد. آن حضرت كفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابى یعفور كفش خود را در آورد و تقدیم امام صادق (علیه السلام) كرد. اما آن حضرت نپذیرفت و فرمود: صاحب مصیبت سزاوارتر است از صبر برآن و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد.»
بسیار با ابهت بود چندان كه چون دانشمندان زمانش به قصد پیروزى بر او براى مناظرههاى علمى به دیدارش مىرفتند، با دیدن او زبانشان بند مىآمد.
همواره با وقار و متین راه مىرفت و به هنگام راه رفتن عصا در دست میگرفت.
غذا خوردن
به هنگام غذا خوردن چهار زانو مىنشست و گاهى هم بر دست چپ تكیه مىكرد و غذا مىخورد. رعایت بهداشت را به ویژه به هنگام غذا خوردن بسیار مهم مىشمرد.
همواره هم پیش از غذا خوردن دستانش را مىشست و هم بعد از غذا، با این تفاوت كه پیش از غذا دستانش را پس از شستن خشك نمىكرد ولى پس از غذا آنها را مىشست و خشك مىكرد.
بعد از غذا خوردن خلال مىكرد. همیشه غذا را با گفتن «بسم الله» شروع مىكرد و با «الحمدالله» به پایان مىبرد. غذا را با نمك آغاز و با سركه تمام مىكرد.
به هنگام خوردن غذا «الحمدلله» بسیار مىگفت و نعمتهاى خدا را سپاس مىگفت. غذا را داغ نمىخورد بلكه صبر مىكرد تا معتدل شود. به وقت خوردن از آن قسمت ظرف كه مقابلش بود غذا مىخورد. هیچگاه در حال راه رفتن غذا نمىخورد و هیچ وقت شام نخورده نمىخوابید. همواره به اندازه غذا مىخورد و از پرخورى پرهیز مىكرد.
عبادت
امام صادق(علیه السلام) از اعاظم عبّاد و اكابر زهّاد بود. از سه حال خارج نبود: یا روزه داشت، یا نماز مىخواند و یا ذكر مىگفت.
قرآن را بسیار بزرگ مىداشت و آن را در چهارده بخش قرائت مىفرمود. وقتى مىخواست قرآن تلاوت كند، قرآن را كه به دست راست خویش مىگرفت، دعایى مىخواند كه به عهد بودن قرآن و تعهدات انسان در قبال این قرار داد، اشاره دارد.
مضمون آن دعا چنین است: «خداوندا! من عهد و كتاب تو را گشودم. خدایا! نگاهم را در این كتاب، عبادت قرار بده و قرائتم را تفكّر، و تفكرم را عبرت آموزى. خدایا! مرا از آنان قرار بده كه از مواعظ تو در این كتاب، پند مىگیرند و از نافرمانىات پرهیز مىكنند. وقتى كتاب تو را مىخوانم، بر دل و گوشم مهر مزن و بر دیدگانم پرده میفكن و قرائت مرا خالى از تدبر مگردان، بلكه مرا چنان قرار بده كه درآیات و احكامش ژرف بنگرم، دستورهاى دین تو را بگیرم و عمل كنم و نگاه مرا در این كتاب، عاقلانه قرار ده و قرائتم را بیهوده و بى ثمر مساز.»
چون نیمه شب براى خواندن نماز شب بر مىخاست، با صداى بلند ذكر مىگفت و دعا مىخواند تا اهل خانه بشنوند و هركس بخواهد براى عبادت برخیزد. ذكر ركوع و سجود را بسیار تكرار مىكرد.
در سجده چنین مىگفت: «اللهمّ اغفر لى و لأصحاب أبى فإنّى أعلم أنّ فیهم من ینقصنى» یعنی: خداوندا! مرا و یاران پدرم را بیامرز، مىدانم در میان آنان كسانى هستند كه بدى مرا مىگویند.
روایت شده است كه آن حضرت در نمازش قرآن مىخواند سپس غش مىكرد، روزى از ایشان سؤال شد: چرا غش مىنمایید؟ فرمود: «آنقدر آیات قرآن را تكرار مىكنم تا به حالتى روحانى مىرسم به مانند این كه آن را از خداوند بلا واسطه مىشنوم.»
و نیز در احوالات آن حضرت نوشتهاند كه هرگاه مىخواست بگوید: قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله)، رنگش تغییر مىكرد و گاهى سبز مىگشت و گاهى زرد به حدى كه او را نمىشناختند.
چون روزه مىگرفت بوى خوش به كار مىبرد و بعد از ماه رمضان بىدرنگ زكات فطره روزه خود، خانواده و خدمتكارانش را مىپرداخت. شبهاى قدر را اگر چه مریض بود تا صبح در مسجد به نیایش و عبادت مىگذراند.
امام صادق(علیه السلام) خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خود ناظر مىدانست. از این رو به گاه نیایش مجذوب خداوند مىشد.
ابن ابى یعفور مىگوید: امام صادق(علیه السلام) درحالى كه سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، چنین مىگفت: «ربّ لا تكلنى إلى نفسى طرفة عین أبداً لا أقلّ ولا أكثر» یعنی: خداوندا! مرا به اندازه یك چشم به هم زدن، به خود وامگذار، نه كمتر ونه بیشتر. آن گاه اشكهاى آن حضرت سرازیر گشت و به طرف من روى گرداند و فرمود: «اى فرزند یعفور! خداوند یونس بن متّا را كمتر از یك چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، اوآن گناه را مرتكب گشت.» عرض كردم: خداوند كارهاى شما را بهبود بخشد، آیا به كفر رسید؟ فرمود: «خیر، ولى مرگ در آن حالت، هلاک و نابودى است.»
مالک بن انس مىگوید: « با امام صادق ـ درود خداى بر او باد ـ حجّ گزاردم، به هنگام تلبیه هرچه مىكوشید تا لبیك بگوید، صدایش در گلو مىماند و چنان حالتى به او دست مىداد كه نزدیك بود از مركبش به زیرافتاد. گفتم: چارهاى نیست باید لبیک گفت. فرمود: «چگونه جرأت كنم لبیک بگویم، مىترسم خداوند بگوید:«لا لبّیك ولا سعدیک» (به درگاهش راه ندهد)» چون زبان به لبیك مىگشود، آن قدر آن را تكرار مىكرد كه نفسش بند مىآمد.
کار و تلاش و دستگیری از مستمندان
امام صادق(علیه السلام) در زندگى برنامهاى منظّم داشت و هر كارى را به موقع انجام مىداد، خود فرمود: «بى حیا بى ایمان است و بىبرنامه بىچیز».
مجلس درس و بحث و مناظرهها و مذاكرات علمى با شاگردان، یاران و سران مذاهب دیگر وقت معیّنى داشت و پرداختن به امور زندگى و كار در مزرعه و باغ نیز وقت خاصّ خودش را.
آن حضرت یاران و پیروان خود را به كسب مال حلال تشویق میكرد واز آنان میخواست كه در كار خود كوشا باشند و از هر گونه تنبلى و كسالت دورى كنند. كار كردن و تجارت را موجب عزت و سربلندى انسان مىدانست و مىفرمود: «صبح زود براى به دست آوردن عزت خود بروید.» ولى تأكید مىكرد كه تجارت باید سالم باشد و كسب در آمد از راههاى درست و مشروع باشد.
آن گرامى هر گونه كوشش و تلاش را براى توسعه زندگى خود و خانواده، حجّ و زیارت رفتن، صدقه دادن و صله رحم كردن را تلاش براى آخرت مىدانست نه دنیا.
تنها به كار و كوشش سفارش نمىكرد، بلكه خود نیز كار مىكرد و در روزهاى بسیار گرم تابستان، عرقریزان در مزرعه و باغ خود كار مىكرد. باغش را بیل مىزد و آبیارى مىكرد. یكى از یارانش مىگوید: «آن حضرت را در باغش دیدم، پیراهنى تنگ، زبر وخشن در بر و بیل در دست باغ را آبیارى میكرد وعرق از سر و صورتش سرازیر بود. گفتم: اجازه بفرمایید من كار را انجام دهم. فرمود: «من كسى را دارم كه این كارها را انجام دهد، ولى دوست دارم كه مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتاب آزار ببیند و خداوند ببیند كه من در پى روزى حلال هستم.»
یكى از یارانش كه آن حضرت را در یك روز بسیار گرم تابستان دید كه كار میكند، معترضانه گفت: فدایت شوم، شما با مقام والایى كه نزد خداوند دارى و خویشاوندى نزدیكى كه با پیغمبر دارى، درچنین روزى، این گونه سخت كارمى كنى؟» امام(علیه السلام) پاسخ داد: «در طلب روزى حلال بیرون آمدم تا از چون تویى بىنیاز شوم.»
هر وقت كارگرى را به كار میگرفت پیش از خشك شدن عرقش مزدش را میپرداخت. هنگام برداشت خرما هم در جمعآورى آن كمك میكرد و هم در وزن كردن آن. و هم به هنگام فروش و تقسیم بر فقرا و نیازمندان.
حقیقت این است كه امام(علیه السلام) درنهایت علاقه به كار و تلاش، هرگز فریفته درخشش درهم و دینار نمیشد و میدانست كه بهترین كاراز نظر خداوند تقسیم دارایى خود با نیازمندان است، حقیقتى كه ما هرگز ازعمق جان بدان ایمان عملى نداشته و نداریم.
امام خود درباره باغش میفرمود: «وقتى خرماها میرسد، میگویم دیوارها را بشكافند تا مردم وارد شوند وبخورند. همچنین میگویم ده ظرف خرما كه بر سر هر یك ده نفر بتوانند بنشینند، آماده سازند تا وقتى ده نفر خوردند، ده نفر دیگر بیایند و هر یك، یك مد خرما بخورند. آن گاه میخواهم براى تمام همسایگان باغ (پیرمرد، پیرزن، مریض، كودك و هر كس دیگر كه توان آمدن به باغ را نداشته) یك مد خرما ببرند.
پس مزد باغبان و كارگران و... را میدهم و باقى مانده محصول را به مدینه آورده بین نیازمندان تقسیم میكنم و دست آخر از محصول چهار هزار دینارى، چهارصد درهم برایم میماند.
تجارت
امام صادق(علیه السلام) نه تنها پیروان و یارانش را به كارهاى درست و تجارت صحیح تشویق میكرد بلكه خود نیزگاهى به تجارت میپرداخت اما نه به دست خویش، بلكه سرمایهاش را در اختیار كارگزاران و افراد مطمئن قرار میداد تا با آن تجارت كنند.
چون میشنید كه سودى برده و روزى به او رسیده شادمان میشد. با این حال بر تجارت سالم بسیار تأكید داشت و هنگامى كه كارپرداز وى ـ مصادف ـ كه با سرمایه وى به تجارت مصر رفته بود، با سودى كلان بازگشت فرمود: «این سود خیلى زیاد است با كالاها چه كردید كه چنین سود هنگفتى به دست آوردید؟»
مصادف پاسخ داد: چون به مصر نزدیك شدیم از كاروانهایى كه از مصر مىآمدند از وضع كالاى خویش پرسیدیم. دانستیم كه این كالا مورد نیاز مردم مصر است و در بازار آنجا بسیار نایاب است. از این رو با هم پیمان بستیم كه كالایمان را جز در برابر هر یك دینار سرمایه یك دینار سود، كمتر نفروشیم، این بود كه سود زیادى بردیم. امام(علیه السلام) فرمود: «سبحان الله، علیه مسلمانان هم پیمان میشوید كه كالایتان را جز در برابر هر دینار سرمایه یك دینار سود كمتر نفروشید!» سپس اصل سرمایهاش را برداشت و فرمود: «من را به این سود نیازى نیست. اى مصادف، چكاچك شمشیرها از كسب روزى حلال آسانتر است.»
چون امام(علیه السلام) این گونه سود بردن را اجحاف در حق مسلمانان میدانست به كارگزار خود اعتراض كرد و از آن سود چیزى بر نگرفت.
آموزش نیکیها
حضرت آن چه را كه میخواست به دیگران بیاموزد عملی میآموخت. بر هیچ معروفى امر نمیكرد، جز آن كه خود بیشتر و پیشتر از دیگران بدان عمل میكرد و از هیچ منكرى نهى نمیكرد، جز آن كه خود همیشه از آن اجتناب مینمود. به یارانش میفرمود: «كونوا دعاة للناس بغیر ألسنتكم» یعنی: مردم را به غیر زبانتان به نیكى فرا خوانید.
یكى از بستگان امام صادق(علیه السلام) از آن حضرت بدگویى كرده بود. وقتى به آن حضرت خبر رسید بدون آن كه عكسالعمل شدیدى از خود نشان دهد، با آرامش برخاست و وضو گرفت ومشغول نماز شد. یكى از حاضران به نام «حمّاد لحّام» میگوید: من گمان كردم حضرت میخواهد آن شخص را نفرین كند ولى برخلاف تصور خود دیدم آن بزرگوار بعد از نماز چنین دعا كرد: «خدایا من حقّم را به او بخشیدم، تو از من بزرگوارتر و سخىترى او را به من ببخش و كیفر مكن!»
باز داشتن از بدیها
امام صادق(علیه السلام) شنیده بودند كه از مسلمانان مردى به نام «شقرانى» شراب خورده است و به دنبال فرصتى بودند كه نهى از منكر كنند. روزى او براى دریافت سهمى از بیت المال نزد حضرت آمد. حضرت ضمن این كه سهمى از بیت المال به او دادند با لحنى ملاطفت آمیز فرمودند: «كار خوب از هر كسى خوب است، ولى از تو به واسطه آشنایى كه با ما دارى و آزاد شده پیامبر هستى زیباتر است. و كار بد از هر كسى بد است، و از تو به خاطر همین انتساب زشتتر و قبیحتر است.»
شقرانى با شنیدن این جمله دانست كه امام از شرابخوارى او آگاه بوده و در عین حال به او محبت كرده است. نادم گشت و در درونش تحولى ایجاد شد.
اختصار در سخن
از ویژگىهاى تمام معصومین(علیهم السلام) اختصار در سخن و خطابه و پرهیز از سخنان زاید بوده است. امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «ثلاثة فیهنّ البلاغة: التقرّب من معنى البغیة و التعبّد من حشو الكلام و الدلالة بالقلیل على الكثیر» یعنی: سه چیز از بلاغت است: استفاده از رساترین عبارات براى رسانیدن مطالب، و دورى از سخنان زاید و بیهوده كه شنونده را خسته میكند، و استفاده از جملات كوتاه و پرمعنا.
مهماننوازی
ابن ابى یعفور میگوید: شخصى نزد امام صادق(علیه السلام) میهمان بود. میهمان برخاست تا برخى از كارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذیرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود: «پیامبر(صلّی الله علیه وآله) از به كار گرفتن میهمان نهى نموده است.»
مالک بن انس، فقیه مدینه میگوید: هرگاه نزد امام صادق(علیه السلام) میرفتم، آن حضرت بالش به من میداد تا برآن تكیه كنم. او ارج و منزلتى برایم قال بود و میفرمود: «مالک! دوستت دارم.» من از این گفته او خرسند میگشتم و به این جهت، حمد و سپاس الهى را به جاى مىآوردم.
همزیستی و مدارا
امام صادق(علیه السلام) شیعیان رابه همزیستى با اهل سنت دعوت میكرد تا به این طریق هم شیعیان از جامعه اكثریت منزوى نشوند وهم بتوان احكام و اصول شیعى را با ملاطفت به آنان منتقل كرد.
ازاین روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار میشد، اما این سهل گرفتن هرگز به معناى زیر پاى گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولى در میان بود، حضرت هرگز تسلیم نمیشد.
از جمله در یكى از سفرها، امام صادق(علیه السلام) به حیره (میان كوفه و بصره) آمد. در آن جا منصور دوانیقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود. امام نیز ناگزیر در آن مجلس حاضر شد.
هنگام صرف غذا، یكى از حاضران آب خواست ولى به جاى آب، شراب آوردند. وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بىدرنگ برخاست و مجلس را ترک كرد و فرمود: «رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) فرمود: «ملعون من جلس على مائده یشرب علیها الخمر» یعنی: ملعون است كسى كه در كنار سفرهاى بنشیند كه در آن سفره شراب نوشیده شود.»
شجاعت
امام صادق(علیه السلام) در برابر ستمگران از هر طایفه و رتبهاى به سختى میایستاد و این شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حقطلبانه را انجام دهد، هرچند با عكسالعمل تندى رو به رو شود.
لذا وقتى منصور در حالی که از مگسی که وی را آزار میداد عصبانی شده و از امام پرسید: چرا خداوند مگس را خلق كرد؟ امام فرمود: «تا جباران را خوار كند.» و به این ترتیب منصور را متوجه قدرت الهى كرد.
و آن گاه كه فرماندار مدینه در حضور بنىهاشم در خطبههاى نماز به على(علیه السلام) دشنام داد، امام(علیه السلام) چنان پاسخ كوبندهای به وی داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوى خانهاش راهى شد.
برخورد با حاکمان
امام حتى در مجالس عمومى خلیفه حاضر نمیشد زیرا حكومت را غاصب میدانست و حاضر نبود با پاى خود بدان جا برود، زیرا با این كار از ناحق بودن آنان، چشمپوشى میشد و تنها زمانى كه اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آن جا میرفت؛ لذا منصور ضمن نامهاى به ایشان نوشت: چرا تو به مانند سایر مردم اطراف ما نمىآیى؟ امام(علیه السلام) در پاسخ نوشت: «نزد ما چیزى نیست كه به خاطر آن از تو بترسیم و بیاییم، نزد تو در مورد آخرتت چیزى نیست كه به آن امیدوار باشیم. تو نعمتى ندارى كه بیاییم و به خاطر آن به تو تبریك بگوییم و آنچه كه اكنون دارى آن را بلا و عذاب نمیدانى تا بیاییم و تسلیت بگوییم.»
منصور نوشت: بیا تا ما را نصیحت كنى. امام(علیه السلام) پاسخ داد: «كسى كه آخرت را بخواهد، با تو همنشین نمیشود و كسى كه دنیا را بخواهد، به خاطر دنیاى خود تو را نصیحت نمیكند.»
تأکید بر ذکر نام خدا
مرازم بن حكیم میگوید: امام صادق(علیه السلام) دستور داد تا نامهاى براى او نوشتند. در آن نامه جمله انشاء الله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: «چگونه امیدوارید كه این كار (كه به خاطر آن این نامه نوشته شده است) به سرانجام برسد، در حالی كه در آن جمله انشاء الله وجود ندارد!» آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد.
| | شخصیت علمی امام صادق (علیه السلام) |
در دوره امامت امام صادق(علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه، مكه، كوفه، بصره و... مجالس درس و مناظرههای علمی دایر و از رونق خاصی برخوردار گردید.
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر(علیه السلام) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان كرده در همه جا منتشر كند. سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره، هاشمیه و كوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی و كلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت.
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت میآمدند و از دریای دانش ایشان بهره میبردند. برخورد ایشان با گروههای مختلف مردم سبب شد كه آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی، علم و تقوی، سخاوت و جود و كرم و... در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیكران ایشان رو سویشان كنند.
در این دوره علوم و فلسفه ایرانی، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پر رونق گردید.
همچنین مكتبهای كلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایهگذاری شد. امام صادق(علیه السلام) با تمام جریانهای فكری و عقیدتی آن روز برخورد كرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام شیعی را ثابت كرده است.
مناظرات امام صادق(علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشكان، فقیهان، منجمان، متكلمان، صوفیان و... به ویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است.
شاگردان امام باقر(علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) حلقه زدند. امام(علیه السلام) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فكری و فرهنگی و بالنده مبادرت ورزید، به گونهای كه طولی نكشید مسجد نبوی در مدینه منوّره و مسجد كوفه در شهر كوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد. درگیری شدید بین بنیعباس و بنیامیه، آنان را آن چنان به خود مشغول كرده بود، كه فرصتی طلایی برای امام صادق(علیه السلام) و یارانش به دست آمد.
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مكتب حق از اطراف و اكناف، از بصره، كوفه، واسط، یمن و نقاط مختلف حجاز به مركز اسلام یعنی مدینه، سرازیر شدند و چون پروانگانی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) تجمع كردند.
امام صادق(علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را در رشتهای كه با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مینمود و در نتیجه، هر كدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر، فقه و كلام، تخصص پیدا میكردند.
وقتى که «عبدالله دیصانى» به مدینه وارد مىشود به امام صادق(علیه السلام) چنین مىگوید: آمدهام تا با تو مباحثه كنم. امام فرمود: «در چه موضوعى؟» گفت: در فقه. امام(علیه السلام) او را به نزد محمّد بن مسلم كه از شاگردان فقیه او بود فرستاد و هنگامى كه با محمد بن مسلم مباحثه كرد او توانست دیصانى را شكست دهد. سپس خواستار مباحثه در بخش كلام شد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «با هشام بن حكم بحث كن»، سپس تقاضاى مباحثه در تاریخ را كرد كه امام او را به یكى دیگر از شاگردانش هدایت كرد، و بدین ترتیب عبدالله دیصانى دریافت كه هر یک از شاگردان امام دریایى از علوم هستند.
در دانشگاهی كه امام(علیه السلام) به وجود آورده بود، شاگردان بزرگ و برجستهای همچون هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، مفضّل بن عمر، جابر بن حیّان و... تربیت كرد كه هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهرههای درخشانی بودند كه خدمات شایانی انجام دادند.
به عنوان نمونه یكى از شاگردان حضرت صادق(علیه السلام) «جابربن حیان» است كه در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و بیش از دویست جلد كتاب در زمینههاى علوم گوناگون به خصوص در رشتههاى علوم عقلى و طبیعى و شیمى (كه آن روز كیمیا نامیده مىشد) تصنیف كرده و به همین خاطر به عنوان پدر علم شیمى مشهور شده است و به اقرار خود همه را از حضرت صادق(علیه السلام) آموخته است زیرا در آثار و رسائل خود مىنویسد: «قال لی جعفر(علیه السلام)» یا «القى علىّ جعفر(علیه السلام)» یا «حدّثنى مولاى جعفر» یا «اخذت هذا العلم من جعفر بن محمد(علیه السلام) سید اهل زمانه.» جابربن حیّان با سوگندى كه به نام امام(علیه السلام) در مقدمه كتاب «الاحجار» یاد كرده است ثابت مىكند كه استاد و راهنماى او امام صادق(علیه السلام) بوده است و دانشى كه از او آموخته است، سبب توفیق او گردیده است.
چنان كه شیخ مفید در «ارشاد» و فتّال نیشابورى در «روضة الواعظین» و طبرسى در «اعلام الورى» و ابن شهر آشوب در «مناقب» و محقّق در «معتبر» و شهید اول در «الذكرى» و دیگران آوردهاند دانشهایى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده از هیچ كس دیگرى نقل نشده و تعداد شاگردان آن حضرت را چهار هزار تن دانستهاند.
در باب چهارهزار شاگرد امام صادق (علیه السلام) چند نكته قابل ذكر است:
اول این كه: مورخان و عالمان تراجم اتفاق دارند كه شاگردان امام صادق(علیه السلام) همه اهل مدینه نبودند، بلكه از شهرها و بلاد مختلف از دور و نزدیك ـ كه اكثر آنان از عراق و مصر و خراسان، حمص و شام و حضر موت و غیر آن بودند ـ رو به سوى مدینه آورده و در دانشگاه جعفرى مشغول فراگیرى علم و دانش گردیدند.
دوم این كه: همه دانشپژوهان مكتب جعفرى داراى یک عقیده و همه از شیعیان آن حضرت نبودند، بلكه داراى عقاید مختلف و مذاهب متفاوت بودند كه از سرتاسر جهان اسلام آن روز گرد آمده بودند.
سوم این كه: مقصود این نیست كه همه این چهارهزار نفر در یک زمان و همه روزه در كلاس درس امام صادق(علیه السلام) شركت داشتهاند و حاضر بودهاند بلكه مقصود كسانى است كه در مدت افاضه امام به تناوب و تفریق از آن حضرت علم فراگرفتهاند و حدیث نقل كردهاند.
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبودند بلكه پیروان اهل تسنن نیز از مكتب آن حضرت برخوردار میشدند.
بزرگان اهل سنت چون مالک بن انس، ابوحنیفه، سفیان ثوری، سفیان بن عُیَینه، ابن جریح، روح بن قاسم و... ریزهخوار خوان دانش بیكران او بودند. ابوحنیفه كه دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی كرده میگوید: اگر آن دو سال نبود «نعمان» (نام ابو حنیفه) از بین رفته بود.
ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» نام رواتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل كردهاند را آورده است و این درحالى است كه بسیارى از محدثان جرأت نقل حدیث از امام صادق(علیه السلام) را در عهد بنىامیه نداشتند. درباره مالک بن انس آمده است كه: «لم یروعن جعفر بن محمّد حتّى ظهر امر بنىالعباس» یعنی: از امام صادق(علیه السلام) روایت نكرد تا آن كه بنىعباس به حكومت رسیدند، ولى ابوحنیفه از امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل مىكند، چنانكه روایات او از امام صادق(علیه السلام) در كتاب «الآثار» وى فراوان دیده مىشود.
| | شیعه و ارزش احادیث امام صادق(علیه السلام) |
هر كه در اخبار فقه شیعه تتبّع كند، خواهد دید كه روایتهاى رسیده از امام صادق(علیه السلام) در مسائل فقهى، كلامى و اخلاقى، مجموعه گسترده و متنوعى است و علماى حدیث از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) به مقدار آنچه كه از ابوعبدالله(علیه السلام) روایت دارند، حدیث نقل نكردهاند و روایات هیچ یک از ائمّه(علیهم السلام) برابر با روایتهاى رسیده از امام صادق(علیه السلام) نیست.
وقتى كه شمار راویان از آن حضرت چهارهزار نفر باشند، پس رقم روایات مأثوره از آن امام چقدر خواهد شد؟ و آنگاه كه یک راوى مانند ابان بن تغلب حافظ سىهزار حدیث، و محمد بن مسلم شانزده هزار حدیث را حافظ باشد، مقدار و كمیت احادیث آن حضرت و علوم و معارف منسوب به ایشان را مىتوان به دست آورد و به همین دلیل است كه مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» گویند.
در بین چهارهزار شاگرد امام صادق(علیه السلام) كه از وى حدیث نقل كردهاند، چهارصد نفر نویسنده، آنها را به رشته تحریر درآوردهاند و اصول اربعمائه(چهارصدگانه) را نوشتهاند، بدین معنا كه احادیث امام را چه كتبى، چه شفاهى و چه به صورت استفتاء، جمعآورى كرده و به شكل كتاب درآوردهاند و این تصنیفات را «اصل» میگویند، و مراد از اصل، آن كتاب مورد وثوق و اعتمادى است كه حدیث آن حجت بوده و راوى آن هم موثق بوده است.
بعضى از آن اصول و تألیفات تا به امروز به همان وضع خود باقى مانده است، اما محتواى بسیارى از این مصنّفات و تألیفات چهارصدگانه توسط علماى شیعه به صورت كتابهاى عمده حدیثى تألیف و جمعآورى شده است و مجموعههاى اولیه حدیثى چون محاسن برقى، نوادر الحكمه اشعرى، و كتاب جامع بزنطى و كتاب ثلاثین اخوان اهوازى، و مجموعههاى ثانوى چون كتب اربعه (كافى، تهذیب، استبصار و من لا یحضره الفقیه) و مجموعههاى متأخرین چون «الوافى» فیض كاشانى، «وسائل الشیعه» حر عاملى، و «بحارالانوار» علامه مجلسى و غیر آنها گرد آمده و این مجموعهها علوم اهل بیت و امام صادق(علیه السلام) را در زمینههاى مختلف در بر گرفته است.
| | مبارزه با مكتبها و مسلكهاى انحرافى |
دوران امامت پیشواى ششم(علیه السلام) دوران تحوّل فكرها و پیدایش و گسترش فرقههاى گوناگون اسلامى و غیراسلامى بود. برخى از این فرقهها كه سابقه بیشترى داشتند توانسته بودند تا حدى براى خود چارچوبى تنظیم و افرادى را به تشكیلات خود جذب كنند و نیز جهتگیرى عمومى و كلى تمامى فرقهها ضدّیت با فرقه ناجیه شیعه ومكتب امامت بود. از این رو امام صادق(علیه السلام) به عنوان پیشواى امت و پاسدار مكتب اسلام نمىتوانست در برابر این فرقههاى نوپا و بىاساس بىتفاوت باشد، بلكه باید در برابر همه آنها به اقتضاى مصالح اسلام موضع بگیرد و نظر قاطع اسلام را ارائه دهد و به شبهات و اشكالات مطرح شده از سوى آنان پاسخ گوید. مكتبها و مسلکهاى انحرافى موجود در دوران امام صادق(علیه السلام) به دو بخش عمده تقسیم مىشدند: اسلامى و غیراسلامى.
الف ـ فرقههای اسلامی
در دوران امامت امام صادق(علیه السلام) فرقههاى زیادى به نام اسلام، لیكن منحرف از خط امامت و ولایت، پدید آمده و یا رشد كردند و هر كدام عدهاى را به سوى خود جذب كردند. مهمترین و مشهورترین این فرقهها عبارتند از:
1 ـ معتزله: فرقه معتزله در اوایل قرن دوم هجرى و در دوران امامت امام باقر(علیه السلام) پدید آمد. معبد جهنى، غیلان دمسقى و یونس اسوارى نخستین كسانى بودند كه نسبت افعال انسان را به خداوند انكار كردند و گفتند: انسان در انجام افعال خود توانا و مستقل است و خداوند در افعال بندگانش هیچ نقشى ندارد.
اصحاب و یاران پیامبر(صلّی الله علیه وآله) كه هنوز زنده بودند از تفكر غلط آنان بیزارى جسته، به امت اسلامى توصیه مىكردند كه با «قدریه» كه بعدها معتزله نامیده شدند رابطه برقرار نكنند، به آنان سلام نگویند، به عبادت بیمارانشان نروند و بر جنازه مردههایشان نماز نگزارند.
پس از كشته شدن معبد، واصل بن عطا كه از موالى ایرانى و از شاگردان حسن بصرى بود از استاد كناره گرفت و به تبلیغ و نشر آراء معبد پرداخت. از آن پس پیروان او به نام «معتزله» معروف شدند. امام صادق(علیه السلام) به رغم كشمكشها و اختلاف فكرى موجود، موفق شد با تعلیمات و راهنماییهاى لازم، پیروان خود را از فرو افتادن در دام جریانهاى فكرى حفظ كند. آن حضرت درگیر و دار جدال فكرى بین جبرىها و قدرىها با بیان جمله: «لا جبر و لا تفویض و لكن امر بین امرین» یعنی: نه جبر درست است و نه تفویض، بلكه امرى است میان آن دو، هر دو تفكر انحرافى «اشاعره» و «معتزله» را كه یكى قایل به جبر و دیگرى قایل به تفویض بود، نفى كرد و با این رهنمود، پیروان خود را از آشفتگى و حیرت و فرو افتادن در دام هر یک رهایى بخشید.
2 ـ مرجئه: فرقه مرجئه در ابتدا با انگیزهاى سیاسى به وجود آمد و اُمویان در پدید آوردن آن نقش مؤثرى داشتند.
آنان ایمان را تنها اعتقاد قلبى مىدانستند و معتقد بودند با وجود ایمان، هیچ گناهى به انسان زیان نمىرساند. كسى كه در دل مؤمن به خدا باشد، هرچند با زبان اظهار كفر نماید یا در عمل بت بپرستند و یا طبق آیین یهود و نصارا رفتار كند، چون از دنیا رود اهل بهشت خواهد بود. آنان معتقد بود كه عمل جزیى از ایمان نمىباشد و با وجود ایمان، معصیت به آن ضررى نمىزند همچنان كه با كفر، طاعت پروردگار نفعى نمىرساند.
مرجئه با این اعتقاد سخیف، افراد را در ارتكاب به گناهان جرى مىساختند و پشتیبان و یاور ستمگران بودند.
امامان(علیهم السلام) در تعلیمات خود، همواره بر این نكته تأكید داشتند كه ایمان و اعتقاد قلبى توأم با عمل است و مؤمن واقعى كسى است كه گفتار و كردارش تأیید كننده ایمان او باشد. به عنوان نمونه، از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: حقیقت ایمان چیست؟ فرمود: «ایمان عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد در قلب و عمل با اعضا و جوارح».
در كتاب معانى الاخبار از حضرت صادق(علیه السلام) روایت مىكنند كه یكى از اصحاب آن حضرت عرض كرد: بعضى از دوستان شما اعمال ناشایستى مىكنند و مىگویند امیدواریم به آمرزش (یعنى آمرزش را مرهون دوستى اهل بیت مىدانند و مرتكب زشتكارى مىشوند) آن حضرت فرمود: «به خدا قسم كه دروغ مىگویند، از دوستان ما نیستند، زیرا هر كه چیزى را بخواهد براى به دست آوردن آن مجاهده نماید و از هر چیز بترسد از آن میگریزد و پرهیز میكند.»
علاوه بر این رهنمودهاى كلى، در خصوص «مرجئه» نیز ایشان بیانات صریحى دارند. عمر بن محمد مىگوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند قدریه را لعنت كند، خداوند حروریه(خوارج) را از رحمت خود دور گرداند. خداوند مرجئه را لعنت كند، خدا مرجئه را لعنت كند.» راوى پرسید: قدریه و خوارج را هر كدام یک بار لعنت كردید ولى مرجئه را دوبار. فرمود: «به خاطر این كه اینان مىپندارند كشندگان ما مؤمن هستند. بدین جهت لباسهاى آنان تا روز قیامت آغشته به خون ماست.»
3 ـ كیسانیه: مذهب شیعه تا پایان دوران امامت پیشواى سوم انشعابى پیدا نكرد. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) هر چند اكثریت شیعیان به امامت فرزندش امام سجاد(علیه السلام) قایل شدند ولى اقلیتى معروف به «كیسانیه» قائل به امامت «محمد بن حنفیه» فرزند حضرت على(علیه السلام) شدند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این جریان منحرف موضع گرفت و با بیانات و سخنان روشنگرانه خود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را كه زمینه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدایت كرد.
حیان سراح ـ یكى از سران كیسانیه ـ به حضور امام صادق(علیه السلام) رسید. امام(علیه السلام) از او پرسید: «اى حیان! نظر اصحاب و یارانت درباره محمد حنفیه چیست؟» گفت: مىگویند او زنده است و روزى مىخورد. فرمود: «پدرم براى من نقل كرد كه وى جزء افرادى بوده است كه به هنگام بیمارى محمد به عیادتش رفته و چشمهایش را بسته و او را در داخل قبر نهاده است...»
امام(علیه السلام) در سخنى دیگر فرمود: «محمد بن حنفیه نمرد مگر آن كه به امامت على بن حسین(علیه السلام) اعتراف كرد.»
4 ـ زیدیه: فرقه زیدیه، دومین گروه منشعب از شیعه است كه در تاریخ اسلام و پس از شهادت امام سجاد(علیه السلام) به وجود آمده است. این گروه اندک به جاى گرایش به امام باقر(علیه السلام) قائل به امامت فرزند امام سجاد(علیه السلام) زید گردیدند و به «زیدیه» معروف شدند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این حركت انحرافى نیز به شدت موضع گرفت. درگام نخست، سران آن مانند كثیر، سالم بن ابوحنیفه و ابوجارود را افرادى كذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهى دانست. در گام دوم، اصل تشكیلات زیدیه را منحرف از خط امامت معرفى كرده یارانش را از هرگونه كمک و همكارى با این گروه منع مىكرد.
عمربن یزید مىگوید: از امام صادق(علیه السلام) از صدقه دادن و كمك نمودن به ناصبىها و زیدیه پرسیدم. امام(علیه السلام) فرمود: «هیچگونه كمكى به آنها نكن و چنانچه مىتوانى حتى آب نیز به ایشان مده، زیدیه همان افراد ناصبى و دشمنان سرسخت ما هستند.»
5 ـ غلات: در آخر دوران امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) و در درون جامعه اسلامى، فرقهاى به نام «غلات» شكل گرفت. این فرقه در اثر پیشگویىها و معجزاتى كه از آن حضرت مىدیدند در دوستى خود نسبت به آن بزرگوار غلو مىكرده ایشان را به مرتبه خدایى رسانده یا قایل به حلول روح خدایى در ایشان بودند. در دوران امامت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) كه شرایط براى آزادى نشر اندیشههاى مختلف بیش از پیش فراهم شده بود، فعالیتهاى این گروه نیز افزایش پیدا كرد و كسانى همچون مغیرة بن سعید و ابوالخطاب به نشر این تفكر كفرآمیز پرداختند.
تفكر غلات، از سوى امامان معصوم(علیهم السلام) به شدت مورد نفى و انكار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بیزارى خود را از این فرقه گمراه اعلام كرده، آنان را سزاوار غضب الهى دانستند.
امام صادق(علیه السلام) درباره آنان مىفرماید: «گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بیزار است. خدا و پیامبرش نیز از ایشان بیزارند. آنان با آیین من و پدرانم رابطهاى ندارند.»
پیشواى ششم(علیه السلام) در سخن دیگرى خطاب به شیعیان مىفرماید: «جوانان خود را از خطر غلات بر حذر دارید تا مبادا ایشان را فاسد كنند. غلات بدترین خلق خدا هستند، بزرگى خدا را كوچك مىشمارند و نسبت به بندگان خدا ادعاى ربوبیت مىكنند. سوگند به خدا، غلات از یهود، نصارا، مجوس و مشركان بدترند.»
امام صادق(علیه السلام) گاهى افراد خاصى از این فرقه را نام مىبرد و چهره شیطانى آنان را براى مردم برملا مىساخت. به عنوان نمونه در تفسیر آیه شریفه: (هل اُنبّئكم على من تنزل الشیاطین تنزل على كلّ أفّاك أثیم) یعنی: آیا به شما خبر دهم كه شیاطین بر چه كسى نازل مىشوند، آنها بر هر دروغگوى گنهكار فرود مىآیند، فرمود: «آنان هفت نفرند: مغیرة، بیان، صائد، حمزة بن عماره بربرى، حارث شامى، عبدالله بن حارث و ابوالخطاب.»
مبارزه امام(علیه السلام) با غلات به این مقدار كه برشمردیم محدود نمىشود، بلكه آن حضرت در موارد زیادى در برخورد خصوصى با افراد، آنان را از خطر این اندیشه كفرآمیز برحذر و به صراط مستقیم رهنمود مىساخت.
6 ـ صوفیه: در اوایل قرن دوم هجرى در درون جامعه اسلامى افرادى پیدا شدند كه خود را زاهد و صوفى مىنامیدند. این گروه در راستاى اعتقادات باطل و ضد اسلامى خود، در بهرهگیرى از نعمتهاى الهى و مواهب طبیعى روش خاصى اتخاذ كردند و چنین وانمود كردند كه روش صحیح و راه دین همان است كه ایشان مىروند.
آنان مدعى بودند كه به طور مطلق و در هر شرایطى باید از نعمتهاى دنیوى دورى جست. مؤمن واقعى كسى است كه از پوشیدن لباس خوب، خوردن غذاى لذیذ و سكونت در خانه وسیع اجتناب ورزد. طبعاً كسانى كه این مواهب را مورد استفاده قرار مىدادند از سوى این گروه به دنیا دوستى و خروج از مسیر ایمان متهم شده مورد تحقیر و ملامت قرار مىگرفتند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این جریان انحرافى نیز موضع گرفت و ضمن تأكید و توصیه بر تهذیب نفس و توجه به معنویات و دل بستن به دنیا و مظاهر آن، رهبران این گروه را افرادى «فاسد العقیده» و دشمن اهل بیت(علیهم السلام) قلمداد كرد. امام عسكرى(علیه السلام) نقل میکند که از امام صادق(علیه السلام) درباره ابوهاشم كوفى (بنیانگذار فرقه صوفیه) سؤال شد. آن حضرت فرمود: «او فردى فاسد العقیده بود. او كسى بود كه مذهبى به نام تصوف وضع كرد و آن را راه فرارى براى عقیده ناپاک خود قرار داد.»
یكى از یاران امام صادق(علیه السلام) به آن حضرت عرض كرد: این ایام گروهى پیدا شدهاند به نام «صوفیه» درباره آنان چه مىفرمایید؟ امام(علیه السلام) فرمود: «ایشان دشمنان ما هستند، كسانى كه به آنان تمایل پیدا كنند جزء ایشان خواهند بود و با آنان محشور مىشوند. به همین زودىها گروهى كه نسبت به ما اظهار محبت مىنمایند، به ایشان تمایل و شباهت پیدا مىكنند و خود را با القاب آنها ملقب مىسازند وسخنان آنها را تأویل مىنمایند. كسانى كه متمایل به آنان شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم، و آنان كه سخنان ایشان را رد و انكار كنند مانند كسانى هستند كه در ركاب پیامبر(صلّی الله علیه وآله) با كفار نبرد مىكردند.»
امام صادق(علیه السلام) در برخورد حضورى با سران صوفیه ایشان را به اشتباه و انحراف خود متوجه كرده و نصیحت و ارشادشان مىفرمود.
امام جعفر صادق(علیه السلام) مىدانست كه فكر رهبانیت اگر در مذهب شیعه قوت بگیرد، آن را از بین مىبرند. خاصه آن كه حكومتهاى وقت كه از بنىامیه بودند، با شیعیان خصومت داشتند و گاه خصومت خود را علنى مىنموده و زمانى پشت پرده با شیعیان دشمنى مىكردند.
نفع بنىامیه، در این بود كه شیعیان، دست از دنیا بشویند و اعتكاف كنند و رابطه خود را با دنیاى خارج قطع نمایند و كسى از خارج با آنها مربوط نباشد و نتوانند به وسیله تبلیغ، مذهب شیعه را توسعه بدهند. آنها مىدانستند بعد از این كه شیعیان دست از دنیا شستند و تمام عمر خود را در یک دیر به سر برند، بعد از چندى، بخودى خود از بین خواهند رفت.
ب ـ مکاتب مادی
از جمله محورهاى اساسى فعالیتهاى فرهنگى امام صادق(علیه السلام)، مبارزه با افكار الحادى و اندیشههاى مادّیگرى بود كه در دوران امامت آن حضرت به سرعت در حال گسترش بود. فعالیتهاى امام(علیه السلام) در این زمینه شكلهاى مختلف داشت، از قبیل: بیانات و رهنمودهاى كلى در زمینه مسائل مربوط به توحید، مباحثات و مناظرات رسمى میان آن حضرت و سران مادیگرایان مثل ابن ابى العوجاء، ابن مقفّع، زندیق مصرى به نام عبدالملک و... و نیز بین اصحاب آن حضرت با این افراد، و ارشادها و رهنمودهاى موردى آن حضرت در برخورد با افراد مختلف دیده مىشود.
امام(علیه السلام) در تمام این برخوردها و مناظرات، با بیانى روشن و منطقى استوار، مبانى اعتقادى اسلام را تبیین و تشریح و ادعاى خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف مىكرد.
در عصر امام صادق(علیه السلام)، شخصى به نام جعد بن درهم به بدعتگذارى و مخالفت با اسلام پرداخت و داراى جمعى طرفدار شد و سرانجام در روز عید قربان اعدام گردید. او روزى مقدارى خاک و آب در میان شیشهاى ریخت و پس از چند روز حشرات و كرمهایى در میان آن شیشه تولید شدند. او در میان مردم آمد و چنین ادعا كرد: این حشرات و كرمها را من آفریدم، زیرا من سبب پیدایش آنها شدم، بنابراین آفریدگار و خداى آنها من هستم. گروهى از مسلمانان این موضوع را به امام صادق(علیه السلام) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگویید تعداد آن حشرات چقدر است؟ تعداد نر و ماده آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهید كه آنها را به شكل دیگرى تغییر دهد زیرا كسى كه خالق آنها است توانایى براى تغییر شكل آنها را نیز خواهد داشت.» آن گروه با طرح همین پرسشها با آن شخص، مناظره كردند. او از پاسخ به آن پرسشها فرو ماند و به این ترتیب نقشهاش نقش بر آب گردید و ترفند و حیلهاش فرو پاشید.
| | شهادت امام صادق (علیه السلام) |
حسادت و کینه منصور را پایانی نبود و شیوهها و ترفندهایی که برای کمرنگ کردن موقعیت امام(علیه السلام) بکار میبرد مؤثر واقع نمیشد. گاهی برای شکستن عزت خدادادی امام(علیه السلام)، ایشان را تحقیر میکرد و به او میگفت: برخلاف تصوّر عامّه تو دارای چنان شأن و موقعیتی نیستی. مردم درباره تو خیالات واهی دارند و گمان میکنند تو اول شخصیت دنیای اسلامی ولی این چنین نیست...
البته امام(علیه السلام) در برابر او، آنجا که جای گفتن حق و اعلام موجودیت بود فرو نمیماند. روزی در برابر تحقیرش فرمود: من شاخهای ازشاخههای درخت پربار رسالتم، پرورده شده در دامان فرشتگانم، مشعلی از مشعلهای فروزان وستارهای درخشان ازستارگان روشنی بخش آسمان ولایتم و...
گاهی او را متهم میکرد که تو قصد خرید اسلحه و آشوب علیه من را داری، میخواهی علیه حکومت من بلوائی برپا کنی، میخواهی مردم را علیه من بشورانی، تو درصدد جمعآوری پول برای براندازی من و از بین بردن حکومت منی و... و گاهی او را متهم میکرد که عقیده معتزله را پذیرفته است و بر این اساس برای امام شرآفرینی میکرد.
امام(علیه السلام) را در آن سن و سال احضار مینمود، آمد و شد ایشان را تحت مراقبت قرار میداد. به والی خود درمدینه دستور میداد که کار را براو سخت بگیرد وآمد و شد او را زیر نظر داشته باشد. کینه و خشم از سر و روی منصور در رابطه با امام میبارید و میکوشید ازطریق مضیقهسازی او را در زحمت اندازد و البته مشیت الهی مانع آن میشد که او پیش از موقع به قتل امام(علیه السلام) اقدام نماید و خدای ایشان را از شر او حفظ میکرد.
سرانجام منصور که نمیتوانست پیشرفت امام(علیه السلام) را ببیند و عظمت روزافزون ایشان را تحمل نماید، طرح قتل ایشان را از طریق مسموم کردن تهیه نمود.
حضرت صادق(علیه السلام) در ماه شوّال سال یکصد و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلودی که منصور به آن حضرت خورانیده بود، به شهادت رسید. در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود. در کتابهای معتبر معین نکردهاند که شهادت ایشان در کدام روز از شوّال بوده است ولی صاحب کتاب جنّات الخلود بیست و پنجم آن ماه را به عنوان روز شهادت ایشان معیّن کرده و بنا بر قولی شهادت ایشان روز دوشنبه نیمه ماه رجب بوده است.
نقل شده است که مردی از اصحاب آن حضرت، در زمان بیماری امام که منجر به وفات آن حضرت گردید، نزد ایشان رفت. آن حضرت را چنان لاغرو ضعیف یافت که گویا هیچ چیز از آن بزرگوار جز سر نازنینش باقی نمانده است. آن مرد از این حالت امام به گریه درآمد. حضرت فرمود: «برای چه گریه میکنی؟» گفت: گریه نکنم با آن که شما را به این حال میبینم؟ فرمود: «گریه نکن، همانا مؤمن به گونهای است که هر چه بر او وارد شود خیر او است و اگر اعضای او بریده شود، برای او خیر است و اگر مالک مشرق و مغرب نیز شود برای او خیراست.»
شیخ طوسی از سالمه، کنیز حضرت صادق(علیه السلام ) روایت کرده که گفت: من در وقت احتضار نزد حضرت صادق(علیه السلام) بودم که بیهوش شد و چون به هوش آمد فرمود: «به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام) معروف به افطس، هفتاد سکه طلا بدهید، به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید.» من گفتم: به مردی که برتو با کارد حمله کرد و میخواست ترا بکشد، عطا میکنی ومیبخشی؟ فرمود: «میخواهی من از آن کسانی که خدا ایشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم که در وصف ایشان فرموده: والذین یصلون ما أمر الله به أن یوصل ویخشون ربّهم ویخافون سوء الحساب. یعنی: وآنان که پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار مینمایند (صله رحم میکنند) و از خدایشان میترسند و از محاسبه بد فرجام بیمناکند.»
سپس فرمود: «ای سالمه، بدرستی که حق تعالی بهشت را خلق کرد وآن را خوشبو گردانید و بوی مطبوع آن از فاصلهای به مسافت دو هزار سال به مشام میرسد و بوی آن را کسی که عاق والدین شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده در نمییابد.»
شیخ صدوق از ابو بصیر روایت کرده است که گفت: خدمت امّ حمیده، همسر حضرت صادق(علیه السلام) برای تسلیت گوئی مشرف شدم. و گریست و من نیز به جهت گریه او گریستم. پس از آن فرمود: ای ابو محمد اگر حضرت صادق(علیه السلام) را در وقت فوت میدیدی، همانا امر عجیبی را مشاهده میکردی. چشمهای خود را گشود وگفت: «هر کسی را که بین من و او قرابت و خویشی است، به نزد من بیاورید.» پس ما همه خویشان را به نزد او آوردیم، آن حضرت نگاهی به سوی آنها انداخت و فرمود: إنّ شفاعتنالا تنال مستخفّاً بالصّلوة. یعنی: شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمیرسد.»
برطبق وصیت، ایشان را غسل دادند و کفن کردند. امام کاظم(علیه السلام) ایشان را در لباس احرام و پارچه یا پیراهنی که یادگار جدشان امام سجاد(علیه السلام) بود و نیز درمیان بُردی که آن را به چهل دنیار خریده بود، پیچیده و کفن کرد.
امام کاظم(علیه السلام) ضمناً دستور داد چراغ اطاقی را که پدرش در آن میزیست همچنان روشن نگاه دارند واین چراغ تا امام موسی کاظم(علیه السلام) در مدینه بود، همه شب روشن بود تا این که به عراق احضار شد. پیش از این نیز امام صادق(علیه السلام) چراغ اطاق پدرش امام باقر(علیه السلام) را روشن نگاه داشته بود.
ابوهریره عجلی که از شعرای اهل بیت(علیهم السلام) و ازعلاقمندان آنان بوده در رثای امام آن هنگام که بدن مطهرش را روی تخت روان به سوی بقیع میبردهاند، چنین سروده است:
«به آنان که رفتند امام را روی دوشهایشان حمل کنند گفتم: آیا میدانید که چه شخصیتی را به گورستان میبرید؟ کوه ثبیر را که چه مرتفع وبلند است! اینک مردمانی را میبینم که هر یک مشتی خاک روی بدن مقدسش میریزند. چقدر شایسته است که آن را بر سر خویش بریزند.
ای صادق راستگو و ای فرزند راستان و صادقان! به پدران پاک و پاکیزهات سوگندِ راستین میخورم و خداوند تعالی و پروردگار خاوران نیز بوجود شما سوگند یاد کرده و فرموده است: دوازده ستاره درخشانی که درعالم الهی همیشه پیشرو پیشگام بوده اند.»
ایشان را نیز چون امامان گرانقدر پیشین به سوی بقیع بردند و در کنار امام مجتبی، امام سجاد و امام باقر(علیهم السلام) در قبه عباس دفن کردند. او را در قبری جای دادهاند که بر صدها خانه زندگان بیتفاوت برتر است.
| | تعیین وصى |
روایت شده است که فردی به نام ابوجعفر پیکرسان اهل خراسان بود. جمعیتی از اهل خراسان نزد او آمدند و از او درخواست کردند حمل اموال و کالاهائی را که باید به دست حضرت صادق(علیه السلام) برسد برعهده بگیرد وآنها را با خود نزد حضرت ببرد وهمچنین مسائلی را که نیاز به نظر خواهی بود، به آن حضرت انتقال دهد ونظر ایشان را جویا شود.
ابوجعفر آن اموال را با خود به کوفه برد، در آنجا منزل کرد و به زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفت.
در کنار قبر شیخی را دید که جماعتی دور او حلقه زدهاند. همین که از زیارت خود فارغ شد، به طرف ایشان رفت وفهمید که آنها از فقهای شیعه هستند و از آن شیخ فقه میآموزند. ازآن گروه پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی است وبعد نزد آنها نشست.
ابوجعفر، آن مرد خراسانی میگوید: در این بین که ما نشسته بودیم مردی عرب وارد شد وگفت:
من ازمدینه میآیم و جعفر بن محمّد(علیه السلام) وفات کرد. ابوحمزه از شنیدن این خبر، در اثر وحشتی که به او دست داده بود فریادی کشید و دو دست خود را بر زمین زد. سپس ازآن مرد عرب پرسید که آیا شنیدی چه کسی را وصی وجانشین خویش کرد؟
گفت: وصی خود را دو پسرش عبدالله و موسی (علیه السلام) و منصور خلیفه عباسی قرار داد. ابوحمزه گفت: سپاس خدا را که ما را هدایت نمود و نگذاشت که گمراه شویم! دلّ علی الصّغیر و بیّن علی الکبیر و ستر الأمر العظیم.
سپس ابوحمزه نزد قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفت ومشغول به نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. سپس من نزد او رفتم وگفتم: این چند کلمهای را که گفتی برای من تفسیر کن.
او نیز کلام خود را چنین تفسیر نمود: آشکار است که تعیین منصور به عنوان وصی برای تقیه میباشد که وصی او را به قتل نرساند و فرزند کوچک که امام موسی کاظم(علیه السلام) است را با فرزند بزرگتر که عبدالله است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبدالله قابلیت امامت را ندارد، زیرا که اگر فرزند بزرگ نقصی در بدن و دین نداشته باشد، بایستی که او امام باشد و عبدالله پایش مانند فیل پهن بود و پنجه نداشت ودینش نیز ناقص بود وبه احکام شریعت جاهل بود واگر این نواقص را نمیداشت به او اکتفا میکرد. پس ازاین تفسیر دانستم که حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) امام بر حق است ومعرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها برای حفظ امام بعدی از شرّ منصور واز روی مصلحت بوده است.
شیخ کلینی و شیخ طوسی و ابن شهرآشوب از ابوایوب جوزی روایت کرده اند که گفت: نیمههای شبی منصور دوانیقی مرا طلبید، به حضورش رفتم، دیدم روی صندلی نشسته ودر کنارش شمعی روشن است و نامهای در دست دارد و میخواند. وقتی به او سلام کردم آن نامه را به طرف من انداخت وگریه کرد و گفت: این نامه محمد بن سلیمان (والی مدینه) است که نوشته جعفر بن محمّد(علیه السلام) وفات نموده است. سپس سه بار گفت: انّا لله وانّا الیه راجعون و گفت: کجا مانند جعفر(علیه السلام) یافت میشود؟ سپس گفت: برای محمّد بن سلیمان بنویس که اگر به شخص معیّنی وصیّت کرده، او را احضار کن و گردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنج نفر را وصی خود قرار داده است: خلیفه (خود منصور) ومحمد بن سلیمان والی مدینه و دو پسر خود عبدالله و موسی(علیه السلام) و حمیده مادر موسی (علیه السلام). چون منصور نامه را خواند گفت: اینها را نمیتوان کشت.
علامه مجلسی گفته است که چون حضرت به علم امامت، میدانست که منصور چنین تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را بحسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود و در ابتدا هم نام منصور را نوشته بود و در باطن امام موسی کاظم(علیه السلام) را به عنوان وصی انتخاب نموده بود. و از این وصیت نیز اهل علم میدانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرتست چنانچه از روایت ابوحمزه که گذشت معلوم گشت.
| | ثواب زیارت حضرت امام صادق(علیه السلام) |
از دیدگاه سنت اسلامی، زیارت مؤمن در هر دو حال حیات و مرگ ثواب و اجر فراوان دارد، بویژه اگر او ،امام و پیشوای مؤمنان باشد.
بعلاوه زیارت قبورانبیاء و اوصیای آنان، ترویج شعائر دین و زنده نگاه داشتن آئین و جاودانگی نام ایشان و توجه دادن دلها به سویشان و تشویق و ترغیب مردم به پیروی از مرام و دینشان میباشد، و این كاری است كه همه عقلای جهان آن را میپسندند و هر قومی در احیای آثار بزرگان خود و زنده نگاه داشتن نام و نشانشان و رواج دادن مرامشان میكوشد.
آری، دیدار مزار پیامبر و ائمّه اطهار(علیهم السلام) تعظیم و بزرگداشت شعائر دینی است و تعظیم شعائر الهی از نشانههای تقوای دلها است.
احادیث و روایاتی را كه در زمینه فضیلت زیارت قبر امام صادق(علیه السلام) وارد شده است، میتوان به دو بخش تقسیم كرد:
نخست سلسله احادیثی كه به طورعموم درثواب زیارت قبور انبیاء و اولیاء آمده است.
و بخش دیگر احادیثی كه در فضیلت زیارت قبر شخص امام صادق(علیه السلام) نقل شده است.
احادیث بخش نخست فراوان است و ما به چند نمونه اشاره میكنیم:
امام رضا(علیه السلام) فرمود: «برای هر امام و پیشوای بر حقّی، بر گردن دوستان و پیروانش، حقّی و تعهدی است و از آثار عمل به تعهد و ادای حق او، زیارت مرقد اوست. پس هر كس از روی علاقه و پس از پذیرش آئین او، به زیارت قبور انبیاء و امامان بشتابد، بدون شك در روز رستاخیز، آنها شفیع او خواهند بود.»
امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «زیارت خانه خدا را با زیارت قبر حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه وآله) كامل كنید. ترك زیارت قبر او، جفا و ستم است در حق او. وظیفه شماست كه به زیارت قبر او بشتابید و نیز به زیارت قبور كسانی كه بر گردن شما حق دارند بپردازید و در كنار آن مزارها ازخدا روزی بطلبید.»
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «هر كس قبر امام و پیشوای بر حق را زیارت كند و در كنار آن، چهار ركعت نماز گزارد، خداوند برای او ثواب حج و عمره را نویسد.»
از احادیث بخش دوم به ذكر دو حدیث قناعت میكنیم:
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «هر كس قبر مرا زیارت كند، گناهانش آمرزیده میشود وهرگز فقیر و بینوا از دنیا نمیرود.»
امام حسن عسكری(علیه السلام) فرمود: «هر كس قبر امام جعفر صادق و یا پدرش امام باقر(علیهماالسلام) را زیارت كند، به چشم درد و دیگر بیماریها مبتلا نمیشود و گرفتار از دنیا نمیرود.»
« ان شاء الله همگی از پیروان واقعى آن حضرت باشیم »