دعا و زیارت
اول خدا
از دعا خسته و ملول نشو ، زیرا من از اجابت خسته و ملول نمی شوم.
" بحار الانوار "
سه شنبه 18/12/1388 - 7:15
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
یک سبد سیب،یک سبد جوجه،یک سبد لحظه های تکراری
یک سبد باید و نبایدها ،پشت یک هفته کار اجباری
جمع این خاطرات بیهوده،با خشونت،گناه،ترس،سکوت
مخرج مشترک بگیرید از،عاشقی،انتظار،بیداری
جذر من زیر حلقه ی تردید،زیر این احتضار تدریجی
خورده انگار روی پیشانیم ،مهرهای سیاه بیعاری
ضرب میشد نگاه تو در من،ضرب در ضرب بر درودیوار
من وباقی نمانده ای از من،درد،تشویش،زخم،بیماری
من واین من که بی نهایت بود،پیش از این که مرا حساب کنی
خارج قسمت دلم حالا،یک پرانتز شکست وبیزاری
گفته بودم به تو شبی انگار،زندگی زندگیست،بازی نیست
تو مرا از خودت نکن تفریق،زندگی خوب من،ریاضی نیست
زیر محور کشیده ای تو مرا،در کنار تمام منفی ها
منحنی تر شدم ،شکستم باز،از دروغ تو دوستم داری
خسته ام خسته از تو از تکرار،از علامات گنگ ونامفهوم
کاش یک شب تمام می شد این،جمع وتفریق تلخ وتکراری
" فلورا تاجیکی "
دوشنبه 17/12/1388 - 21:32
آلبوم تصاویر
دوشنبه 17/12/1388 - 16:35
طنز و سرگرمی
اول خدا
شاعری سالخورده ، یکی از ملک زادگان گرجستان را به اسم " آدم میرزا "مدح کرد
ولی به شاعر صله ای داده نشد. قطعه ی دیگری گفت ، باز هم موثر واقع نشد!
روزی در مجلسی در عالم چرت بود ، ناگاه سر برداشته به میرزا خطاب کرده ، می گوید :
- خدا شاه جنت مکان " شاه عباس " ماضی را بیامرزد ، اگر شما را " آدم " نام نمی نهاد ،
کسی چه می دانست که شما آدمید ؟!
میرزا می خندد و او را صله می بخشد و آدمیت ظاهر می گرداند !
" نیش و نوش "
دوشنبه 17/12/1388 - 16:23
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
یا اباصالح "عج "
مثل یک گذار سخت
از تو تا دلی اسیر
جاده های انتظار...
کاش !
خسته می شدند.
" مصطفی صابری"
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
دوشنبه 17/12/1388 - 8:24
طنز و سرگرمی
اول خدا
شاعرجوانی ادعا می کردکه شعرمی گوید، ولی شاید هم می دانست که مهمل می گوید.
روزی پیش استادی رفت وقدری از خزعبلات خود را خواند ، سپس ازاستاد پرسید:
به نظر شما چه کنم تا از شاعران بزرگ شوم؟
استاد که از مهملات او چیزی نفهمیده بود ، گفت:
اول کاری که می کنی،این است که بمیری !
چون شاعران بزرگ دنیا همه مرده اند!
"آسمان وریسمان خلیل محمد زاده"
يکشنبه 16/12/1388 - 20:36
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
یا ابا صالح "عج "
درسال های ممتد مصلوب بودن
عیسی ندارد چاره جز ایوب بودن
ما هم که از نسل سپیداران نبردیم
میراث چندانی به غیر از چوب بودن
ای کاش ابری ، کفتری ، موجی بیاید
ای کاش مردی از تبار خوب بودن
مردی که از نسل غزل های نجیب است
درعین طوفان سینه گی محجوب بودن...
دردست ما این قلبهای منتظر، زرد
این چشمهای قرنها مرطوب بودن
"نغمه مستشارنظامی"
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
يکشنبه 16/12/1388 - 20:33
ادبی هنری
اول خدا
زن جوانی در راه خانه ی معشوق خود بود.از شدت شادی دیدار معشوق متوجه ی مرد روحانی که در حال دعا کردن بود نشد.
مرد روحانی از این توهین او بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت ، هنگام بازگشت زن با او صحبت کند.
وقتی مجددا با زن برخورد کرد، سرراه او را گرفت وشروع به سرزنش اوکرد.
"چگونه توانستی ، چنین گناه بزرگی را مرتکب شوی که ضمن دعا کردن ، از مقابل من عبور کنی؟".
زن که بسیار متعجب شده بود ، از مرد روحانی پرسید :
- دعا کردن یعنی چه ؟
زبان مرد بند آمد. مکثی کرد و ناگهان خشم او از بین رفت. به زن گفت:
تو معنای دعا کردن را نمی دانی ؟ پس برایت توضیح می دهم.
من ضمن دعا کردن ، به خداوند می اندیشم که آفریننده ی آسمان و زمین است.
دریچه ی قلب و روح خود را می گشایم و از صمیم قلب با او صحبت می کنم.
زن گفت : متاسفم که در کمال نادانی ، اشتباهی مرتکب شدم ، اما من تقریباً چیزی در مورد خداوند و دعا کردن ، نمی دانم.
هیچ گونه تعلیمی در این مورد ندیده ام . من در راه منزل معشوقم ، سراپا اشتیاق بودم.
بنابراین متوجه نشدم که شما در حال دعا کردن هستید ، اما شما چطور متوجه ی من شدید ،
در صورتی که قلب و روحتان نزد خداوند بود ؟!
مرد روحانی که بسیار شرمسار شده بود ، از رفتار خود عذر خواهی کرد و گفت :
این من هستم که باید از شما درس بگیرم.
" خورشیدی برای زندگی "
يکشنبه 16/12/1388 - 15:26
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
( انتظار
را توی پرانتز باز می نویسم ،
می دانم که می آیی ...
فاطمه انتظار
اللهم عجل لولیک الفرج
يکشنبه 16/12/1388 - 15:21
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام...روزقشنگی است...دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط
اسیر سختترین زخمهای جانکاهم
بدون تو همه ی لحظهها به این فکرند
که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم
" مرتضی کردی "
يکشنبه 16/12/1388 - 11:25